حکومت پلیسی و جاسوسی در مجاهدین

Janatnejadyقسمت دوم مصاحبه با حسین جنت نژادیان       بعد از آن پرونده سازی ها، شدیداً با ما برخورد کردند و گفتند تو خرابکاری و می خواهی بروی خارج کشور ، ما یک چنین چیزی نداریم ، تو پرونده خرابکاری داری و دست من را بستند و من دیگر نمی توانستم بگویم که با شما قرارداد داشتم و تا حرف می زدم این را جلوی من می گذاشتند که حکم خرابکار اعدام است و از این که ما تو را اعدام نکردیم باید خدا را شکر کنی ، این هم فرمان رهبری بوده که عفو به تو داده و ما تو را اعدام نکردیم و همین قدر که داری زندگی می کنی باید خیلی

مجاهدین در مقابل مردم ایران قرار دارند

Mohasel2بسم الله الرحمن الرحیم جواد حسن زاده هستم .       بعد از پیروزی انقلاب اسلامی جذب سازمان منافقین شدم و شروع کردم به فعالیتهای سیاسی در انجمن دانش آموزی. فعالیتها ادامه داشت تا تیرماه 60. در تیر ماه 60 دستگیر شدم و به 15 سال زندان محکوم شدم و در سال 70 هم با عفو مقام معظم رهبری آزاد شدم. یک سری مسائل هست که من به ترتیب آنها را عنوان خواهم کرد. ابتدا فکر می کردم با توجه به اینکه برادر شهید* هستم، آرمانها و خواسته های برادرم را در اهداف و برنامه های سازمان می توانم پیدا کنم. با همین انگیزه

تصویر من از سازمان بعد از 18 سال اسارت

Nakhaee" علی نخعی " قسمت آخر خاطران 18 ساله اسیر تروریست       فروپاشی تفکرات خشونت گرای رجوی تروریست قبل از تهاجم آمریکا به عراق اجازه فکر کردن به مسائل شخصی خود را نداشتیم ، فرد تمام عیار باید در اختیار اهداف تروریستی رجوی باشد ، دستور رجوی در حکم دستور خداست و مخالفت با رجوی مخالفت با خدا بود . ابریشمچی می گفت مسئولیت همه ما با مسعود است و مسئول مسعود فقط خداست ، هر فرمانی که از بالا می رسد فرد بی چون و چرا موظف به اجرای آن بود ، مناسبات خشک و خشن و سوژه

دروغهای صد برابری ارتش آزادی ستان

Mehrjooقسمت آخر مصاحبه با نیما مهرجو       من را به خاطر این که با یکسری از بچه های هم لایه خودمان ،ورودی های سال 80 ، 81 بودند ، چفت شده بودیم ، که خیلی تهدید احساس می کردند ، مجبور شدند ما را جدا کنند. چون هر روز از ما گزارش محفل می رفت، ولی هیچ فاکتی از ما نبود . مثلاً یکی از رفیق هایم به نام روح الله تاجبخش ،یا شهرام ، فرشید فراست، رضا محمدی مرتاش که الان در همان کمپ تیف هستند، ما با اینها محفل داشتیم ولی هیچ وقت فاکتی از ما نبود . یعنی اگر سراغ اینها می

هیچ اسیری داوطلب در منافقین نمانده است

Janatnejadyمصاحبه با حسین جنت نژادیان ، فردی که منافقین 17 سال با فریب و توطئه ، در اسارت هم وی را به اسیری گرفتند. قسمت اول بسم الله الرحمن الرحیم من حسین جنت نژادیان هستم ، اهل آبادان که در تاریخ 5 فروردین 67 توسط منافقین در جبهه فکه اسیر شدم.       بعد از این که ما را اسیر کردند و به پایگاه های اسرای خودشان بردند .آنها با رفتار جذب کننده با ما برخورد کردند ، و ما را تحت تأثیر خود قرار دادند. بعد از سه ماه که ما در اردوگاه خودشان در عسگری زاده بودیم ، یک روز

زندان و شکنجه در دستگاه مافیایی رجوی

Nakhaee" علی نخعی " قسمت سوم خاطران 18 ساله اسیر تروریست     اگر کسی انتقاد و اعتراض داشت و یا اعلام بریدگی می کرد و یا خواهان جدایی از سازمان می شد او را به راحتی رهایش نمی کردند ، آن قدر در مناسبات مورد اذیت و آزارهای جسمی و زبانی و فشارهای روحی و زندان انفرادی نگه می داشتند تا هویت انسانی او از بین برود و اصطلاحاً تفاله او را بیرون می انداختند که فرد مجبور به خودکشی می شد . فردی به نام نوح مجری نقل می کرد ، درخواست خروج از سازمان نمودم ، مرا به زندان منتقل

معرفی شکنجه گران منافقین -1

Mohasel1حسن حسن زاده محصل با نام مستعار جلال سربازجو – شکنجه گر       نامبرده قبل از انقلاب و در مقطع دبیرستان در مشهد ،توسط دائی اش عباس جاودانی عرفانی از عناصر فعال سازمان جذب و شروع به فعالیت می نماید.در سال 1352 دستگیر و به سه سال زندان محکوم و سال 1354 آزاد می شود. بعد از انقلاب فعالیت تشکیلاتی اش را پی می گیرد. وی در سال 1359 با دخترخاله اش فاطمه(ناهید)رضازاده ازدواج می کند .در مرداد ماه 1360 به تهران منتقل و در همین سال مدتی در گیلان و مازندران فعالیت

ارتش آزادی ستان و مسائل اخلاقی

Mehrjooقسمت چهارم مصاحبه با نیما مهرجو       در این دوران نشست های غسل ، فاجعه بود ، فاکت ها بسیار وحشتناک بود ، فاکت هایی که رو به این زن هایشان می خواندند بعضاً از حد گذشته بود . مثلاً یکی از میلیشیای شان ، حالا می خواهید شما این حرف را از من قبول کنید ، می خواهید قبول نکنید و فکر کنید که مثلاً من دارم غلو می کنم یا دروغ دارم می گویم ، خدای من شاهد است که فاکت خواند با مادرم روبوسی کردم لحظه جیم (غرایز جنسی) داشتم ، یعنی به مادرش لحظه جیم داشته ، با خواهرش روبوسی کرده لحظه ارضای جنسی داشته ،

مجاهدین و قاچاق انسان – شاهد 54

Espandarمن علیرضا اسپندارفرد هستم، بچه شهرستان کرج.       در سال 80 به خاطر موقعیت شغلی نامناسبی که در ایران داشتم، برای پیدا کردن کار به ترکیه رفتم. حدود دو هفته ای در ترکیه در یک کارواش کار می کردم که با شخصی به نام محمود، ملقب به "دایی" در ترکیه آشنا شدم. ایشان بعد از دو سه روز آشنایی با من، گفت من یک برادر زاده ای دارم در آلمان که وضعیت شغلی تو را برایش توضیح دادم و قبول کرد که یک کار خوب برایت پیدا کند. من هم چون متأهل بودم و از نظر مالی هم در مضیقه بودم، چون برای خانه هم باید پول می

هویت انسان در فرقه رجوی

Nakhaee" علی نخعی "       قسمت دوم خاطرات 18 ساله اسیر تروریست کیش شخصیت پرستی در فرقه تروریستی مجاهدین ، رجوی به مقام امامت رسیده بود ، در نشست های جمعی مریم ، مسعود را پیغمبر خطاب می کرد و در توجیه آن می گفت : " مگر پیغمبر کاری غیر از این کرده که مسعود می کند " ، و یا مسعود را امام حسین و مسیح زمان می خواند و می گفت : " تنها مسعود است که راه امام حسین را ادامه می دهد و همانگونه که پیروان مسیح صلیب های خود را برداشتند و به دنبال حضرت مسیح رفتند ، شما هم باید صلیب هایتان را بردارید و رهروی

مجاهدین وقاچاق انسان–شاهد 53

Arabiبه نام خدا من احد عربی هستم.       سال 1376 یک نفر که از طرف سازمان آمده بود، من را به عنوان کار به سازمان برد. تقریباً دو سه روز طول کشید که ما به سازمان رسیدیم. یعنی توسط دو نفر قاچاقچی از کرمانشاه به ایلام رفتیم و از ایلام تقریباً 24 ساعت در راه بودیم تا به یکی از پاسگاه های عراقی رسیدیم. دو تا افسر عراقی آمدند ما را تحویل گرفتند و بردند به کوت. از آنجا هم منتقلمان کردند به بغداد. ما هنوز نمی دانستیم برای چی داریم می رویم. فکر می کردیم برای کار می رویم، نمی دانستیم چه جایی است. این

ارتش آزادی ستان و جنگ در کامپیوتر

Mehrjooقسمت سوم مصاحبه با نیما مهرجو       فرماندهی که قرار بود من به او وصل بشوم که اسمش مهرداد سلطانی بود آمد ، راننده هم حجت عباس زاده بود ،من را بردند به قرارگاه علوی ، به اتاق رؤیا عباسی که فرمانده قرارگاه 3 بود و معاونش هم مژگان بود. اول در یکسری کارهای پروژه ای بودم ، آنجا به قول خودشان داشتند یک دانشگاه درست می کردند و یکسری کلاس ها عمومی گذاشته بودند که من چون آموزش های پایه را ندیده بودم نمی توانستم شرکت کنم و بالاخره چون در یگان تانک بودم خلاصه به هزار زور و ضرب من را فرستادند آموزش

دموکراسی مجاهدین ، سانسور و خفقان است

Misamبا سلام میثم سخایی هستم بچه گلپایگان استان اصفهان     در تاریخ 16 تیر 1380 بود که به ارومیه رفتم، از ارومیه از مرز اشنویه رفتم اربیل از اربیل هم رفتم اولین پاسگاه عراقی خودم را تحویل دادم و معرفی کردم برای پیوستن به سازمان. حدود یک هفته می شد که با سازمان آشنا شدم. آن کسی که سازمان را به من معرفی کرد، گفت که رجوی مانند امام معصوم است . من هم احساساتی شدم. گفت تنها امام حسین اوست. ما هم گفتیم نکند واقعاً کسی مانند امام زمان ظهور کرده است. این بود که احساساتی شدم، چون آن شخصی هم که این مطلب

ارزشهای سازمانی کشک و پوشال است

Mohamadiبه نام خدا من اسماعیل محمدی هستم.       در سال 80 توسط یک فردی در ایرانشهر آشنا شدم که به من گفت می بریمت پاکستان و با یک سازمانی آشنا می شوی که حقوق زیادی هم به تو می دهد. با او رفتم به پاکستان، در آنجا چند فیلم از گروهک منافقین به من نشان دادند، فیلمهایی از مسعود و مریم، وقتی من اینها را دیدم با توجه به آن حرفهایی هم که آنها می زدند، کمی شیفته شان شدم و فریبشان را خوردم. مدتی که آنجا بودم به من گفتند که می بریمت کشوری که دلت بخواهد و تو هر چقدر که پول بخواهی ما به تو می دهیم. بعد از آن

خاطرات 18 ساله اسیر تروریست

Nakhaee" از علی نخعی "       قسمت اول مقدمه : اینجانب علی نخعی زینلی دارای تحصیلات سیکل در سال 1346 در روستای گیو از توابع شهرستان بیرجند در خانواده ای محروم به دنیا آمدم ، تا قبل از رفتن به خدمت سربازی از محدوده جغرافیای بیرجند خارج نشده بودم ، لذا از اوضاع سیاسی و فعالیت گروه ها شناخت چندانی نداشتم ، تنها آگاهی من شناخت از زمین و فعالیت کشاورزی در روستا بود . سال 1365 به خدمت سربازی اعزام و پس از 18 ماه خدمت در خطوط مقدم جبهه در مورخه 1/9/66 در حمله
فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31