زندان و شکنجه در دستگاه مافیایی رجوی

" علی نخعی "

قسمت سوم خاطران 18 ساله اسیر تروریست

 

Nakhaee

 

اگر کسی انتقاد و اعتراض داشت و یا اعلام بریدگی می کرد و یا خواهان جدایی از سازمان می شد او را به راحتی رهایش نمی کردند ، آن قدر در مناسبات مورد اذیت و آزارهای جسمی و زبانی و فشارهای روحی و زندان انفرادی نگه می داشتند تا هویت انسانی او از بین برود و اصطلاحاً تفاله او را بیرون می انداختند که فرد مجبور به خودکشی می شد .

فردی به نام نوح مجری نقل می کرد ، درخواست خروج از سازمان نمودم ، مرا به زندان منتقل و به بدنم برق وصل کردند .

زندان اشرف

اردوگاه اشرف خود به مانند قفس بزرگی بود که اطراف آن را سیم خاردارهای چند لایه و دیوارهای بلند و برجک های نگهبانی نزدیک به هم تشکیل می داد .

هر کس فرار می کرد از پشت سر او را با تیر هدف قرار می دادند ، یا گرفتار سیم خاردارها می گردید و یا نهایتاً اگر موفق به فرار هم شده بود چند متر خارج از اردوگاه دستگیر و مستقیم به زندان انفرادی فرستاده می شد .

داخل اشرف نیز چندین زندان داشت که یکی از زندانی های معروف آن به نام قلعه ای بود که اسمش به خاطرم نیست ، این زندان مشابه زندان های معمولی و ساختمان قدیمی بود .

همچنین زندان دیگری در شهر کرکوک وجود داشت که من و تعداد دیگری از افراد پس از اسیر شدن به دست مجاهدین ماهها برای ساخت آن کارگری می کردیم ، 7 صبح تا 5 عصر یکسره کار می کردیم تا سریعتر آماده شود .

در زندان های مخصوص سازمان رایج ترین شکنجه های روحی و روانی بود که فرد زندانی را تا مرز جنون و خودکشی می رساند .

یکی از مخوف ترین زندانی دیگر که خاطره بدی در ذهن بچه ها داشت زندان ابوغریب بود که دست نیروهای عراقی بود و محل نگهداری جنایتکارترین مجرمین عراقی بود که افراد کمی از این زندان بازگشتند .

 

اسامی شکنجه گران دستگاه مافیایی مجاهدین

1. سید محمد سادات دربندی با نام مستعار عادل از نفرات اصلی و قدیمی و فرمانده بقیه بود .

2. نادر رفیع نژاد

3. حسن حسن زاده محصل – جلال مشهد

4. سعید نقاش اهل قوچان

5. علی خلخالی شاندیز اهل مشهد که وی هم زندانبان ، هم قاضی و شکنجه گر و اصطلاحاً دو آتشه بود که همسر و پنج فرزندش به خاطر قساوت قلب و خاطره بدی که از وی سر زبان ها بود وی را ترک و از سازمان جدا و به نروژ رفتند .

6. مجید عالمیان ، شکنجه گر قدیمی

7. احمد حنیف نژاد ، بازجو و شکنجه گر

8. محسن رضایی برادر رضایی های معروف ، بازجو و شکنجه گر

9. بتول رجایی ، بازجو و شکنجه گر

10. فهیمه اروانی ، بازجو و شکنجه گر

11. زهره حسنی ، بازجو و شکنجه گر

12. سعیده شاهرخی ، بازجو و شکنجه گر

13. عباسعلی ، زندانبان و شکنجه گر

14. پرویز کریمیان ، زندانبان و شکنجه گر

15. نریمان عزتی ، شکنجه گر

خودکشی ، خودسوزی ، خودزنی و ناپدید شدگان در فرقه تروریستی مجاهدین

1 _ در سال 1371 فردی به نام رضا بزرگی و سعید سعیدی که هر دو از فرماندهان دسته بودند پس از مسئله داری تنزل رده شده و تقریباً بعد از یک سال هر دو ناپدید و دیگر خبری از آنها نشد ، علیرغم پیگیری ها کوچکترین اثری به دست نیامد .

2 _ در زمان حمله آمریکا به عراق ( جنگ کویت ) ما در حالت پراکندگی به سر می بردیم ، فردی بود که چند ماهی بیشتر از پیوستن او به گروهک مجاهدین نمی گذشت ، یک روز که از محل پراکندگی به همراه 6 نفر دیگر توسط یک آیفا به سمت اردوگاه اشرف در حرکت بوده به دلیل فشارهای شدید روحی اقدام به فرار می کند ، نیروهای سازمان به طرف این شخص 8 خشاب کلاش شلیک می کنند ، بعدها معلوم نشد جسد این فرد را به کجا بردند و در کجا دفن شد .

3 _ بهمن رستمی که هم لایه خودم بود ، در سال 1376 به طور ناگهانی ناپدید شد و دیگر هیچ خبری از او نشد ، وی شدیداً نسبت به عملکرد سازمان زاویه و تناقض داشت .

4 _ خانمی سال 74 تازه به محور ما منتقل شد ، خیلی مسئله دار بود ، بعد از دو روز توسط چند نفر به اتاق فرمانده محور فریده ونایی هدایت و درب را از پشت قفل نمودند ، وی را کتک شدیدی زدند که این فرد فریاد می کشید و درخواست کمک می کرد ، بعد از آن دیگر هیچ اثری از ایشان در داخل تشکیلات نبود .

5 _ چنگیز عزیزی ترک زبان و از اسیران مجاهدین بود که در عملیات مرصاد از ناحیه پا مجروح و نسبت به عملکرد سازمان مسئله دار شده بود ، در سال 78 ناپدید و دیگر حرفی از وی در سازمان نمی شد .

6 _ غلامرضا قنبری اهل نیشابور و از اسرای پیوسته به سازمان و فردی مسئله دار بود که در سال 78 ناپدید و از آن لحظه به بعد اطلاعی از وی به دست نیامد .

7 _ کریم پدرام اهل کرمان ، مسئله دار جدی بود ، وی را از نزدیک می شناختم ، در سال 77 اقدام به خودکشی کرد ، اما به خاطر پوشاندن موضوع شایعه کردند شلیک ناخواسته بوده است .

8 _ حجت عزیزی از نفرات قرارگاه دیگر بود ، از نزدیک وی را می شناختم که اقدام به خودکشی کرد ، قبل از این کار طی یادداشتی دلیل خودکشی خود را مشکلات ناشی از فشارهای روحی و روانی مجاهدین نوشته بود .

9 _ آلان محمدی دختر نصرالله اهل مازندران از جمله نفراتی بود که اقدام به خودکشی کرده بود .

10 _ خدامعلی گل محمدی از اسرای سازمان ، وی نیز در سال 1380 در مجموعه نشست های طعمه بارها و بارها به عنوان سوژه قرار گرفت و مورد بدترین مارک ها و تیغ و تیغ کشی از جمله مزدور رژیم ، خائن نثار او کردند ، که بعد از نشست آخر خودسوزی کرد و فوت شد و جنازه وی را نفهمیدیم کجا بردند .

11 _ فرمان شفابین از رمادیه آمده بود و نسبت به عملکرد متناقض مجاهدین مسئله دار گردیده و همیشه به عنوان سوژه در نشست مطرح می شد ، پنجشنبه شب بود که تقریباً اکثر نفرات در سالن ورزشی مشغول بازی بودند که یک مرتبه فرمان با یک مشعل آتش وارد سالن شد و بدنش را که از قبل به مواد آتش زا آغشته بود اقدام به خودسوزی کرد ، لذا تلاش حاضرین نتیجه ای نداشت ، دیگر اثری از جنازه و محل دفن وی هم مشخص نگردید .

اسامی نفرات آموزش دیده بمب سازی و عملیات های تروریستی

1. محسن سیاه کلاه

2. جهانبخش معتمدی اهل اصفهان نفر یگان مهندسی بمب ساز و طراح عملیات تروریستی

3. محمد تسلیمی اهل قم بمب ساز و طراح جاسازی سلاح

4. مشفق کنگی

5. سجاد شکوفی

6. محمد باقری

7. ثریا یزدان سپاس

8. غلامرضا رضایی

9. قباد سعید پور

سانسور خبری در دستگاه تروریستی رجوی

اخبار واقعی از خارج وارد تشکیلات نمی شد ، سانسور خبری به شدت اعمال می گردید ، فضای فکری افراد در واقع محصور در حصارهای خبری گروهک تروریستی بود .

دستگاه دروغ پرداز رجوی تروریست ، مرتباً صحنه هایی از اعدام افراد را به نمایش می گذاشت و القاء می کرد که افرادی که شما در فیلم مشاهده می کنید مانند شما بودند که از پیش ما رفتند و در ایران به دار آویخته شدند .

در حالی که پس از بازگشت به وطن متوجه شدم این اعدام ها ارتباطی به نیروهای سازمان نداشتند ، بلکه قاچاقچیان مواد مخدر و یا اراذل و اوباشی بودند که به حکم دادگاه در ایران اعدام شده اند و مجاهدین تروریست از صحنه های اعدام استفاده ابزاری می کردند .

اجازه گوش کردن به رادیو را نداشتیم ، طی این 18 سال اسارت در بند مجاهدین تروریست از گوش کردن به رادیو محروم و چنانچه متوجه می شدند که فلانی مخفیانه رادیو دارد مورد ضرب و شتم و بدترین تهمت و توهین ها مثل مزدور ، خائن ، جاسوس ، نفوذی رژیم قرار می گرفت .

همین ریل را با مسئولیت نسرین برنجی سر من در آوردند ، دو نوبت مخفیانه به رادیو گوش می کردم متوجه شدند ، بلافاصله برایم نشست جمعی گذاشتند و به عنوان سوژه مورد شکنجه های روحی قرار گرفتم .

مشاهده برنامه های تلویزیون محدود به موقع صرف نهار و شام به مدت 30 دقیقه ، آن هم مجاز به تماشای برنامه های مربوط به خود سازمان و یا فیلم های سینمایی بودیم که از طرف این گروهک سانسور و تهیه شده بود .

به مطالعه کتاب و نشریه به جز مطالبی که مربوط به این گروهک تروریستی بود ، ممنوع و نگهداری و مطالعه آن جرم و زندانی داشت .

پرواز از اسارتگاه تروریستی و مافیایی اشرف

هیچ خبری از بیرون به مار نمی رسید و ما شدیداً تحت بمباران های شدید دروغ پردازی و فریبکاری های رجوی تروریست بودیم ، تا این که جنگ آمریکا و عراق شروع شد و به پراکندگی رفتیم ، در آنجا یک یدک کش زرهی در اختیار داشتم که شب ها داخل آن استراحت و به صورت مخفی رادیو نجات را گوش می کردم ، آنجا متوجه مصاحبه نفراتی شدم که به ایران فرار کرده بودند .

مثلاً صدای مراد خاکسار را شنیدم با توجه به این که سازمان به ما گفته بود وی در ایران کشته شده ولی او الان زنده و مصاحبه می کند و سایر افراد مثل حسین کرمی ، از آن به بعد تابویی که این گروهک از وطن برایم ساخته بود شکست و دل و جرأت پیدا کردم و به دنبال راه گریزی بودم ، ولی برای هر نفر 4 نیروی حفاظت گذاشته بودند که تنهایی جایی نرود .

آمریکایی ها ما را به اردوگاه اشرف هدایت و ضمن خلع سلاح کامل ، شدیداً تحت کنترل خود در آورده و اجازه خروج از اردوگاه را نداشتیم . از ما بازجویی ، اثر انگشت و آزمایش DNA گرفتند و برای نفرات کارت مخصوص شناسایی صادر کردند که می بایست همیشه همراه نفر باشد در غیر این صورت برخورد می کردند ، عکس و مشخصات کلیه نفرات را به شبکه های کامپیوتری امنیتی خود به عنوان نیروهای خطرناک اعلام کرده بودند .

ناپدید شدن رجوی سرکرده باند تروریستی و فرار مریم قجر به همراه 1500 نفر به فرانسه و دستگیری مریم توسط پلیس فرانسه وضعیت بلاتکلیف فوق العاده ای در اردوگاه اشرف به وجود آورده بود و همه احساس بی محتوایی و طولانی زمان می کردند و به دنبال راه گریزی از قلعه تروریستی اشرف و رساندن خود به آمریکایی ها بودند .

گروهک تروریستی مجاهدین برای جلوگیری از رفتن نفرات فرم هایی تهیه کرده بودند که فرد با امضاء آن برای همیشه شهروندی اسارتگاه اشرف را قبول می کرد ، یک شب مرا جهت امضاء فرم صدا زدند ، لیکن امتناع کردم و حدود سه ساعت زهره قائمی و رحیم موسوی با من صحبت کردند ، ولی جواب مشخص نگرفتند .

تا این که با بهروز و مهدی رحیم زادگان و فؤاد بصری در تاریکی شب فرار و به آمریکایی ها ملحق شدیم ، یک چادر پلاستیکی به ما دادند که 12 نفر داخل آن بودیم ، وسط تابستان بود و هوا خیلی گرم و برای حل این مشکل را سایه های کوچک چادر که نور و تابش مستقیم آفتاب به ما نتابد ، استفاده می کردیم و زمستان خیلی سردی داشت که با سه یا چهار پتو زندگی می گذراندیم .


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31