" از علی نخعی "
قسمت اول
مقدمه :
اینجانب علی نخعی زینلی دارای تحصیلات سیکل در سال 1346 در روستای گیو از توابع شهرستان بیرجند در خانواده ای محروم به دنیا آمدم ، تا قبل از رفتن به خدمت سربازی از محدوده جغرافیای بیرجند خارج نشده بودم ، لذا از اوضاع سیاسی و فعالیت گروه ها شناخت چندانی نداشتم ، تنها آگاهی من شناخت از زمین و فعالیت کشاورزی در روستا بود .
سال 1365 به خدمت سربازی اعزام و پس از 18 ماه خدمت در خطوط مقدم جبهه در مورخه 1/9/66 در حمله تروریستی سازمان مجاهدین خلق به همراه 210 نفر دیگر از رزمندگان اسلام در منطقه حاج عمران تپه غلام حسینی اسیر شدم .
پس از اسارت به اردوگاهی در شهر سلیمانیه که در اختیار مجاهدین بود منتقل شدم و پس از 18 سال اسارت و تحمل مصائب فراوان و تلخ شدن ایام جوانی در تاریخ 17/4/83 بر اساس یک نقشه از پیش طراحی شده از قلعه تروریستی مجاهدین به نام اشرف گریخته و خود را تسلیم نیروهای آمریکایی مستقر در عراق نمودم .
با پیگیری چندین ماهه از طرف مقامات جمهوری اسلامی ایران و همکاری صلیب سرخ جهانی در تاریخ 30/9/83 به همراه 27 نفر دیگر به وطن اسلامی خویش بازگشتیم . با ورود به کشور ایران از طرف ملت و نظام اسلامی مورد عفو و استقبال قرار گرفته و هم اکنون در کنار خانواده زندگی عادی خود را سپری می نمایم .
از اسارت تا رهایی
در تهاجم عملیات مجاهدین از ناحیه دست مجروح شدم ، بعد از اسارت و انتقال به اردوگاه تروریستی سلیمانیه به مدت یک هفته در بیمارستان بستری و حدود 8 یا 9 ماه در زندان مجاهدین به سر بردم .
تا این که بعد از این مدت رجوی تروریست اعلام کرد هر کس می خواهد آزاد بشود ، بایستی به ما بپیوندد در غیر این صورت در زندان باقی می ماند و سپس تحویل عراقی ها خواهد گردید که رفتار خوبی با شما نخواهند کرد و سرنوشت نامعلومی در انتظارتان هست .
دقیقاً این فراخوانی یک الی دو هفته قبل از انجام عملیات تروریستی مجاهدین موسوم به فروغ جاویدان بود ، در روزهای اول تعداد کمی اسم نویسی کردند و همین که چند روزی گذشت فشارهای روحی و روانی و ضرب و شتم روی افرادی که از پیوستن خودداری کرده بودند شروع شد .
خیلی ها مقاومت کرده و سعی داشتند هر طور شده از این فشارها خود را رها کنند و حتی الامکان در عملیات تروریستی مجاهدین ک قرار بود با اسلحه و گلوله ، سینه برادران خود را نشانه بگیرند ، شرکت نکنند .
شرط آزادی
اما این گروهک تروریستی آزادی ما را مشروط به حضور در یکی از عملیات های نظامی علیه هموطنان ایرانی خود وعده می داد و در صورت عدم شرکت در عملیات ، زندان مخوف ابوغریب و به بدترین شکنجه ها تهدید می کرد .
نشانه های تروریست
قبل از اسارت به دست مجاهدین هیچ شناختی از آنها نداشتم ، فکر می کردم همان گروه های کُرد اوایل شروع جنگ هستند که یکی از هم ولایتی هایم را اسیر و تحویل عراق داده بودند ، بعد از مدتی شنیدم اینها مجاهدین هستند .
در همان روزهای اول اسارتم عکس یک زن و مرد با لباس نظامی کنار یکدیگر نظرم را جلب کرد و برای من سؤال بود که اینها چه کسانی هستند ، تا این که وضعیت جسمی ام بهتر شد و به داخل ساختمان های اصلی اردوگاه اشرف منتقل شدم .
آنجا تلویزیون بود و برنامه مربوط به خودشان را برایمان می گذاشتند ، به تدریج متوجه شدم این دو عکس مسعود و مریم رجوی می باشند ، پس از مدتی که در جمع آنها بودم به نیات شوم و اهداف تروریستی و برخوردهای منافقانه آنها پی بردم و تقاضای خروج از آنجا را کردم ، ولی با بی توجهی و برخوردهای تحقیر آمیز و شکننده روحی از سوی آنان مواجه شدم .
به دلیل اذیت و آزارهای زبانی ناچاراً به ظاهر به اتفاق چند نفر دیگر به انگیزه فرار تصمیم به اسم نویسی کردیم ، یک هفته مانده به عملیات ما را ضرب العجل جمع کردند و به عنوان راننده در تیپ زرهی به فرماندهی مرتضی اسماعیلیان با نام مستعار منصور در قسمت پشتیبانی سازماندهی نمودند و علیرغم میل باطنی در عملیات انتحاری مجاهدین به نام فروغ جاویدان شرکت کردم .
نتیجه عملیات
این عملیات در واقع نوعی خودکشی بود و نتایج آن قابل پیش بینی ، اما کسی جرأت اعتراض و انتقاد نداشت ، فرمان حمله در این عملیات به طریق بی سیم توسط مسعود و مریم رجوی صادر گردید .
سرکرده فرقه تروریستی مجاهدین قبل از شروع عملیات گفت : " به هیچ کس ، زن و مرد ، کوچک و بزرگ ، پیر و جوان رحم نکنید ، هدف سرنگونی رژیم ایران است ، هر کس مانع شد از سر راه بردارید و وقتی راه هموار شد به مقصود یعنی تهران بزرگ می رسید ."
روز دوم عملیات در بین منطقه کرند و قصر شیرین از ناحیه پا و صورت مجروح و به بیمارستان منتقل گردیدم ، عملیات تمام شد و نتایج مفتضحانه ای برای مجاهدین به دنبال داشت .
تنها تعداد کمی از نفرات که زنده بودند به اشرف بازگشتند ، مثلاً در یگانی که من بودم مجموعاً 70 نفر نیرو داشت که حدود 55 نفرشان کشته شدند و همه افراد غالباً یا از خارج از کشور آمده یا از اردوگاه رفته بودند .
فریب و نیرنگ مشخصه فرقه های تروریستی
پس از عملیات منتظر بودیم طبق قول و قراری که داده بودند ما را آزاد کنند ، یک ماه بعد همه ما را جمع کردند و در نشستی اعلام کردند ، چون مارک مجاهدین بر پیشانی شما خورده و علیه مردم ایران جنگیده اید ، بنابراین خائن به مملکت هستید و در صورت بازگشت به ایران اعدام می شوید .
دستگاه دروغ پرداز رجوی با توسل به فریب و نیرنگ و نمایش فیلم های ویدئویی مونتاژ از صحنه های اعدام ، افراد آویزان شده به جرثقیل و یا اجساد تیرباران شده و سنگسار افراد ، ترس و وحشت در ما ایجاد کرد .
و از طرفی تهدید می کردند که اگر کسی بخواهد از ما جدا شود باید دو سال زندان خروجی را بگذراند تا اطلاعاتش از بین برود و بعد از آن تحویل عراقی ها و 8 سال زندان ابوغریب و سپس تحویل ایران می شود و بدین صورت ما را به نقطه ای می رساندند که پشیمان شویم .
ماندن اجباری
بعد از مدتی دیگر کسی جرأت جدایی نداشت و همه به عضویت در مناسبات خشک تشکیلات تروریستی اجباری شدند ، چنانچه کسی انتقادی و یا حرفی می زد با ضرب و شتم و شکنجه های شدید روحی و روانی له و مچاله می کردند .
از آن لحظه به بعد اسارت واقعی ما با رفتارهای ضد انسانی آنها شروع شد ، تنها راه نجات فرار بود ، اما همه راهها را به روی ما بسته بودند .
اجازه خروج از اردوگاه را نداشتیم ، در صورت نیاز و مراجعه به پزشک خارج از اردوگاه چند نفر مسلح مواظب و همراه ما بودند تا حرکت اضافه و خارج ضابطه تشکیلات انجام ندهیم ، روی نفراتی که ماندنی بودند سرمایه گذاری می کردند و برای دلخوشی آنها در سازماندهی ها مسئولیت های سرکاری می دادند .
به مدت یک ماه جهت آموزش رانندگی تانک معرفی شدم ، مربی کلاس ما محمد رضا گویا درجه دار ارتش و اسیر پیوسته به مجاهدین و آموزش دیده نزد عراقی ها بود ، تانک های تی 55 مستهلک از ارتش عراق تحویل ما می دادند که در 24 ساعت 12 ساعت تعمیرات می کردیم تا چند متری جابجا شوند .
به خاطر این که با آنها جوش نمی خوردیم اصطلاحاً در حلقه ضعیف بودم و بارها و بارها فرمانده لشکر به نام مهناز شهنازیان با من سر این موضوع بحث می کرد ، همچنین رشید ، سپیده ابراهیمی و ماندانا بی درنگ از مسئولین لشکر با من برخورد و انتقاد می کردند ، حرفشان این بود که ما هیچ کاری برای تو و امثال تو نمی توانیم بکنیم ، بایستی خودتان را با تشکیلات منطبق کنید .
کُردکشی ( عملیات مروارید )
اواخر سال 69 به دنبال تهاجم عراق به کویت و حمله آمریکا به عراق در منطقه ای به نام نوژول مستقر شدیم ، در همین زمان کُردهای عراقی که سالیان طولانی تحت ستم نیروهای عراقی بودند و داغ بمباران شیمیایی حلبچه را به سینه داشتند ، بر علیه صدام شورش و به طوز حمله و به سمت بغداد در حرکت بودند .
که رجوی تروریست به منظور خوش خدمتی به دیکتاتور عراق مخفیانه با صدام ملاقات و برای سرکوبی و نسل کشی کُردها اعلام آمادگی نمود ، از طرف دیگر چون رجوی با مخالفت و اعتراض اعضای خود مواجه بود ، سناریوی دفاع از خود را مطرح کرد .
و به بهانه جلوگیری از حمله کُردها ، عملیات گسترده ای را به نام عملیات مروارید علیه کُردها را آغاز کرد ، در حالی که کُردها مخالف صدام بودند و قصد مبارزه با ارتش عراق را داشتند نه مجاهدین .
در این عملیات مسلمانان کُرد به طرز فجیعی از طرف نیروهای عمل کننده رجوی قتل عام شدند .
خاطرات تلخ جنایت های هیتلر رجوی
کُردها برای در امان ماندن از تعرض ارتش عراق به داخل مرغداری کنار سلیمان بک پناهنده شده بودند ، یک تانک کاسکاول که خدمه آن از مجاهدین بود به سمت این مرغداری شلیک و کُردها به سمت ارتفاعات شمالی و مرغداری فرار کردند ، بلافاصله نفربرها و تانک های گروهک مجاهدین آنها را تعقیب و به طرز وحشتناکی آنها را زیر چرخ های نفربر و تانک ها قتل عام کردند .
همچنین بسیاری از خانواده های کُرد بی دفاع که به خاطر تهاجمات گسترده نیروهای صدام آواره دشت و کوه شده بودند و به دنبال پناهگاهی می گشتند مورد حمله نفربرها و تانک های مجاهدین قرار گرفتند و در میان شعله های ناشی از آتش باری نیروهای رجوی تروریست زنده زنده در آتش سوختند و فریاد زنان و کودکان پراکنده در کوهها ، صحنه هایی را به وجود آورده بود که روی هیتلر را سفید کرده بود .
دستوری که از طرف رجوی برای ما مشخص شده بود ، حکایت از این داشت که همه کُردها باید به قتل برسند وگرنه کشته می شوید ، عملیات مروارید در واقع عملیات تدافعی نبود ، بلکه نوعی نسل کشی کُردها بود .
رجوی طی نشستی پس از اعلام نتایج عملیات و جمع بندی آن ، اعضای شرکت کننده در عملیات را به دلیل عملکرد درخشان در خونریزی مورد تشویق قرار داد و پیروزی نظامی علیه کَُردها را تبریک گفت .
عملیات تروریستی مروارید علیه کُردها ، عیدانه رجوی به کُردها بود ، میهمانان میزبان کُش که چندین سال در بین کُردها زندگی کرده و در آخر با جنایت پاسخ مهمان نوازی آنها را دادند .
بعد از درگیری لشکر ما به مدت یک سال و نیم در پادگان های ارتش عراق در جلولا باقی ماند و افسران عراقی نفرات را به لحاظ تئوری و عملی آموزش نظامی می دادند .
زرهی ها کاملاً مستهلک و عراق نیز در تحریم بود ، در واقع زرهی ها را سرهم بندی می کردیم و همیشه سؤال بود که با چنین زرهی ها که نمی شود 5 کیلومتر راه رفت ، چگونه می خواهیم عملیات کنیم ؟ به واقع فضای سرکاری بود و همه نفرات اطلاع داشتند ، ولی مجبور به تحمل شرایط بودند .
سال 1371 از جلولا به اردوگاه اشرف بازگشتیم و لشگر ما تبدیل به محور 7 شد که فرمانده آن پری و معاونش محمود قائم شهری بود ، احمد آقایی هم که از اسرای پیوسته به سازمان بود ، اقدام به جاسوسی می کرد و علیرغم این که دو سال از من دیرتر به سازمان آمده بود مسئولیت داشت .
عشق ممنوع !
عشق و عاطفه در گروهک تروریستی مفهومی نداشت ، مناسبات خشک و فضای حاکم بر این فرقه به گونه ای بود که کم کم خانواده ، پدر و مادر ، خواهر و برادر را فراموش می کردی ، معنای محبت و عاطفه را از یاد برده بودیم .
ما را از برقراری ارتباط با دیگر افراد منع می کردند ، صحبت با عراقی ها و بیان عقاید ممنوع بود .
خدمت به خلق از منظر مجاهدین تروریست
خشونت در این گروهک حرف اول را می زد ، تمام اعمال و رفتار ما بر پایه خشونت بود ، سخنرانی ها ، نمایش فیلم ها و نحوه برخورد روزانه ، مروج خشونت بود ، طی این مدت 18 سال اسارت در چنگال مجاهدین تروریست حتی یک فیلم خانوادگی نمایش داده نشد .
برخوردها خشک و بی روح و فاقد احساسات و عواطف بود ، رجوی سرکرده باند تروریست همیشه تأکید می کرد : " نبایستی به کسی رحم کرد وگرنه می بازیم ."
اعزام افراد برای عملیات های تروریستی به داخل کشور اجباری بود ، به منظور ایجاد نارضایتی ، سازمان عملیات تروریستی خمپاره زنی خود را معطوف به مناطق مسکونی می کرد که باعث کشته و مجروح شدن تعداد زیادی از مردم بیگناه و تخریب خانه های مسکونی می شد .
و برای توجیه اعمال وحشیانه خود ، کشتن افراد بیگناه را در رسیدن به اهداف تروریستی خود امری عادی و پذیرفتنی جلوه می داد ، در واقع سازمان مجاهدین خلق با دست خود خلقی را که ادعای حمایت از آنها را داشت نابود می کرد .
شکار انسان ها
گروهک مزدور مجاهدین فاقد هرگونه پشتیبانی و پایگاه مردمی بود و اعضای آن نیز به خوبی به این موضوع واقف بودند و پس از مدتی که به ماهیت تروریستی آن پی می بردند حاضر به همکاری داوطلبانه نبودند .
این گروهک با فریب و نیرنگ اقدام به جذب نیرو می کرد و بعد از آن نفرات جذب شده را به عراق اعزام می کرد ، رفتن به اسارتگاه های مجاهدین با پای خودشان بود اما برگشت از آنجا دیگر به اختیار خودشان نبود .
تعداد زیادی از افراد که در اردوگاه های رجوی تروریست در عراق حضور داشتند عمدتاً افرادی بودند که برای کاریابی به کشور ترکیه رفته و در آنجا به دلیل نیافتن شغل و مشکل زبان و بی پولی سرگردان رها شده و به دام عوامل مجاهدین گرفتار و با وعده های قشنگِ دادن شغل مناسب با زندگی بهتر به عراق کشانده می شدند .
برخی هم به عشق رفتن به اروپا سر از اردوگاه های مجاهدین در آورده و این گروهک در همان ابتدا مدارک و گذرنامه های این افراد را می گرفت که دیگر امکان برگشت نداشته باشند و بعد از آن این افراد دیگر قادر به رهایی از تارهای عنکبوتی این فرقه تروریستی نبودند .
عده دیگری هم در اروپا فریب شعارهای آرمان گرایانه سازمان را خورده بودند و جذب ارتش تروریستی رجوی شده بودند و دسته ای نیز از اسرای جنگی بازداشتگاه های عراق بودند که جذب تبلیغات این گروهک شده بودند .
همه این افراد دارای انگیزه های متفاوتی بودند و بین آنها وفاق جمعی وجود نداشت و قادر به درک یکدیگر نبودند ، به ظاهر تشکیل دهنده یک ارتش بودند ولی هدف واحدی نداشتند و هیچگونه ارتباط عاطفی بین آنها نبود ، نسبت به سرنوشت یکدیگر بی تفاوت و جاسوس یکدیگر بودند .