فراموش شدگان

Sadeghy

- وقتي با دوستانم صحبت مي كردم مي گفتيم اي كاش آمريكا در سال 1990 به سازمان حمله مي كرد كه تعيين تكليف مي شديم ، چون هيچ اميدي نداشتيم !

- طي سه ماه ما مرتب با آمريكايي ها بحث داشتيم كه هر كس كه آنها مي خواهند اعم از رسانه هاي گروهي و ديگران را بياورند به آن محل اما آنها قبول نمي كردند.

- سازمان آمريكايي ها را تحريك مي كرد و مي گفت اينها از ما بريدند و دشمنان ما هستند و بدي ما را به آنها مي گفتند ، حال اين كه ما كاري نكرده بوديم

نمايندگان صليب سرخ مي گفتند،ما اصلاً خبر نداريم كه كمپي وجود دارد در عراق كه جداشدگان در آنجا نگهداري مي شوند !!

- من خواهشم اين است كه به صورت انفرادي با افراد صحبت كنند نه به صورت گروهي ، چون يك بار هم در سال 71 – 72 بود كه يك بار گفتند صليب سرخ مي خواهد با اسراء ملاقات كند ، اصلاً ما صليب سرخ را نديديم.خودشان رفتند با مسئولان سازمان يك ملاقات كردند و تمام شد.

- هر نفر بايد مستقلاً بتواند با صليب سرخ ملاقات كند و كسي ديگري هم آن را كنترل نكند.

 

مصاحبه با غلام حسين صادقي آبكوه از اعضاي سازمان مجاهدين كه همراه با 27 تن ديگر به ايران بازگشتند.

اگر در ايران برگي از درخت بيفتد، يك قطار سازمان و نهاد و شخصيت حقوق بشري براي جلوگيري از پايمال شدن حقوق بشر رديف مي شوند و آه و فغان سر مي دهند !

اما خيلي راحت مي شود فهميد كه حقوق بشر هم صرفاً يك شعار زيبا براي پيش بردن مقاصد سياسي است ، چرا كه در گوشه اي ديگر از همين جوانان ايراني لگد كوب خواستها و مطامع يك يا چند فرد خودخواه مي شوند و هيچكس حتي يادي هم از آنها نمي كند.

با خبر شدم كه در بابل تعدادي از اين افراد دور هم جمع شدند تا صدايشان را به گوش سنگين بعضي ها برسانند ، آنجا كه نشد ، اما از چند تايشان قول گرفتم تا در موقعيت مناسب با هم گپ بزنيم.

مشهد مقدس- جمعه 25 دي ماه 83

آقاي صادقي شما چند سال در عراق و در روابط سازمان مجاهدين بوديد؟

من 16 سال در عراق بودم كه يك سال آن را در كمپ اسراء گذراندم و 16 سال باقي مانده را در روابط مجاهدين بودم.

از سال 1370 كه اسراء مبادله شدند ، شما چه شرايطي در آنجا داشتيد آيا دوست داشتيد كه برگرديد يا نه ؟

بله ، ما خيلي دوست داشتيم برگرديم ، اما چيزي كه سازمان به ما مي گفت اين بود كه چون تنه شما به مجاهدين خورده است ، به محض اين كه به ايران برويد شما را اعدام خواهند كرد! و هر كس از مجاهدين را كه بگيرند اعدام خواهند كرد و ما را ترساندند كه ديگر به سمت ايران نيائيم و مجبور شديم آنجا بمانيم.

در تمام مدتي كه آنجا بوديد از مجامع حقوق بشري كساني آنجا مي آمدند كه وضعيت اعضاي مجاهدين را بررسي كنند و ببينند كه آيا دلشان مي خواهد آنجا بمانند و يا خير؟

به آن صورتي كه شما مي گوئيد نه ، اما افراد و گروههاي خارجي مدعي حقوق بشر مي آمدند ،اما در واقع اينها را مي خريدند تا از آنها گزارش مثبت تهيه كنند .مطلقاً اين طور نبود كه يك نفر تنها بتواند با يك خبرنگار مصاحبه كند، اگر هم مصاحبه اي صورت مي گرفت براي آن فرد ديكته مي كردند و مي گفتند بايد اين چيزها را بگويي كه او هم مجبور بود همان چيزهايي كه به وي گفته بودند بگويد! و در واقع اختياري از خودش نداشت.

چطور شد كه تقاضاي خروج كرديد ، سازمان شما را به كجا منتقل كرد و آيا در آن محل از مجامع حقوق بشري خبري بود ؟

من از تيرماه 83 كه آمريكا مي خواست وضعيت سازمان را مشخص كنند ( در 30 ژوئن ) در خواست خروج دادم ، قبل از آن اگر درخواست خروج مي داديم ، سازمان ما را به زندان ابو غريب مي فرستاد و من نمي خواستم به آن زندان بروم.آن موقع با اتهام نفوذي افراد را تحويل عراق مي دادند و يك فرد نفوذي هم بايد 8 سال زندان مي كشيد و معلوم نبود كه آيا زنده از آن زندان بيرون مي آئيم و يا نه ؟ اما در 30 ژوئن بهترين سرفصلي بود كه مي توانستيم از اينها جدا شويم به اين خاطر كه آمريكايي ها براي هر نفر يك كارت شناسايي صادر كرده بود و بعد از اين ديگر سازمان نمي توانست بلايي سر افراد بياورد و يا آنها را سر به نيست كند يا از بين ببرد و به هر حال دست ما پر بود.

لذا برگهاي توافقنامه اي كه بين سازمان و آمريكايي تهيه شده بود و هر كس بايد خودش آن را امضاء مي كرد ، امضاء نكردم و گفتم كه مي خواهم خارج بشوم و آنها را در مقابل عمل انجام شده قرار دادم ، قبل از اين بهيچوجه نمي گذاشتند كه نيرو خارج شود و مي خواستند آمار نيروهايشان در مقابل آمريكايي ها بالا برود و لي اينجا ديگر مجبور شدند كه خواست ما را بپذيرند.

قبل از اين هم بهيچوجه حاضر نبودند كه اين خواست را بپذيرند و نشستهاي متعدد براي يك فرد مي گذاشتند و حتي كار به ضرب و شتم وي مي كشيد ، ولي در اين مقطع من را صدا كردند و گفتند كه چه مي خواهي ، گفتم تصميم دارم از سازمان جدا شوم و بروم دنبال زندگي خودم ، گفتند ، قبول است اما ما تو را به آمريكايي ها تحويل مي دهيم، گفتم من كه آمريكا و اروپا نمي خواهم بروم ، من مي خواهم به ايران بروم ، من را ببريد سر مرز و از آنجا خودم مي روم و پول و امكانات هم از شما نمي خواهم ، اما آنها اين را قبول نكردند و در واقع باز هم به ما خيانت كردند ، چون در كجاي دنيا پيدا مي شود كه يك هموطن و يا به قول خودشان خلق قهرمان و كسي كه با آنها كار كرديم را تحويل يك نيروي خارجي مي دهد.

بالاخره من در 17 تيرماه 83 وارد كمپ آمريكايي ها شدم ، اما آنجا هم سازمان آمريكايي ها را تحريك مي كرد و مي گفت اينها از ما بريدند و دشمنان ما هستند و بدي ما را به آنها مي گفتند ، حال اين كه ما كاري نكرده بوديم و فقط گفته بوديم كه مي خواهيم برويم دنبال زندگي خودمان.برخورد آمريكايي ها در اثر همين حرفها آن اوائل خيلي بد بود و مثل يك اسير جنگي و زنداني با ما رفتار مي كردند.

به آمريكايي ها گفتيم ما هيچ كاري نكرديم و نه اروپا و نه آمريكا مي خواهيم برويم ، ما را به ايران بفرستيد.

من شخصاً به فرمانده كمپ نامه نوشتم و درخواست دادم كه من را به مرز منتقل كنند ، اما هيچ توجهي نكردند.

اما مي گفتند كه صليب سرخ مي آيد ، مدتي گذشت و خبري نشد ، درخواست كرديم كه با يك خبرنگار ملاقات و مصاحبه داشته باشيم كه به آن هم هيچ توجهي نكردند ، بعد از زبان سربازان آمريكايي كه آنجا بودند متوجه شديم كه اينجا يك مكان مخفي مي باشد و هيچ كس خبر ندارد كه چنين كمپي در عراق ايجاد شده است و نفرات جداشده سازمان در آن كمپ نگهداري مي شوند.

طي سه ماه ما مرتب با آمريكايي ها بحث داشتيم كه هر كس كه آنها مي خواهند اعم از رسانه هاي گروهي و ديگران را بياورند به آن محل اما آنها قبول نمي كردند.

تا اين كه يك سرهنگ آمريكايي با صليب سرخ تماس برقرار كرده بود و اعلام كرده بود كه تعدادي اسير در اختيار دارند و مي خواهند آنها را به ايران بازگردانند وبالاخره صليب سرخ پيدا شد ، اما با اين حال اجازه ورود آنها به داخل كمپ را نداند و ما را به فرودگاه بين المللي بغداد بردند و در آنجا با ما ملاقات و صحبت كردند.

نمايندگان صليب سرخ مي گفتند،ما اصلاً خبر نداريم كه كمپي وجود دارد در عراق كه جداشدگان در آنجا نگهداري مي شوند !!

ما وضعيت خودمان را توضيح داديم ، اما نمايندگان صليب سرخ گفتند كه ما بايد با دولتهاي ايران ، عراق و آمريكا براي فرستدن شما به ايران به توافق برسيم .

ما خيلي با آنها بحث كرديم و گفتيم چرا ما را تعيين تكليف نمي كنيد ، ما به صورت جمعي تصميم گرفته بوديم كه به كمپ بازنگرديم .

صليب سرخ خيلي از موضع پايين و با مطرح نمودن مسائل صنفي و استقراري مثل اين كه جا و غذا نداريم ما را راضي به برگشت كرد و قول داد تا دو ماه ديگر وضعيت ما مشخص كند.

بعد از اين 5 هفته طول كشيد كه هماهنگي بين ايران و عراق و آمريكا صورت گرفت و نهايتاً ما از طريق صليب سرخ به وطن بازگشتيم.


قبل از اين تحولات و اين كه نيروهاي آمريكايي وضعيت جداشدگان را در اختيار بگيرند آيا سازمان حاضر مي شد كه به همين راحتي يك نيرو از آن جداشود ؟

مطلقاً.آن موقع كسي اگر درخواست خروج مي داد براي او ابتدا يك نشست با حضور ده يا بيست نفر تشكيل مي دادند و مي ريختند روي سرش و به او فحش زشت و ناموسي مي دادند در آنجا فرد كوتاه مي آكد ، اما چون واقعاً نمي توانست آنجا را تحمل كند ، چند وقت بعد مجدداً مي گفت كه مي خواهم بروم ، دوباره او را صدا مي كردند و اين بار تعداد افراد شركت كننده در نشست را بيشتر مي كردند ،اين كار را آن قدر تكرار مي كردند كه حتي با حضور 200 نفر و 300 نفر مثل يك دادگاه كه يك نفر در يك طرف بود و 300 نفر در مقابلش بودند مي ريختند روي سرش و با گفتن كلمات زشت و مزدور و خائن گفتن به وي ، فرد را كاملاً به لحاظ روحي خرد مي كردند.وقتي واقعاً مطمئن مي شدند كه اين فرد اهل ماند نيست فرد را به زندان داخل قرارگاه منتقل مي كردند و دوسال در آنجا نگه مي داشتند و بعد از آن او را تحويل زندان ابو غريب مي دادند و آنجا هم چون با صدام هم دست بودند به آنها مي گفتند كه اين فرد نفوذي بوده است و قرار بوده كه در سازمان و يا در عراق خرابكاري انجام دهد. نفراتي بودند كه در اين زندان سه سال يا بيشتر مانده بودند و بطور كلي شرايط خروج بسيار سخت بود و راستش من از ترس اين سرنوشت بود كه هيچگاه حرفي براي خارج شدن از سازمان نزدم.

ورود خانواده ها به اشرف چه تاثيراتي داشت و شما چه فكر كرديد و سازمان چه گفت؟

سري اول كه خانواده ها از طريق انجمن نجات آمدند اينها خودشان نمي دانستند داستان چي هست!

سري دوم فهميدند كه اين خانواده ها را يك تشكيلاتي فرستاده است، گفتند كه كار وزارت اطلاعات است و خيلي سخت گرفتند و مثلاً خانواده مي آمد از صبح تا ظهر در مقابل قرارگاه اشرف ايستاده و معطل مي شد و آنها پس از ساعتها مي رفتند به فرد مي گفتند كه خانواده اش آمده است ، در حالي كه خانواده ها به چه سختي به عراق آمده بودند وپس از اين كه ساعتها وي را توجيه مي كردند ، فقط 20 دقيقه يا نيم ساعت اجازه مي دادند كه با بستگانش ملاقات داشته باشد!

سري سوم اساساً گفتند اين كار وزارت اطلاعات است و نمي گذاريم ملاقات كنيد، تحت تاثير اين صحبتها خيلي ها حاضر نشدند با خانواده شان ملاقات كنند.

در دو سري گذشته كه خانواده ها آمدند ، افراد بايد بعد از ملاقات مي آمدند و در نشست شركت مي كردند و در انجا اصطلاحي بود كه مي گفتند بايد "فاكتهاي خانواده ات" را بگويي!! چون اينها خيلي از خانواده هاي مي ترسيدند!

بخاطر ترس از همين نشستها و حرفهايي كه زده شده بود كساني بودند كه اصلاً به ديدار خانواده شان نرفتند.حتي جوي درست كرده بودند كه مي گفتند خانواده اين نيرو اطلاعاتي است و كلاً جو را بر عليه خانواده ها سنگين كرده بودند.در صورتي كه اين خانواده ها را انجمن نجات فرستاده بود كه كارش همين است و از اعضاي سابق سازمان تشكيل شده است.

شما موقعي كه درون سازمان و يا در كمپ بودي ، امديت به كجا بود ، فكر مي كردي چه كسي مي تواند به تو كمك كند ؟

وقتي با دوستانم صحبت مي كردم مي گفتيم اي كاش آمريكا در سال 1990 به سازمان حمله مي كرد كه تعيين تكليف مي شديم ، چون هيچ اميدي نداشتيم ! امريكا هم حمله كرد تنها خوشحالي ما اين بود كه سازمان تعيين تكليف مي شود و ما هم مي رويم و اين را بگويم وقتي آمريكا حمله كرد همه نيروها خوشحال شدند چون مي دانستيم هيچكس به فكر ما نيست !

چند تن ديگر از افرادي كه اسير بودند در روابط سازمان هستند ؟

آمار دقيقي ندارم اما وقتي با صليب ملاقات داشتيم ، سرهنگ آمريكايي كه همراه ما بود گفت حدود 670-680 اسير ديگر هنوز آنجا هستند.

در يك جمله هر چه كه دوست داري مجامع حقوق بشري بشنوند را بگو؟

حرفي كه من مي خواهم بزنم را شايد كساني كه در آن شرايط نبودند نفهمند ، اما هر كس صداي من را مي شنود بخصوص صليب سرخ ، خواهش من اين است كه بروند در سازمان و با افراد به صورت تك تك صحبت كنند.من حاضرم قسم بخورم كه بالاي 70% مي خواهند از بروند دنبال زندگي خودشان .

سازمان اينقدر در گوش آنها خوانده است كه اگر به ايران برويد شما را خواهند كشت بخاطر همين مي ترسند به ايران بازگردند.

اينها منتظر صليب سرخ هستند كه بيايد در قرارگاه اشرف و به آنها تضمين بدهد كه اتفاقي برايشان نمي افتد و بروند سراغ كار خودشان.

من خواهشم اين است كه به صورت انفرادي با افراد صحبت كنند نه به صورت گروهي ، چون يك بار هم در سال 71 – 72 بود كه يك بار گفتند صليب سرخ مي خواهد با اسراء ملاقات كند ، اصلاً ما صليب سرخ را نديديم.خودشان رفتند با مسئولان سازمان يك ملاقات كردند و تمام شد.

هر نفر بايد مستقلاً بتواند با صليب سرخ ملاقات كند و كسي ديگري هم آن را كنترل نكند. آنها هم مثل ما آرزو داشتند كه سازمان تعيين تكليف بشود و از آن شرايط نجات پيدا كنند.البته سازمان الآن تعيين تكليف شده است ، نه سلاحي دارد و نه چيز ديگري ، فقط افراد را به زور آنجا نگخ داشته اند.

از اين كه وقتت را به من دادي متشكرم.

خواهش مي كنم.


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31