مجاهدین در مقابل مردم ایران قرار دارند

بسم الله الرحمن الرحیم

جواد حسن زاده هستم .

 

 

Mohasel2

 

بعد از پیروزی انقلاب اسلامی جذب سازمان منافقین شدم و شروع کردم به فعالیتهای سیاسی در انجمن دانش آموزی. فعالیتها ادامه داشت تا تیرماه 60. در تیر ماه 60 دستگیر شدم و به 15 سال زندان محکوم شدم و در سال 70 هم با عفو مقام معظم رهبری آزاد شدم. یک سری مسائل هست که من به ترتیب آنها را عنوان خواهم کرد. ابتدا فکر می کردم با توجه به اینکه برادر شهید* هستم، آرمانها و خواسته های برادرم را در اهداف و برنامه های سازمان می توانم پیدا کنم. با همین انگیزه و با توجه به اینکه برادر بزرگترم از فعالین این سازمان بود و هست، جذب شدم و شروع به فعالیت کردم. یکی از آن مسائلی که همیشه عنوان می شود بحث پایگاه اجتماعی این سازمان است که ببینیم پایگاهش چطور است، چقدر اهدافش مردم پسند است و جایگاهش در درون مردم چیست. اصولاً جریاناتی می توانند در داخل مردم پایگاه داشته باشند که در راستای اهداف مردم و خواسته های مردم و منطبق بر دیدگاه های مردم باشند. خب بعد از انقلاب مردم مقتدای خودشان را پیدا کرده بودند و بعد از سقوط رژیم ستمشاهی رهبری شان را پیدا کرده بودند و به دنبال او هم بودند و خارج از خط او هم حرکت نمی کردند. ولی موضع گیری های سازمان بلافاصله بعد از انقلاب، ابتدا کمرنگ تر ولی هر چه زمان گذشت پر رنگ تر بر خلاف رهبری امام گشت. و به همین میزان که نظرشان و دیدگاه هایشان نسبت به رهبری فرق می کرد و فاصله ایجاد می شد به همین میزان فاصله شان با مردم هم بیشتر می شد. طی این مدت تا زمانی که این تضاد و این تقابل به شکل جدی مطرح نشده بود، می توانستند بین مردم حرفی بزنند و حتی می دیدیم آرمشان را در کنارعکس رهبر گذاشته بودند. ولی در عمل می دیدیم که دقیقاً بر خلاف این آرم و برخلاف این عکس عمل کردند و به تقابل پرداختند و به همان میزان که فاصله با رهبری بیشتر می شد در تقابل با مردم هم بیشتر قرار می گرفتند و می دیدیم که بعد از اعلام فاز نظامی در 30 خرداد 60 در قضیه لو رفتن خانه های تیمی و دستگیری هوادارها و فعالین، بیش از هر کسی این مردم نقش داشتند. چرا که دقیقاً مقابل اهداف مردم قرار داشتند، خود مردم به میدان آمدند و عامل دستگیری خیلی ها مردم بودند که در نهایت دیدند که تاب تحمل و ماندن در میدان را ندارند، مجبور شدند کشور را ترک کنند. بعد از ترک کشور هم طبیعتاً برای جلب توجه قدرتهای جهانی و ادامه حیات در خارج از کشور مجبور به توسل به قدرتهای جهانی شدند و برای اثبات سرسپردگی و اثبات این که OK بگیرند و تأئیدیه بگیرند، دست به هر عملی زدند و هر گونه خواسته ای را اجابت کردند و دیدیم که در کنار جنگ ضد دینی و ضد میهنی که صدام علیه ایران راه انداخته بود، اینها دوش به دوش صدام بر علیه مردم ایران شروع به جنگیدن کردند. اینها دقیقاً به همان بحث اول که عنوان کردم بر می گردد به فاصله ای که با مردم و با رهبری و با جامعه ایران گرفتند که این فاصله ها روز به روز و ساعت به ساعت بیشتر می شد و در نهایت احساس تنهایی و ماندن در یک منجلابی در خارج از کشور که برای نجات از این منجلاب دست به هر کاری می زدند و تنهای چیزی هم که این وسط برایشان مهم نبود، آن اهداف اولیه بود. بنیاد چی بود؟ بنیاد این سازمان که گذاشته شده بود با چه اهدافی و با چه دیدگاه هایی با چه برنامه هایی بود؟ اصلاً همه اینها به فراموشی سپرده شد و آن چیزهایی که بعد از انقلاب در سالهای 58 – 59 – 60 مطرح می شد، بالکل به فراموشی سپرده شد و برای حفظ حیات خودشان و برای وجود فیزیکی خودشان دست به هر کاری زدند تا بتوانند خودشان را در خارج از کشور به اثبات برسانند. در کنار این مسائل با آن شعارهای پر زرق و برق و با آن مسائلی که موجود بود، یک عده را توانستند با خودشان از کشور خارج کنند، یک عده هم به مرور زمان در مقاطع مختلف، به هر حال تصمیم به خروج از کشور می گرفتند و می رفتند آنجا جذب می شدند و در آنجا به اصطلاح با آن آرمانها و ایده آلهایی که مد نظرشان بود با آن دیدگاه هایی که فکر می کردند که این همان سازمان سالهای دهه 50 است و با آن شعارهایی که می داد می رفتند وقتی وارد تشکیلات می شدند، می دیدند که ظاهراً به بن بست رسیدند و آنجاست که خیلی از نیروها تصمیم به خروج می گیرند که طبیعتاً وقتی این ریزش نیرو دیده می شود با واکنش و عکس العمل مسئولین تشکیلات سازمان مواجه می شوند که خب بر خلاف شعارهایی که می دادند که هر کسی آزاد است می تواند بیاید اینجا فعالیت بکند، دم از دموکراسی و آزادی و مسائل حقوق بشری می زدند و این که بیایید اینجا فعالیت بکنید، دوست نداشتید، برگردید و بلافاصله که طرف متوجه می شد که ظاهراً کلاه سرش رفته و دوست دارد برگردد (حداقل در کنار مردمش در کشور خودش اگر هیچ کاری نمی کند حداقل زندگی اش را بکند. یک زندگی ای که خیلی از مردم دارند، می تواند روال طبیعی داشته باشد و دنبال روزی باشد و امورات را بگذراند.) آن وقت این تیپ آدمها از سوی سازمان دستگیر می شدند با برخوردهای خیلی تند و خشن که من خودم با موردی برخورد داشتم که عنوان می کرد که حتی شکنجه شده و متأسفانه با کمال شرمندگی باید بگویم که یکی از عاملین این شکنجه برادر من (حسن حسن زاده) بوده است که به هیچ عنوان تحت هیچ شرایطی من به عنوان یک برادر شهید و به عنوان کسی که در پروسه انقلاب فعال بودم و بعد هم در زندان بودم، این عمل برایم قابل پذیرش نیست و هیچ توجیهی هم قابل قبول نیست که خب یک کسی که دوست ندارد فعالیت بکند و نمی خواهد حالا به ظن شما بریده، یا هر دیدگاهی که مد نظر شماست، این را ببرید شکنجه کنید و سر از زندان ابوغریب در بیاورد. تحت هیچ شرایطی من نمی توانم بپذیرم و فکر نمی کنم هیچ انسان آزاده با وجدانی هم بتواند این مسائل را بپذیرد که شمایی که در شعارهایتان همیشه داد می زنید آی شکنجه هست، آی در زندان جمهوری اسلامی این جوری است و روی این مسائل کلی مانور می هید، خودتان برای این که جلوی ریزی نیروهایتان را بگیرید، دست به شکنجه و زندان و مسائل اینچنینی بزنید. و برخلاف تصوری که در برنامه های مختلفی عنوان می کردند و همیشه کار تبلیغاتی شان بود، من شخصاً خودم مدت مدیدی در زندان بودم و به جرئت و محکم می توانم بگویم که آن همه جار و جنجالی که راه می انداختند علیه زندان ها، من آن چیزی که خودم شاهد بودم در زندان مشهد،از این خبرها نبود.

________________________________

شهید رضا حسن زاده در جریان انقلاب اسلامی در مشهد به دست عمال شاه به شهادت رسید.

 


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31