سخنان حجت‌الاسلام هاشمی رفسنجانی به‌مناسبت شهادت محمد کچویی
نویسنده :روزنامه جمهوری اسلامی 8تیر62

بسم الله الرحمن الرحیم شهادت شهید کچویی از مواردی بود که غیر از ناراحتی‌های عمومی که برای همه شهدا ما داشتیم برای ایشان به خصوص از لحاظ احساسی هم برای من یک ضربه روحی بود و من با آشنایی خیلی طولانی که با ایشان دارم از سال‌ها پیش از پیروزی انقلاب مثلا ۱۰ یا ۱۲ سال پیش از پیروزی انقلاب شاید سال ۴۵ از آن موقع‌ها با ایشان آشنا بودم. جلسات و کلاس‌هایی در تهران بود که ما با بچه‌ها داشتیم و من هم به ایشان درس می‌دادم...

شهید کچویی از زبان دیگران
نویسنده :خبرگزاری ایسنا

اسوهٔ صبر... شهید لاجوردی: یک روز محمد با یکی از منافقین برخوردی داشت، خب محمد سرپرست زندان بود و در مقابل او، یک زندانی قرار داشت. وقتی نصیحتش می‌کرد که وضع زندان را به هم نریزید و مقررات را رعایت کنید، او با گستاخی هرچه تمام آب دهان به صورت محمد انداخت. محمد هم با آقایی هرچه تمام‌تر تف را از صورت خود پاک کرد و به او گفت که «این برخورد شما یک برخورد انسانی نیست» و در همین حد بسنده کرد. با اینکه خب حاکم بود و قدرت...

ترور شهید کچویی
نویسنده :خاطرات حاج احمد قدیریان، جلد دوم

با توجه به اقدامات دادستانی انقلاب در برخورد با توطئه گران و اخلال گران نظم و امنیت کشور، نیروهای ضد انقلاب و منافقین به دنبال ترور نیروهای دادستانی انقلاب بودند. از جمله در جلسه‌ای که با حضور حضرت آیت الله گیلانی، آیت الله شهید قدوسی و سایر مسئولان دادسرا‌ها، در اتاق حضرت آیت الله گیلانی در دادستانی کل تنقلاب در اوین تشکیل شده بود، ساعت ۹ صبح روز هشتم تیرماه سال ۱۳۶۰، کاظم افجه‌ای که از هواداران سازمان...

روایت مرحوم حاج احمد قدیریان از نحوه شهادت شهید كچویی
منبع: هابیلیان

از دستگیری به همراه شهید لاجوردی به کمیته مشترک ضد خرابکاری انتقال یافت. این همراهی پس از انقلاب نیز ادامه پیدا کرد و این دو مبارز در زندان اوین کنار یکدیگر به خاموشی فتنه منافقین مشغول شدند وسرانجام هر دو شهید ترور شدند. محمد کچویی فرزند رمضان به سال ۱۳۲۹ در حاجی آباد قم به دنیا آمد. او تحصیلات خود را تا ششم ابتدایی ادامه داد اما به دلیل شرایط بد اقتصادی خانواده به کار در بازار روی آورد و در کارگاه صحافی با محمد...

پیش او شاگردی کردم
نویسنده :عزت‌شاهی

عزت شاهی از آن دوران اینگونه یاد می‌کند: «در دوره زندگی مخفیانه به مرور آنچه را که داشتم از میز و صندلی و کتابخانه فروختم و صرف مخارج زندگی کردم، کفگیر که به ته دیگ خورد، رفتم سراغ یکی از دوستانم که دکان صحافی داشت، محمد کچویی. او از فعالیت سیاسی‌ام و مشکلاتی که در آن غرق بودم خبر داشت، به او گفتم بگذار من به عنوان کارگر روزی دو سه ساعت در دکانت کار کنم، تا با پولی که می‌گیرم خرجم در آید. گفت: پول را می‌دهم ولی...

محمد، شهیدِ جوانمردی‌اش شد!
نویسنده :روایت شهید لاجوردی از لحظة ‌شهادت شهید کچویی

درست در فردای انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی، در زندان اوین هم ترور دیگری صورت گرفت و طی آن، شهید محمد کچویی، سرپرست زندان اوین به شهادت رسید. شهید سیداسدالله لاجوردی که سال‌ها از نزدیک با شهیدکچویی آشنایی داشت و در آن زمان هم دادستان انقلاب تهران بود و از نزدیک صحنه شهادت شهید کچویی را مشاهده کرده بود، در مصاحبه‌ای در سال ۱۳۶۱، جزئیات آن واقعه را و همچنین چند خاطره از شهید کچویی نقل نموده است. بخش‌هایی از آن...

منافقین از سال 53 که شهید کچویی دست به افشاگری علیه سازمان زد، کمر به قتل وی بستند
نویسنده :آقای اسدالله لاجوردی دادستان انقلاب اسلامی تهران

دیروز مصادف بود با سالگرد شهادت محمد کچویی، مدیر زندان اوین که سه سال پیش به دست یکی از عوامل خودفروخته منافقین به شهادت رسید. وی که یکی از مبارزین فعال در سال‌های سیاه ستم شاهی بود در سال ۱۳۲۹ در یک خانواده محروم روستایی در حاجی آباد متولد شد. در دوران سخت کار و تحصیل با شهید محمد بخارایی آشنا شد و حرکت انقلاب و شهادت او و یارانش در هیات‌های موتلفه اسلامی جرقه‌ای برای حرکت او بسوی جلسات مذهبی و آشنایی با افکار...س

زندان در زندان در زندان
نویسنده :نشریه چشم‌انداز ایران

کچوئی کسی بود که تمام جزوه‌های مجاهدین را بعد از ریزنویسی روی کاغذ سیگار در پشت جلد قرآن و مفاتیح به شکل ظریفی جاسازی می‌کرد. ما قرآن و مفاتیح را به بیرون می‌فرستادیم و ساواک توجه نمی‌کرد که چرا مفاتیح و قرآن از زندان بیرون می‌رود. جلد مفاتیح و قرآن پر از تجربیاتی می‌شد که به بیرون انتقال می‌یافت و کچوئی این‌ها را صحافی می‌کرد. با چه هزینه‌های امنیتی این‌ها را به خانواده می‌داد تا به بیرون ببرند. سال ۵۵،...

بازگویم غم دل را که تو دلدار منی
نویسنده :محسن کچویی، فرزند شهید کچویی

امشب دو نفر به من تلفن زدند تا به یادم بیاورند که فردا روز پدر است و روز مرد. برای تبریک به من تلفن کردند. از آن‌ها تشکر کردم. مثل همیشه لطف کرده بودند و پیش‌دستی. و باز به یاد مرد زندگی‌ام افتادم. مثل هر سال، هر ماه، هر روز؛ پدرم. همیشه بهانه‌هایی در زندگی هست که یادهایی را در وجود ما زنده می‌کنند. حکایت من اما حکایت غریبی است. من کسی را دوست دارم که فقط چند ماه دیدمش. کسی که همیشه برایم عزیز بوده و هست. کسی که برای...

به قامت ایستاده‌ات اقتدا خواهم کـرد
نویسنده :سمیه کچویی، فرزند شهید کچویی

تیرماه1390، موزه عبرت در آخرین مرحله بازدید از موزه عبرت (کمیته مشترک ضدّ خرابکاری سابق)، راهنمای موزه، که خود یکی ازمبارزین وزندانیان زمان شاه بود، راهروی نیمه‌تاریکی را نشانمان داد و رفت. در میانه راهرو، سه سلول انفرادی قرار داشت. سلول دوم انگار در انتظار من بود. چهره دلنشین او با آن چشمان مهربان و لبخند مردانه، مثل همیشه در قاب تصویر، به من خوشامد می‌گفت. در تاریکی سلول یک مرد ایستاده بود. نگاهم در نگاهش گره...

آن شب را محسن نیز به‌خاطر دارد
نویسنده :به روایت همسر شهید کچویی

هوالمحبوب والذین آمنوا واتبعتهم ذریتهم بایمان الحقنا بهم ذریتهم و ما التناهم من عملهم من شی کل امرء بما کسب رهین وآنانکه ایمان آوردند و از خاندانشانشان پیروی کردند در بهشت به یکدیگر ملحقشان می‌کنیم و البته هر کس در گرو عمل خویش است دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند وندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند باده از جام تجلی صفاتم دادند چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی آن شب قدر که این تازه...

بازهم ۸ تیر ، بازهم یاد تو ، زنده تر زپیش !
نویسنده :خاطرات فرزند اول شهید کچویی از پدر

این روزها برای من یادآور روزهای سخت پایان خرداد 1360 و آغاز تیرماه همان سال است که از جهاتی به هم شبیه است. سال 1360 اوج مخالفت‌ها و مقاومت‌های گروه‌های برانداز بود. همه‌چیز هم آماده بود؛ ‌از یک طرف عراق حمله کرده بود، از سویی انقلاب نوپا بود و هنوز امکان اداره کشور را به خوبی نداشت و خلاصه همه شرایط برای از ریشه درآوردن این نهال نوپا فراهم بود و طبیعی بود که همه آنهایی که به دنبال چیزی به جز راه امام و انقلاب و صد...

دلنوشته‌ای برای پدرم
نویسنده :محسن کچویی، فرزند شهید کچویی

بعضی‌ها رفتند، برخی ماندند، بعضی‌ها رفتند اما هستند: حاضر و ناظر. برخی ماندند اما نیستند. آنان که رفتند، رفتند تا بمانند و آنان که ماندند، ماندند تا … ما از کدام گروهیم؟ شما چگونه؟ رفتن و ماندن اگرچه در مقابل ه‌مند، اما می‌شود رفت و ماند، آنچنان که همه بپذیرند، مانده‌ای. بعضی هستند با نامشان، با یادشان. بعضی هستند با روحشان و راه می‌نمایند با نور وجودشان. بعضی هستند با تمام جسمشان، اما دیده نمی‌شوند....

آن روز که تو رفتی...
نویسنده :محسن کچویی، فرزند شهید کچویی

صبح زود مامان بیدار شده بود. منتظر شد تا ما هم از خواب بیدار شویم. شب قبلش صدای انفجار بمب در محل حزب جمهوری اسلامی که تا منزل ما فاصله چندانی نداشت و اتفاقات بعدش او را مضطرب کرده بود. وقتی انفجار رخ داد اول فکر کرد که پدر من هم اونجا بوده، ولی بعد که با دفتر پدرم در زندان تماس گرفت و به او گفتن که پدرم به دلیل مشغله کاری نتونسته تو جلسه‌ای که همیشه شرکت می‌کرد، شرکت کنه خیالش راحت شد. حالا می‌خواست صبح اول وقت...

محمد کچویی اززبان خواهر...
نویسنده :مهری کچویی

این عنایت خدا بود که شهادت برادرم با فاجعه هفتم تیر و انفجار حزب جمهوری، همزمان شود. یادم می‌آید، وقتی خبر شهادت شهید بهشتی را شنیدیم، همگی عزادار بودیم. برای چه کسی گریه کنیم؟ وقتی از مهری کچوئی می‌پرسم، احساستان بعد از شنیدن خبر شهادت برادرتان چه بود پاسخ می‌دهد: این عنایت خدا بود که شهادت برادرم با فاجعه هفتم تیر و انفجار حزب جمهوری، همزمان شود. یادم می‌آید، وقتی خبر شهادت شهید بهشتی را شنیدم، همگی عزادار...