منافقین از سال ۵۳ که شهید کچویی دست به افشاگری علیه سازمان زد، کمر به قتل وی بستند
منبع:
روزنامه جمهوری اسلامی ۹تیر۱۳۶۳
دیروز مصادف بود با سالگرد شهادت محمد کچویی، مدیر زندان اوین که سه سال پیش به دست یکی از عوامل خودفروخته منافقین به شهادت رسید.
وی که یکی از مبارزین فعال در سالهای سیاه ستم شاهی بود در سال ۱۳۲۹ در یک خانواده محروم روستایی در حاجی آباد متولد شد. در دوران سخت کار و تحصیل با شهید محمد بخارایی آشنا شد و حرکت انقلاب و شهادت او و یارانش در هیاتهای موتلفه اسلامی جرقهای برای حرکت او بسوی جلسات مذهبی و آشنایی با افکار روحانیون مبارز گردید. بهره گیری از جلسات درس گونه حجت الاسلام و المسلمین سید علی خامنهای در بین سالهای ۴۵ تا ۵۰ در پیدایش شخصیت فکری او نقش والایی را ایفا نمود. با اوج گیری و خفقان رژیم پلیس شاه یک بار در سالهای ۵۰ و ۵۱ و بار دیگر در سال ۵۳ دستگیر شد و تحت شدیدترین شکنجههای قرون وسطایی قرار گرفت تا بالاخره در سال ۵۶ به همراه جمعی از یاران خود بر اثر نضج گیری شعلههای انقلاب اسلامی آزاد شد.
شهید کچویی پس از پیروزی انقلاب مدتی به همراه شهید عراقی و عدهای دیگر در سمت زندانبانی عناصر ضد انقلاب انجام وظیفه نمود و به دنبال آن مسئولیت بازسازی زندان اوین را به عهده گرفت و در سمت مدیر زندان مشغول خدمت شد با آغاز جنگ تحمیلی مدتها در جبهه در تب و تاب شهادت و در تلاش برای تدارک جبهه، فعالیت خود را ادامه داد، اما خدایش چنین خواست که در جبهه داخلی به دست منافقی که از الطاف و نوازشهایش بهرهها برده بود شهید شود، تا چهره شوم این مزدوران برای همگان روشنتر گردد. وی در روز هشتم تیرماه ۱۳۶۰ یک روز بیشتر در فراق بهشتی و یارانش توان نیاورد و با گلوله یک منافق روح بزرگش به سوی دیار دوست پرواز نمود.
برای شناخت و آشنایی بیشتر با این شهید بزرگوار با آقای اسدالله لاجوردی دادستان انقلاب اسلامی تهران یکی از همرزمان و همکاران شهید در زندان اوین گفتگویی انجام شده است که از نظرتان میگذرد.
سابقه مبارزاتی شهید کچویی
لطفا در مورد سابقه مبارزاتی شهید کچویی و چگونگی آشناییتان با آن شهید توضیح دهید.
بسم الله الرحمن الرحیم- من با برادر محمد کچویی از حدود سال ۵۳ آشنا شدم. علت آشنایی من زندان بود. سال ۵۳ که من به زندان قصر منتقل شدم، آنجا با برادر کچویی از نزدیک برخورد داشتم و علت اینکه با ایشان زیاد رابطه برقرار کردم، موضع فکری برادرمان محمد بود. در زندان گروههای مارکسیستی و سوپر مارکسیستی که به عقیده من همین سازمان منافقین باشند با همدیگر یک وحدت عجیبی داشتند. به این شکل که همه کارهایشان را با مشورت همدیگر انجام میدادند و حتی کمون واحد تشکیل داده بودند که در آن جمع همه مخارج و خواستههایشان حدودا مشترک بود. فقط تعدادی از مسلمانهایی که به عقیده ما در خط فقاهت بودند، این کمون مشترک را نمیپذیرفتند و از آن جمع جدا زندگی میکردند در میان این برادرانی که در خط اسلام فقاهتی بودند و زندگی کردن با مارکسیستها را جایز نمیدانستند.
یکی از چهرههای فعال برادرمان محمد کچویی بود و به همین دلیل هم بود که من رابطه نزدیکی با کچویی برقرار کرده بودم، محمد به دلیل اعتقادات مذهبی که داشت و معتقد بود که باید در خط اسلام راستین باشد، زندگی با مارکسیستها و منافقین را به هیچ وجه پذیرا نبود. با اینکه ایشان عضو سازمان به اصطلاح مجاهدین بود و در همان رابطه دستگیر شده بود، وقتی به زندان آمد و وضعیت اعضا سازمان منافقین در زندان برایش روشن شد از آنها فاصله گرفت و همین فاصلهای که از سازمان گرفت، ریشه برای همه دشمنیهای بعدی با محمد شد. میشود گفت که از همان جا منافقین کمر به قتلش بستند، چون سخت در درون زندان هم دست به افشاگری علیه سازمان منافقین میزد. محمد قبل از سال ۵۳ یک بار دیگر هم دستگیر شده بود و با مقاومتهایی که کرده بود، ساواک او را نشناخت و بعد از یک سال از زندان آزادش کرد، ولی محمد پس از آزادی از زندان مجددا دست به فعالیت زد که بار دوم که دستگیر شد به حبس ابد مجکوم گردید. محمد در زندان سخت کوشا بود. جوانی بسیار فعال و پرتلاش بود. در برابر نظام طاغوتی سخت پایمردی میکردو از چهرههایی بود که رژیم او را به عنوان یکی از عناصر متعهد مذهبی در زندان میشناخت و همیشه درگیری او با پلیس زبانزد همه بچهها بود. محمد در مسائل مذهبی بسیار متعصب بود. نسبت به مسائل مذهبی سخت عشق میورزید و همیشه تعبیرش این بود که ما هر مسالهای که برایمان پیش میآید باید با یکی از احکام خمسه آن را ارزیابی کنیم و ببینیم که واجب است، حرام است، مستحب است، مکروه است، مباح است، شامل کدامیک از عناوین میشود. بنابراین در تمام پدیدهها سعی میکرد که با یکی از این عناوین وفقش بدهد و موضع خودش را در مقابل آن پدیده مشخص کند. یک همچنان ویژگی داشت که شاید در هیچ یک از افراد دیگر این مساله وجود نداشت. روی همین اصل بود که علی رغم خیلی از بچههای مذهبی دیگر که خیلی دیر به ماهیت سازمان پلید منافقین پی بردند محمد خیلی صریح سازمان منافقین را شناخت و توانست در برابرش موضع و از آنها فاصله بگیرد. محمد علی رغم عضویتش در سازمان، نسبت به سازمان سخت موضع گیری میکرد و برای اینکه در جمعی که محمد زندگی میکرد از منافقین و مرتدین جدا بود، نیروهای چپ و منافقین برایش سخت پاپوش درست میکردند ولی محمد مانند کوه استوار بود و هیچگاه در مقابل توطئههای آنها از پای در نیامد. او نسبت به هدفی که داشت بسیار با تعصب با مسائل برخورد میکرد و هیچگاه حاضر نبود مصالحهای انجام بدهد تا بالاخره از زندان قصر به زندان اوین منتقل شد که همراه محمد من و چند تا از برادران دیگر هم آمدیم. باز در زندان اوین بود که محمد مورد بایکوت شدید سازمان قرار گرفت و هیچگاه چون بچههایی که عضو سازمان بودند به هیچ وجه حاضر نمیشدند که محمد را تحویل بگیرند، اما ایشان به دلیل اعتقادات مذهبی که داشت علی رغم همه آن بایکوتها با سعه صدر با منافقین برخورد میکرد. آنها او را بایکوت میکردند ولی محمد برای اینکه بتواند یک نقش ارشادی داشته باشد با آنها گرم میگرفت و شاید همین روحیه محمد بود که موجب شهادتش هم شد.
نحوه شهادت محمد کچوئی
نحوه شهادت محمد کچوئی را تشریح کنید و بیان نمائید که هدف از بهشهادترساندن وی توسط مزدوران آمریکا چه بود و آیا شهادت ایشان با حادثه هفتم تیر ارتباطی داشت یا خیر؟
۸ تیرماه بود که بهدلیل گرمی هوا دادگاهی در محوطه باز اوین تشکیل شده بود و غالبا به مسائل گروهکها رسیدگی میشد که دادگاه در کنار استخر اوین تشکیل شده بود و تعدادی از منافقین قرار بود محاکمه بشوند. یادم میآید که تعدادی از این اعضای منافقین در زندان آشوب کرده بودند و محمد آنها را بیرون آورده بود و در کنار استخر برای محاکمه نشانده بود یک فردی بهنام کاظم افجهای که از پاسداران زندان اوین بود و محمد هم خودش میدانست که او از هواداران سازمان منافقین است و معتقد بود که با امثال اینها باید کار کرد و اصلاحشان نمود این کاظم افجهای که از هواداران سازمان بود و در درون زندان پاسداری میداد با محمد زیاد برخورد داشت محمد میخواست با او کار کند و او را ارشاد نماید و اعتقادش هم همین بود چندینبار ما به محمد تذکر داده بودیم که او که یکی از هواداران سازمان است صلاحیت پاسداری از اینجا را ندارد اما محمد معتقد بود که نه، من او را اصلاح میکنم درست همان روز ۸ تیر بود وقتی حادثه انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی پیش آمده بود، یادم میآید که من و معاون قضائی محمد را احضار کردیم و به او گفتیم که مسئله دیگر از حد ارشاد گذشته و الان بههیچوجه صلاح نیست که این کاظم افجهای که از هواداران سازمان است و شما خودتان هم میدانید در اوین باقی بماند. همین الان بلند شو و خلع سلاحش کن. کاظم مسلح به یوزی بود و توی همین دادسرا داشت نگهبانی میداد که وقتی مسئله را بعدا یک مقدار تعقیب کردیم به این صورت که میگویم مسئله میخواست بشود کاظم افجهای تصمیم داشت که همان روزها که شاید همان روز ۸ تیر بود، اگر بتواند توفیقی بهدست بیاورد لحظهای که من در دادگاه میروم و اعضای دادگاه هم هستند یکجا همه ماها را بهرگبار ببندد و از صبح کمین کرده بود و از صبح چندین دفعه دنبال من بود ولی آنروز قضاوقدر چنین شد که من جز یکبار به دادگاه نروم و آن یکبار هم او موفق نشده بود.
با اینکه اعضای دادگاه همه در یک اتاق جمع شده و من هم در خدمتشان بودم او موفق نمیشود که در همان لحظه به دادگاه حمله بکند و وقتی ما محمد را احضار کردیم و با اتاق ما آمد و به او گفتم که حتما باید بروی و کاظم را خلع سلاح بکنی محمد گفت: من اعتقاد به این کار ندارم ولی میروم و این کار را میکنم، بهدلیل اینکه شما گفتهاید. محمد از اتاق ما که برادمان معاون قضایی هم اینجا تشریف داشتند بیرون رفت و یوزی را از کاظم گرفت. کاظم اینجا متوجه میشود که یک مقدار لو رفته، بلافاصله به کلت خودش را مسلح میکند و شاید حدود یک ساعت بعد بود که ما در همان کنار استخر غذا را صرف کرده بودیم و قرار بود که پس از آن دادگاه مجددا تشکیل شود، در آن موقع کاظم افجهای حمله میکند. وقتی او ظاهر شد و در حدود ۶-۷ متری از پشت سر ما آمد، من یک وقت دیدم یک کسی صدا میزند به نام خدا و به نام خلق قهرمان ایران، برگشتم و دیدم کاظم است و کلت به دست دارد و متوجه شدم که نیت پلیدی دارد و بلافاصله من خودم را به زمین انداختم و به شکل مارپیچ فرار کردم و در پشت درختها قرار گرفتم ولی برادرمان محمد برای اینکه بتواند در برابرش بایستد، از جا برخاست و خواست که به او حمله کند که مورد اصابت گلوله ناجوانمرد قرار گرفت. در حقیقت محمد شهید جوانمردیش شد، من فرار کردم ولی محمد میخواست به او حمله کند که مورد اصابت گلوله قرار گرفت. چه بسا اگر من فرار نمیکردم، من مورد اصابت گلوله قرار میگرفتم و بعدا هم معلوم شد که هدف اصلیش ترور من بوده ولی موفق نمیشود و برادرمان محمد هم در حقیقت خودش را فدا کرد و شهید جوانمردی و بزرگواری شد.
علل شهادت کچویی
یکی از علل دیگری که آنجا وقتی محمد بلند میشود دفاع کند و کاظم او را ترور میکند، این بود که افجهای بارها از محمد میخواست سوء استفاده کند و ایشان را در فشار قرار میداد وی گفت باید به من امکانات بیشتری بدهی، محمد هم برای اینکه عدالت برقرار شود میگفت نه، هیچ امتیازی به تو نخواهیم داد و یک مقدار کدورت از این نظر نسبت به محمد پیدا کرده بود. حتی در یک تصادف کاظم از یک بلندی پرت و دستش شکسته بود و محمد به خرج خودش شاید حدود ۱۵ هزار تومان از پولی که از فروش دکانش به دست آورده بود، خرج مداوای او کرده بود و دستش را سالم کرد. با همه این فداکاریها و محبتهایی که محمد نسبت به کاظم داشت، یک مقدار به خاطر آن سوابقی که افجهای با محمد از این نظر پیدا کرده بود که امتیازات بیشتری میخواست و محمد به او نمیداد. شاید موجب شد که یک چنین انتقامی از محمد بگیرد اما همه اینها باید دست به دست هم میدادند تا محمد شهید میشد. کاظم از یک سو تحت تاثیر سعادتی قرار گرفته بودو سعادتی از کاظم میخواست که همه مسئولین را از بین ببرد و در تعقیب من بود و موفق نشد، بهترین موقعیت بود که برادر عزیزمان محمد را شهید بکند. چون محمد در مقابلش قرار گرفت و گلوله به مغز ایشان خورد.
ارتباط شهادت کچویی با حادثه هفتم تیر
قطعا شهادت محمد با حادثه هفتم تیر در ارتباط برای اینکه وقتی سازمان منافقین آن فاجعه هولناک هفتم تیر را به وجود میآورد، فکر میکرد که از عوامل نفوذی که دارد میتواند بهترین استفادهها را بکند و ضربات پیاپی به مسئولین مملکتی وارد کند که شما میبینید بلافاصله بعد از هفتم تیر فردایش باز هم منافقین تصمیم میگیرند که در اینجا دست به ترور بزنند و نسبت به من موفق نمیشوند و برادر عزیزمان کچویی را شهید میکنند. درست اینها در رابطه با همدیگر بود و فکر میکردند که مثلا اگر این ضربات پیاپی را وارد بکنند میتوانند نظام را ساقط کنند، بیخبر از اینکه نظام وابسته به اشخاص نیست و روی چند فرد خاص نظام تاسیس نشده که با از بین رفتن این افراد، نظام از بین برود.
برخورد ایشان به عنوان سرپرست زندان اوین با زندانیان چگونه بود؟
من در یک جمله میتوانم برخورد ایشان را بگویم. وقتی محمد شهید شد، اکثر زندانیان میگفتند که پدرمان را از دست دادیم با اینکه محمد بسیار جوان بود اما آن قدر دارای منش مردانه و بزرگوارانه بود که زندانیان او را پدر خود میدانستند.
یک روز محمد با یکی از منافقین برخوردی داشت محمد سرپرست زندان بود و در مقابل او یک زندانی قرار داشت وقتی نصیحتش میکرد که زندان را به هم نریزد و مقررات را رعایت کنید، او با گستاخی هرچه تمامتر آب دهان به صورت محمد انداخت.
محمد هم با آقایی هرچه تمامتر تف را از صورت خود پاک کرد و به او گفت که این برخورد شما یک برخورد انسانی نیست و در همین حد بسنده کرد با اینکه حاکم بود و قدرت داشت و میتوانست هرنوع عکس العملی نشان بدهد ولی عکس العمل او در همین یک جمله خلاصه شد و کوچکترین واکنشی نسبت به آن زندانی نشان نداد. برخورد محمد با زندانیان دیگر زبانزد همه بود. بسیار با مهربانی و عطوفت با زندانیان برخورد میکرد و هرچه امکان داشت در اختیار آنها میگذاشت. محمد معتقد بود که زندانی را صرفا با اخلاق میتوان تربیت کرد و این از ویژگی ایشان بود که همیشه روی آموزش زندانیان تکیه میکرد و همه وقتش را شب و نیمه شب روی آموزش زندانیان میگذاشت. او هم زندانبانی میکرد و هم یک معلم اخلاق و انسانیت بود و تمام تلاشش در در این جهت بود که شاید بتواند زندانیان را تربیت کند تا دست از اعمال جنایتکارانهشان بردارند. یکی از ویژگیهای محمد این بود که وقتی با زندانیان برخورد میکرد خیلی صمیمی بود، گویی زندانیان برادران و خواهرانش بودند. من یک مورد از برخوردهایی که زندانیان با محمد داشتند یادم میآید و آن این است که چند تا متهم دختر از عوامل گروهکها را با ماشینی به اوین آوردند. محمد رفت و گفت بفرمایید پیاده شوید. هیچ کس پایین نیامد و محمد هرچه اصرار کرد اینها را پایین بیاورد حاضر نشدند سه شبانه روز توی ماشین نشستند. محمد با سعه صدری که داشت غذا برای آنها میبرد، وسیله به آنها میداد و هرچه از آنها خواهش کرد خواهرها تشریف بیاورید پایین. میگفتند پایین نمیآییم. محمد هیچگاه به زور متوسل نشد و دست یکی از آنها را نگرفت از ماشین بیاورد پایین. سه شب و سه روز اینها ماندند و محمد هم دور آنها میچرخید و هرچه میخواستند فراهم میکرد تا بعد از سه شبانه روز بالاخره از ماشین پیاده شدند. محمد یک چنین برخوردهایی با زندانیان داشت که شاید فقط در حد خود محمد بود که اینطور برخوردهایی داشته باشد و دیگران این مقدار سعه صدر نداشتند.