سازمان مجاهدین خلق ایران را در شهریور1344، 3تن از اعضای نهضت آزادی ایران بهنام محمد حنیف نژاد و سعید محسن و علیاصغر بدیعزادگان بنیان گذاشتند. این سازمان بعد از انقلاب به منافقین معروف شد. این سازمان با تکیه بر 2 اصل مبارزه مسلحانه و تاکید بر ضرورت تشکیلات مکتبی یا ایدئولوژیک بودن مبارزه، فعالیت خود را آغاز کرد. منافقین در اواخر سال 1347، مقدمات جنگ مسلحانه را فراهم آوردند. در سال 1354 با وقوع بحران ایدئولوژیک، بیانیه تغییر مواضع ایدئولوژیک را انتشار دادند و به مارکسیسم گرایش پیدا کردند. بعد از پیروزی انقلاب و در 30خرداد1360، این سازمان به فاز مسلحانه روی آورد و بعد از این روز، ترورهای گسترده سازمان در نقاط مختلف کشور، اقشار مختلف مردم از پیر و جوان، زن و مرد، کارمند و کارگر، جهادگر و سپاهی و نمازگزاران مساجد، نیروهای بسیجی و نوجوانان و جوانان اعضای انجمنهای اسلامی دانشآموزی و دانشجویی و نظایر آنها را هدف قرار داد. در این حملات تروریستی بیش از 12000 تن طی سالهای دهه 1360 به شهادت رسیدند.
شهید علیاصغر دباغیان در 20آبان1331 در اصفهان چشم به جهان گشود. پدرش حسين، کارمند بازنشسته راه و ترابری و مادرش حاجيه خاور، خانهدار بود. او چهارمین فرزند خانوادهای 7 نفره بود. پیش از اینکه به سن تکلیف برسد نماز میخواند. مقید بود که حتما نماز صبح را به وقت ادا کند. علاقه زیادی به درس خواندن داشت و در این مسیر همیشه سعی میکرد جزء بهترین ها باشد؛ اما دریغ که بیعدالتی معلمان، فرزندان شهردار و استاندار را جزء اولینهای کلاس قرار میداد. با افراد درسخوان و فعال دوست میشد. پس از پایان دوران دبیرستان و اخذ مدرک دیپلم درآزمون ورودی دانشگاه شرکت کرد و در رشته مهندسی عمران دانشگاه تبزیز پذیرفته شد. در دوران کارشناسی او و همفکران انقلابیاش، تظاهراتی را علیه رژیم در دانشگاه بر پا کردند طوریکه برای ساکت کردنشان نیروهای امنیتی وارد دانشگاه شدند و او که از معترضین سرسخت این ماجرا بود آن روز از دانشگاه فرار کرد. علیاصغر به مدت 6 ماه اجازه ورود به دانشگاه را نداشت. تا اینکه پدرش را احضار کردند و با واسطهگری پدرش دوباره راهی دانشگاه شد و تا پایان دوره کارشناسی ارشد در همان دانشگاه ماند. سال 1356 فارغ التحصیل شد و به اصفهان بازگشت. شهریور همان سال ازدواج کرد و درطول زندگی مشترکش صاحب 1 پسر و 2 دختر شد. شش ماه اول زندگی را، در شرکت راه و ساختمان واقع در شاهینشهر اصفهان مشغول به کار بود. تا اینکه از طرف وزارت کشور جهت خدمت به سیستانوبلوچستان اعزام شد و بعد از آن به عنوان مدیر راه و ترابری استان کهکیلویهوبویراحمر به همراه خانوادهاش به یاسوج سفر کرد و از آنجا به بندر عباس اعزام شد و تا قبل از شهادت در سمت معاونت عمرانی شهرداری بندرعباس مشغول به کار بود.
مهندس علیاصغر دباغیان سرانجام در تاریخ 17دی1362 در بندرعباس توسط 2 تن از منافقین کور دل بر اثر اصابت گلوله در خودروی شخصیاش به شهادت رسید. مزار او در گلستان شهداي زادگاهش واقع است.
آنچه در ادامه می خوانید شرحی است بر مصاحبه با خواهر شهید:
از همان کودکی دل رئوف و مهربانی داشت
کلاس اول ابتدایی بود، همین که از مدرسه برگشت رفت داخل آشپزخانه و یک پارچ مسی برداشت و پر از آب کرد. از او پرسیدم چه کار میکنی؟ پارچ را کجا میبری؟ گفت: «کارگرهایی که بیرون کار میکنند خستهاند میروم به آنها آب بدهم.»
حسابرسیاش دقیق بود
محال بود پولی را از کسی قرض بگیرد و عین همان رادر دفترش یادداشت نکند، خواه آن شخص خواهرش باشد یا هر کس دیگری. میگفت که حضرت علی علیهالسلام میفرمایند: «هر چیزی را باید مکتوب کرد.»
اهل تفریح بود
همسرش میگفت در مراسم خواستگاری از او پرسیدم اگر روزی از شما بخواهم مرا به سینما ببرید این کار را میکنید؟
چون اوضاع سینما آن زمان چندان مناسب نبود در جواب این طور پاسخ داده بود که برای شما سینما را به خانه میآورم.
زمانی که یاسوج بود، شش ماه سرکار نرفت. مایل بود به جبهه برود؛ اما با درخواست انصرافش از کار موافقت نمیکردند. تا اینکه آقای ناطقنوری که در آن زمان وزیر کشور بودند طی تماس تلفنی با برادرم داشت علیاصغر را متقاعد کرد که شما باید در استانداری بمانید. اشخاص دیگری هستند که به جبهه بروند؛ اما هر کسی نمیتواند جای شما را پر کند. این چنین شد که او علیرغم میل باطنیاش به جبهه نرفت.
بهبود معیشت مردم
علیاصغر عاشق کمک کردن به دیگران بود و سعی میکرد از طریق بهبود بخشیدن به وضعیت عمرانی شهرها و کمک به اشتغال زایی مردم وضعیت آنها را بهبود بخشد. بهخصوص در بندرعباس که مردم در وضعیت سختی به سر میبردند.
مدتی که برادرم در بندرعباس زندگی میکرد چون از فقر مالی خانوادهها اطلاع داشت بسیار به من اصرار کرد که برای مدتی جهت آموزش بافت فرش کرک و ابریشم به آنجا بروم و کارگاهی احداث کنم که زنان آنجا بتوانند کار کنند؛ اما متاسفانه شوهرم به من اجازه این کار را نداد.
اگر متوجه میشد که مثلا دور برگردان جادهای مشکلی دارد فورا نامهای به مسئولین مربوطه مینوشت و میگفت دنبال این کار را بگیرید تا اینجا درست شود.
شبی به خانه ما آمده بود همین که از در منزل خارج شد چشمش افتاد به زمین خاکی جلوی منزل ما. گفت: «آبجی زنگ بزنید به شهرداری و به آقای نورایی اطلاع دهید که چنین زمینی این جا بدون استفاده مانده و کمکم دارد به یک زبالهدانی تبدیل میشود. بگویید اینجا قابلیت فضای سبز شدن دارد تا اقدام بکنند.» اکنون همان زمین که در خیابان چمران است، به پارک شهید دباغیان تبدیل شده است.
صدام چاههای نفت بندرعباس را زده بود و علیاصغر از جمله افرادی بود که باید برای مهار کردن نفت چاهها به بندرعباس میرفت. صبح چهارشنبه با هواپیما به سمت بندرعباس حرکت کرد. آقایان خامنهای و مشکینی نیز جمعه همان هفته برای بازدید از منطقه به آنجا میرفتند.
نماز مغرب و عشا را در مهمانسرای استانداری بندرعباس با حضور آقای خامنهای و مشکینی خواندند. بعد از آن علی اصغر با خودروی شخصاش برای دیدار با آقای مولایی به سمت شهرداری حرکت کردند.
درکمربندی نزدیک اداره ثبت دو نفر خودرو او را متوقف کردند و داخل خودرو شدند. درگیری بینشان پیش آمد و علیاصغر با اصابت تیری به گردنش به شهادت رسید.
پانزده روز بعد در بندرخمیر یکی از قاتلین به اسم اسحاق فلانمرزی که از سروانهای فراری زمان شاه بود دستگیر شد و در همان لحظه دستگیری با اسلحه خودکشی کرد. نفر دوم فرار کرد؛ اما 4 ماه بعد یکی از کشاورزان روستای بندر خمیر متوجه شخصی شد که در حال چال کردن گونیای بود به او مشکوک شده و با همکاری دیگر اهالی او را دستگیر میکنند و به سپاه تحویل میدهند که بعد از گذراندن دوران محکومیت او را اعدام کردند.