سازمانهای جاسوسی آمریکا و انگلیس، در تجهیز و پشتیبانی عبدالمالک ریگی دست داشته اند. هنگامی که معاون رئیس جمهور وقت آمریکا، با رئیس جمهور پاکستان در ماه فوریه 2008 (بهمن 1386) دیدار کرد، ایجاد ستاد محرمانهای به وسیله جندالله علیه ایران در دستور کار قرار گرفت؛ زیرا گروههایی مانند جندالله، برای پیگیری برنامههای آمریکا در منطقه، جایگزین مناسبی به جای القاعده هستند و همکاری با این گروهها برای آمریکا مطلوبتر است.
باید به این نکته توجه داشت که ریگی بارها در پاکستان در محاصره قرار گرفت و زمینه دستگیریش فراهم شده بود؛ اما بالگردهای آمریکایی او را نجات دادند.
دولت آمریکا ادعا میکند که در حال جنگ با تروریسم است؛ این در حالی است که در تاریخ 26مهر1388 جمعی از فرماندهان سپاه و سران قبایل بلوچ در شهرستان سرباز در استان سیستان و بلوچستان طی یک عملیات تروریستی به شهادت رسیدند. گروهک عبدالمالک ریگی مسئولیت این جنایت را بر عهده گرفت.
شهید هوشنگ کریمی در سال 1358 در روستای گتگ بافت در خانوادهای سادهزیست متولد شد. پدرش کشاورز و مادرش خانهدار بود. آنها چهار پسر و دو دختر بودند. هوشنگ فرزند اول خانواده بود. او مقطع دبستان و راهنمایی را در روستا و دبیرستان را در بافت گذراند.
بعد از آن در آزمون سراسری شرکت کرد و در رشته علوم سیاسی دانشگاه آزاد بافت پذیزفته شد. سال دوم دانشگاه بود که پدرش فوت کرد.
هوشنگ بعد از دوره کارشناسی به خدمت سربازی رفت. هشت ماه از خدمت سربازیش میگذشت که برای عضویت سپاه پاسداران پذیزفته شد.
او دوره آموزش پاسداری را در شیراز گذراند و بعد از آن وارد تیپ صاحبالزمان سپاه سیرجان شد. هوشنگ اردیبهشت 1388 ازدواج کرد. ثمره ازدواجش یک دختر به نام فاطمه است.
سرانجام هوشنگ کریمی در 26مهر1388 توسط گروهک تروریستی جندالله در پیشین سرباز به شهادت رسید.
آنچه در ادامه میخوانید شرحی است بر گفتوگوی بنیاد هابیلیان با همسر شهید هوشنگ کریمی(سمانه کریمی):
«با هم نسبت فامیلی داشتیم. وقتی به خواستگاری آمد پاسدار بود و من دانشجو بودم. او فردی با ایمان و خوشاخلاق و مورد تایید خانوادهام بود. ما عید مبعث سال 1386 عقد کردیم. دو سال عقد بودیم. من دانشجوی دانشگاه ولیعصر(عج) رفسنجان بودم، هوشنگ هم در تیپ صاحبالزمان سیرجان خدمت میکرد. ماموریتهای زیادی میرفت. اوایل عقدمان به من گفت: «خیلی دوست داشتم در واحد اطلاعات باشم و امروز با درخواستم موافقت شد.» میگفت: «تو خوشقدم هستی.» دوران عقد خیلی کم همدیگر را میدیدیم. یکبار که برای ماموریت به سرچشمه رفته بود، در راه برگشت به دانشگاه آمد و من خیلی خوشحال شدم.
در اردیبهشت 1388 جشن عروسی گرفتیم و دو هفته بعد به من گفت: «برای ماموریت به زاهدان میروم.» من خیلی ناراحت شدم. از او خواستم من را هم با خودش ببرد؛ ولی هوشنگ گفت: «در زاهدان شرایط مناسب نیست.» معمولا دو هفته ماموریت زاهدان داشت و سه هفته به سیرجان میماند؛ البته خانه ما بافت بود. هوشنگ صبحها بعد از نماز صبح به سیرجان میرفت و بعد از ظهر ساعت 3 به خانه میآمد. با این حال در کار خانه به من کمک میکرد و همزمان در رشته علوم سیاسی مقطع کارشناسی ارشد در دانشگاه آزاد بافت درس میخواند. روی پایان نامهاش کار میکرد. در مدت شش ماه زندگی مشترکمان سه ماموریت به زاهدان رفت. هوشنگ اهل نماز اول وقت بود. وقتی روزه میگرفت ،کم حرف میشد. میگفت: «روزهداری فقط به نخوردن و نیاشامیدن نیست. باید همه اعضا و جوارح روزه باشند روزهای جمعه را به سر زدن به آشنایان و فامیل میگذراند. صحبتهای رهبری را دنبال میکرد و در سعی داشت در جمع راجع به آنها صحبت و گفتوگو کند. حجاب برتر را چادر میدانست و از من میخواست در همه حال چادرم را حفظ کنم. هوشنگ دوست داشت دخترمان هم چادری باشد.
او به امامرضا(ع) علاقه زیادی داشت و هر سال با هم به پابوس امام(ع) میرفتیم.
آخرین بار که به مرخصی آمد، با اینکه با هم بودیم؛ اما من خیلی دلتنگ او میشدم. از خانه که بیرون میرفت، بیقرار میشدم. مدام در خانه قدم میزدم و چشمم به در بود. وقتی میآمد، میگفت: «چرا اینقدر بیقرار هستی؟»
یک روز قبل از اینکه به زاهدان برود، در شهر رابر ماموریت داشت. من گفتم شما دائم در ماموریت هستی و امروز هم می خواهی به ماموریت بروی؟»
گفت که تو را به خانه پدرت میرسانم و خودم هم باید به ماموریت بروم. در طول مسیر تمام مدت به چهره هوشنگ خیره بودم. انگار میدانستم دیگر این چهره را نمیبینم.
قبل از شهادت:
چهار ماهه باردار بودم. شب قبل از حادثه با او تلفنی صحبت کردم. برای دخترمان اسم فاطمه را انتخاب کردیم.
هوشنگ قرار نبود در پیشین سرباز باشد. برای یکی از همکارانش کار پیش آمد و هوشک داوطلبانه قبول کرد تا به جای او به پیشین سرباز برود؛ اما فرمانده قبول نکرد. روز حادثه همکارانش قبل از نماز صبح به پیشین سرباز رفتند. وقتی هوشنگ برای نماز صبح بیدار شده بود، متوجه موضوع شد. نماز را خواند، لباس مرتب پوشید و با ظاهر آراسته راهی پیشین شد. در مسیر یکی از همکارانش او را دید و با تعجب پرسید: «عروسی دعوت هستی؟» هوشنگ در جواب گفت: «من به جای خوبی میروم و شما تو باغ نیستی!»
شرح حادثه :
وقتی به محل همایش رسید، به همکاران گفت: «من به این فرد(عامل انتحاری) مشکوک هستم.» تا اینکه سردار شوشتری به محل همایش آمد. قرار بود برای ایجاد وحدت میان شیعه و سنی در پیشین سرباز همایش برگزار کنند. زمانی که سردار شوشتری و همراهان در حال بازدید از صنایع دستی مردم محلی بودند، عامل انتحاری گروهک جندالله با لباس محلی بین جمعیت آمده بود. در حین بازدید هوشنگ به محافظ سردار موضوع را گفت. عامل انتحاری که قرار بود خودش را داخل سالن منفجر کند، وقتی خود را در خطر دید، بیرون از سالن خودش را منفجر کرد. . این حادثه تروریستی 42 شهید و بیش از 80 زخمی بر جا گذاشت. هوشنگ هم در این حادثه تروریستی به شهادت رسید.
خبر شهادت:
من تا ساعت 11 ظهر بیخبر بودم. تلفن خانه زنگ خورد. شوهر خواهرم بود. از هوشنگ پرسید. گفتم شکر خدا خوب است. دیشب با او صحبت کردم. گفت که در زاهدان حادثه تروریستی اتفاق افتاده است.گفتم من بیخبر هستم. چند دقیقه بعد دختر عمویم به خانهمان آمد. من نگران شدم، با هوشنگ تماس گرفتم. گوشیش در دسترس نبود. نگرانیم بیشتر شد. تلویزیون را روشن کردم، زیرنویس شبکه خبر حادثه تروریستی را اعلام میکرد. من متوجه شدم هوشنگ به شهادت رسیده است.
مراسم تشییع در کرمان سیرجان و بافت با استقبال مردم انجام شد. چهار روز بعد از شهادتش در گلزار شهدای بافت به خاک سپرده شد.»