گروهک منافقین پس از پیروزی انقلاب اسلامی در 30خرداد1360 به مبارزه مسلحانه روی آورد و با ترورهای گسترده در نقاط مختلف کشور سعی داشت میان مردم رعب و وحشت ایجاد کند تا از این طریق حاکمیت نظام جمهوری اسلامی ایران را زیر سوال برده و قدرت را به دست بگیرد. از طرفی این گروهک تروریستی از هیچ تلاشی برای از میان برداشتن افراد موثر در پیشرفت انقلاب فروگذار نکرد و خوش خدمتیاش به ایادی استکبار را به خوبی نشان داد. اکثر اعضای این گروهک که جوانهای فریب خورده بودند، پس از دستگیریشان اعتراف کردند که سران گروهک منافقین با وعده های دروغین و ادعاهای پوچ آنها را فریفته و این گروهک با ادعاهای نافرجام و حمایت کشورهای غربی پابرجاست.
در ادامه به شرحی بر زندگینامه یکی از قربانیانی که به دست گروهک تروریستی منافقین به شهادت رسیده است، میپردازیم.
شهید محمدمهدي عموشاهی در تاریخ 3خرداد1367 در خميني شهر متولد شد. او در دامان خانواده متدین خود، در روستاي اصغر آباد پرورش یافت و در 6 سالگي تحصیل علم را آغاز کرد. او دوران ابتدايي را در روستاي اصغرآباد و دوران راهنمايي را دركوشك گذراند و در سال 1355 براي ادامه تحصيل به دبيرستان شهدا(حشمتي سابق) رفت. در مهرماه سال1359 گردان جديدي استخدام و روح تازه اي در كالبد نيمهجان دانشكده افسري (دانشكده علوم نظامي) دميده شد. ارتش كه پايههاي حكومت ستمشاهي را تشكيل ميداد و اكنون به آغوش اسلام آمده بود، به فرمایش امامخمینی(ره) نياز به ياري و كمك داشت. در اولين روزهاي خدمتش به انجمن اسلامي آمد و با اعمال مملو از اخلاص و صفاي خود اعلام همكاري کرد. انجمن اسلامي روحي تازه گرفت.
او در مدت 3سال دانشكده افسري، انواع آموزشهاي سخت و سازنده را فرا گرفت و در سال 1362 دوران دانشكده را به اتمام رساند.
وی در سالهاي 1363 و 1364 به زيارت خانه خدا مشرف شد. مدتي در شيراز در تيپ 37 زرهي مشغول به خدمت بود، سپس به سرپرستي حفاظت اطلاعات لشگر88 زرهي منصوب شد.
سرانجام در تاریخ 28خرداد1367 محمدمهدی عموشاهی به دست عناصر گروهک تروریستی منافقین به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
آنچه در ادامه میخوانید شرحی است بر گفتوگوی بنیاد هابیلیان با دوست شهید محمدمهدی عمو شاهی(حسین عقیلی):
«من در ۲۲ بهمن سال 1358 در دانشکده افسری تهران استخدام شدم و شهید عموشاهی هم با فاصله یک ترم ۶ ماهه در شهریور 1359 در دانشکده استخدام شد. او متولد 1340 و اهل خمینیشهر بود. من و مهدی در دانشکده افسری، یک انجمن فعال اسلامی داشتیم و فعالیت ما در این انجمن باعث شد که بیشتر با روحیات و اعتقادات او آشنا شوم. دانشکده ما روبروی مجلس شورای اسلامی قرار داشت و در آن زمان، اوج فعالیت منافقین در تهران بود. مهدی علاقه زیادی به ارزشهای انقلاب و جمهوری اسلامی داشت؛ به همین دلیل عصرها به اتفاق هم، زمانیکه از درس فارغ میشدیم، مرخصی میگرفتیم و به خیابانهای اطراف مجلس شورای اسلامی میرفتیم. طرفداران و گاه اعضای گروهک منافقین هم که به خودشان، مجاهدین خلق میگفتند، از سازمان و مبارزات و ایدئولوژی خود حرف مي زدند و سعی داشتند مردم را جذب گروهک خود کنند. عموشاهی هم که مطالعات خوبی در خصوص منافقین داشت، با آنها به مباحثه میپرداخت تا آنها را قانع کند که راه و روششان اشتباه است و در نهایت به بیراهه خواهند رفت؛ حتی گاهی که قانع نمیشدند، کار به کشمکش کشیده میشد و ما به زحمت، او را جدا میکردیم و به دانشکده میبردیم.
اوایل انقلاب بود و افراد مختلفی به دانشکده افسری آمده بودند. در آن زمان شهید صیاد شیرازی، فرماندهی دانشکده افسری را بر عهده داشت و خودش از مبارزان انقلابی بود؛ لذا گزارشات مذکور به او داده شد و او هم پس از یک جمعبندی دقیق، در یک روز تمام فرماندهان و دانشجویانی را که در این زمینه کار میکردند به یکباره تغییر داد و تعدادی از فرماندهان جبهه را به جای آنها قرار داد.
پس از اینکه فارغ التحصیل شدیم، باید به شیراز میرفتیم و دورهای تحت عنوان دوره مقدماتی را میگذراندیم؛ این دوره، یک دوره شش ماهه فوق برنامه بود که افسرها باید رستههای مختلف چون پیاده و زرهی را پشت سر میگذاشتند. من در رَسته پیاده جای گرفتم و عموشاهی در رَسته زرهی مشغول شد. پس از آن من به لشگر ۷۷ پیاده منتقل شدم و او به تیپ ۳۷ زرهی شیراز انتقال یافت و بلافاصله به منطقه عملیاتی اعزام شدیم. ارتباط ما در جبههها نیز ادامه داشت و در قرارگاه غرب، یکدیگر را ملاقات میکردیم. سرانجام در سال 1367، شهید عموشاهی به لشگر ۸۸ زرهی زاهدان منتقل شد و مسوولیت حفاظت اطلاعات آن یگان را بر عهده گرفت. من هم به لشگر ۸۱ زرهی کرمانشاه رفته بودم و دوباره ارتباطاتمان در قرارگاه برقرار بود.
منافقین، عملیاتی را با عنوان "چهلچراغ" در شهر مهران آغاز کردند که به قول خودشان، بزرگترین عملیات بعد از عملیاتهای کوچکی بود که در سطح منطقه انجام میدادند. شهر مهران در استان ایلام، بین کرمانشاه و خوزستان قرار دارد؛ منافقین قصد داشتند که از این طریق، قسمتی از خاک ایران را جدا کنند و در اختیار خود بگیرند و گروهک تروریستی خود را گسترش دهند. شهید عموشاهی مسوولیتی در این زمینه نداشت؛ ولی احساس مسوولیت کرد و با تعدادی از دوستان که در قرارگاه غرب بودند، رفتند تا از ورود منافقین به این شهر جلوگیری کنند. خوشبختانه منافقین در آنجا، حدود دو سه روزی بیشتر دوام نیاوردند و نیروهای ارتش و سپاه و بسیج، آنها را از منطقه بیرون راندند و حیله منافقین در مواجه با مقاومت ارتش جمهوری اسلامی بیثمر ماند.
در جریان این عملیات بود که تعدادی از نیروهای خودی زمان شناسایی مفقود شده بودند. مهدی و چند تن دیگر در تاریخ 28خرداد1367 تصمیم گرفتند برای پیدا کردن آنها اقدام کند؛ اما زمانی که مهدی مشغول جستوجوی یارانش بود، در یکی از خاکریزهای آن منطقه، مورد حمله عناصر گروهک تروریستی منافقین قرار گرفت و به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
هیچ وقت برای افرادی که به شهادت میرسیدند، تأسف نمیخورد و از شنیدن خبر شهادت کسی، حتی حالت چهرهاش عوض نمیشد. میگفت: «من نمیدانم چرا و چگونه عدهای اینطور به دنیا چسبیدهاند و به مال اندوزی مشغول شدهاند.»
وقتی که تقویم یادداشت سالانه او را ورق ميزدم، ديدم در طول یک سال، فقط یک شب نماز شباش، آن هم با عذر ترک شده است؛ که در پایین صفحه نوشته بود: «دیشب نتوانستم نماز شب بخوانم و باید قضای آن را به جا آورم.»