با پیروزی انقلاب اسلامی گروهک کومله در کنار گروهک تروریستی دمکرات خواستار خودمختاری کردستان شدند و درصدد برآمدند، کردستان را در کنترل نظامی خود بگیرند. این گروهکها در برنامهای 8مادهای خواستار شناسایی رسمی خودمختاری کردستان در قانون اساسی جدید شدند و همچنین تأکید کردند، علاوه بر استان کردستان 3 استان دیگر یعنی آذربایجان غربی و ایلام و کرمانشاه هم بخشی از کردستان خودمختار محسوب شود.
این گروهک مانند بسیاری از گروههای چپگرای هم دوره خویش، دست به سلاح برد و به رفتارهای تروریستی روی آورد.
گرچه بخشی از رفتارهای خشونتآمیز گروهکهایی مانند کومله و دمکرات کردستان به تروریسم میانجامید؛ اما تمام موضوع این نبود. در واقع دایره رفتارهای خشونتآمیز آنها فراتر از ترور بود. ماهیت ایدئولوژیک این جریانها هر نوع خشونتی را روا میدانست و به آن مشروعیت میبخشید .
شهید مهدی علینقیزاده در تاریخ 1بهمن1341 در شهر ماهان، در خانواده مذهبی و سادهزیست متولد شد. پدرش کشاورز و مادرش خانهدار بود. او فرزند ارشد خانواده و دارای 1برادر و 3خواهر بود.
وی در 7سالگی تحصیل علم را آغاز کرد و تا مقطع ششم را در دبستان ماهان گذراند، سپس برای کمک به معیشت خانواده درس را رها کرد و مشغول کار آزاد شد. او اواخر سال 1361 عازم خدمت سربازی شد.
سرانجام مهدی علینقیزاده در 29فروردین1362 در پادگان جبرئیلآباد پیرانشهر در درگیری با ضد انقلاب بر اثر اصابت گلوله به سرش به درجه رفیع شهادت رسید.
آنچه در ادامه میخوانید شرحی است بر گفتوگوی بنیاد هابیلیان با برادر شهید مهدی علینقیزاده (عباس علینقیزاده):
«به یاد دارم که خانواده ما بسیار مقید و مذهبی بود. پدر و مادرم بسیار زحمتکش بودند؛ اما مهدی برای کمک به معیشت خانواده و پدرم، درس را رها کرد و برای کار عازم شهر کرمان شد. در آنجا با چند تن از دوستانش که از لحاظ اعتقادی و رفتاری شبیه او بودند، زندگی میکرد و اکنون تمامی دوستانش به شهادت رسیدهاند.
مهدی در مغازه تراشکاری شاگردی میکرد و از خوش اقبالیش، صاحبکارش فردی ساده و انقلابی بود. او الگوی فکری و اخلاقی مهدی شده بود.
پس از پیروزی انقلاب بسیاری از افراد نسبت به ولایت فقیه دو دل بودند؛ اما مهدی اعتقاد خاصی به ولایت فقیه داشت؛ به طوری که کسانی که با ولایت مشکل داشتند و با قرض نسبت به این موضوع صحبت میکردند، در حضور مهدی سخن نمیگفتند، اگر هم صحبتی مطرح میشد، مهدی به نشانه اعتراض جلسه را ترک میکرد.
وقتی سپاه ماهان تشکیل شد، فرمانده سپاه چندین بار از مهدی خواست که به عضویت سپاه درآید؛ اما او میخواست کار تراشکاری را ادامه دهد.
چند سال در حرفه تراشکاری کار کرد تا اینکه اواخر سال 1361 عازم خدمت سربازی شد. دوره آموزشی را در زابل گذراند، سپس داوطلبانه به کردستان رفت و در پادگان جبرئیلآباد پیرانشهر مشغول خدمت شد. وقتی مادرم متوجه شد که مهدی داوطلبانه به کردستان رفته است، بسیار ناراحت شد؛ اما مهدی مادرم را آرام و راضی کرد. مهدی میگفت: «تخلیه کردستان از گروهکهای جنایتکار و تروریستی وظیفه ماست. ایدئولوژی گروهک تروریستی کومله و دمکرات هر نوع خشونتی را روا میداند. امنیت مردم کردستان از حیث این جریانات در خطرند.»
مدت 6ماه را در کردستان خدمت کرد و عید نوروز سال 1362 به مرخصی آمد. چند روزی را در کنار ما گذراند. من نوجوان بودم؛ اما در جلسات مهدی و دوستانش حضور داشتم و خاطرم است مدام از ناامنی کردستان میگفتند.
مرخصی مهدی تمام شد و دوباره عازم کردستان شد. چند روز بعد در 29فروردین1362 در پادگان جبرئیلآباد پیرانشهر در درگیری با ضد انقلاب و اصابت گلوله به سرش به شهادت رسید.
دو روز بعد، پیکرش را به ماهان آوردند و با استقبال مردم در گلزار شهدای ماهان به خاک سپرده شد.»
بخشی از وصیتنامه شهید:
«راه من را با حمایت از ولایت فقیه ادامه دهید و همواره نماز را برپا دارید؛ که نماز ستون دین است.»