شهید محمد احمدیاولنگ 31شهریور1372 در مشهد متولد شد. پدر و مادرش کارگر بودند. او فرزند سوم خانواده بود و دوران دبستان و راهنمایی را با موفقیت به پایان رساند. در مقطع دوم دبیرستان، با وجود علاقه فراوانش به درس و مدرسه، به خاطر کمک به شرایط اقتصادی خانواده درس را رها کرد و به گچکاری مشغول شد. شهید احمدی که از همان کودکی با اصول اولیه مکتب اسلام در خانواده آشنا شده بود وظیفه خود را پاسداری از انقلاب اسلامی و کشورش میدانست و فردی ولایتمدار و عاشق رهبر بود. وی پناهگاه خود را حرم امامرضا(ع) و مزار شهدا میدانست و هر زمان مشکلی پیش میآمد به آن جا میرفت.
محمد در سال1393 برای پاسداری از مرزهای کشور در برابر دشمنان، عازم خدمت سربازی در سیستانوبلوچستان شد و سرانجام در تاریخ 17فروردین1394 در منطقه مرزی نگور، حد فاصل میله مرزی ۲۳۹ پایینتر از جکیگور توسط گروهک تروریستی جیشالعدل به شهادت رسید.
سرگذشت پژوهی تیم بنیاد هابیلیان (خانواده ۱۷۰۰۰شهید ترور کشور) با مادر شهید محمد احمدی اولنگ:
به مناسبت اولین سالگرد شهدای مرزبان دیداری با یکی از خانوادههای این شهدا هماهنگ کردیم اما به دلیل درگیری خانواده شهید برای تدارک مراسم این دیدار به تعویق افتاد.
روز موعود فرا رسید ساعت 12 پشت در خانه شهید احمدی بودیم. در باز بود. وارد حیاط بزرگی شدیم که همانند اعضای آن خانه باصفا بود. مادر و خواهر شهید دم در خانه به استقبالمان آمدند و وارد خانه ساده و صمیمی خانواده شهید احمدی شدیم. مادر شهید روایت زندگی پسرش را اینگونه شروع کرد:
«شهید محمد احمدی 31شهریور1372 در مشهد به دنیا آمد. خداوند سه دختر و سه پسر به ما هدیه داد که محمد فرزند سوم بود. دوران دبستان و راهنمایی را با موفقیت به پایان رساند. علاقه زیادی به درس و مدرسه داشت؛ اما به خاطر مشکلات اقتصادیمان درس را رها کرد و به گچکاری مشغول شد.
نماز صبح را بهجا میآورد و هوا گرگومیش بود که راهی محل کارش میشد. در کمک به مردم اهتمام زیادی میورزید. هر زمان همسایگان مهمانی و یا مجلسی برگزار میکردند بدون اینکه طلب کمک کنند برای کمک به آنها میشتابید. احترام به پدر و مادرش و نماز اول وقت یکی از اصول اصلی زندگیاش بود و همیشه نزدیکانش را به نماز اول وقت توصیه میکرد. صلوات را آبی بر آتش خشم و عصبانیت میدانست، از این رو در هنگام عصبانیت صلوات میفرستاد و آن محل را ترک میکرد. خوشرویی و انظباطش زبانزد اطرافیانش بود. هرگاه میان ما بود از شادی و شوخطبعی او ما هم شاد بودیم. از زمانی که محمدم از بین ما رفت انگار شادی هم از میانمان رفت. بسیار مهربان و مردمدار بود به همین دلیل در میان دوستان و اقوام محبوبیت فراوانی داشت. در انتخاب دوست دقیق بود و مرتب دوستانش را به راه درست و انتخاب خوب راهنمایی میکرد. همیشه صلهرحم را بهجا میآورد و خانواده را کنار یکدیگر جمع میکرد.
محمد عاشق رهبر و انقلاب بود. پناهگاه و آرامشگاه پسرم حرم امامرضا(ع) و مزار شهدا بود. تاسوعا و عاشورای حسینی را عاشورایی برگزار میکرد. بعد از شهادتش عاشورا رنگ و بویی سیاهتر از همیشه، برای ما و دوستانش داشت.
محمد شهادت را آرزو کرد. پدرش تعریف میکند: «برنامهای در تلویزیون مربوط به شهید همت پخش میشد، محمد با حسرت نگاه کرد و گفت که پدر چه شد که شهدای ما لیاقت شهادت پیدا کردند؟ چه شد که به این درجۀ رفیع نائل شدند؟ چه شد که برگزیده شدند؟
مزار شهدا که میرفت بر روی مزارشان آب و گلاب میریخت و شهادت را آرزو میکرد. چند شب قبل شهادتش خواب دید دو اسب سفید که بر روی یکی از آنها مردی خوش قامت و نورانی نشسته بود به طرف او میآیند، فکر می کرد آن مرد، امام زمان(عج) است که دستش را گرفت و بر روی اسب دیگر نشاند و با یکدیگر رفتند.»
شهادت
در سال1393 عازم خدمت سربازی شد و دوران آموزشی را دو ماه در زابل طی کرد. سربازی را مقدس میدانست و خیلی دوست داشت خدمت سربازی را به پاسداری از مرزهای میهن اسلامیاش بگذراند. راهی سیستانوبلوچستان شد تا همان طور که طلب کرده بود از مرزهای منطقۀ نگور حد فاصل میله مرزی ۲۳۹ پایینتر از جکیگور پاسداری کند. بعد ازچند ماه برای مرخصی به مشهد آمد. بیستم اسفند1393 بود و هنوز دو روز از مرخصیاش مانده بود که ساکش را بست که برود فقط گفت: «هرچه زودتر بروم بهتر است.» ناهار محمد و دوستانش را آماده کردم و به خداوند سپردمش. انگار خودش از قبل همه چیز را میدانست. سیزدهم فروردین1394 به تمامی دوستانش پیام داده بود که اگر شهید شدم حلالم کنید. به من زنگ زد و روز مادر را تبریک گفت. هنوز صدایش در گوشم میپیچد. صبح روز هفدهم فروردین1394 بود که دیدم محمد سهبار به تلفن همراهم تماس گرفته، نگران شدم. هرچه زنگ زدم در دسترس نبود. دیگر نتوانستم صدایش را بشنوم. عصر آن روز به دست گروه جیشالعدل به شهادت رسیده بود.
جای محمدم همیشه در خانه خالیست و فقط خداوند میتواند قاتلین پسرم را به سزای اعمالشان برساند.»