شهید کریم حیدری 20اسفند1339 در شیراز متولد شد. پدرش پاسدار و مادرش خانهدار بود. کودکیش را به آرامی گذراند و با شروع دوران تحصیل فعالیت های فرهنگیش را آغاز کرد. بعد از فارغالتحصیل شدن از دبیرستان به سپاه پاسداران پیوست و ادامه فعالیتهای انقلابیاش را در سپاه ادامه داد. مقدمات جبهه رفتنش را با گذراندن دوره آموزشی مهیا کرد ولی سپاه او را بعنوان فرمانده بخش آموزشی پادگان امام حسین(علیهالسلام) انتخاب کرد و به او اجازه جبهه رفتن را ندادند.
سرانجام در روز 15مهر1360 در حین رفتن به محل کار خود در سرویس کارکنان سپاه به همراه دو تن از همکارانش توسط گروهک منافقین به شهادت رسید.
سرگذشت پژوهی تیم بنیاد هابیلیان (خانواده17000 شهید ترور) با مادر شهید کریم حیدری
خانم بابایی صحبتهای خود را اینگونه آغاز کردند:
من مادر شناسنامهای کریم نبودم ولی برایش مادری کردم. مادر کریم فوت شده بود و کریم هشت سال داشت که من با پدرش ازدواج کردم. خیلی به من علاقه داشت و احترام خاصی برایم قائل بود.
بیشتر از درس و مدرسه دنبال ورزش بود. کشتی کار میکرد، خیلی شوخ و بازیگوش بود.
بچههای هم سن خودش را در مسجد عتیق که کنار حرم مطهر شاهچراغ(علیهالسلام) بود، جمع میکرد و برای آنها کلاسهای مختلف برگزار میکرد. زمان انقلاب تا دیر وقت مینشست و عکس امام را نقاشی میکرد و برای تظاهرات و فعالیتهایشان متن مینوشت. بعد از انقلاب از طرف سپاه هر جا که لازم بود برای فعالیتهای فرهنگی میرفت.
هفده ساله بود که دیپلمش را گرفت. برای گذراندن خدمت سربازی به سپاه پاسداران پیوست. البته قبل از آن هم با سپاه همکاریهای متعددی داشت.
مقدمات کارش را برای رفتن به جبهه با گذراندن دوره آموزشی مهیا کرد؛ ولی سپاه او را بعنوان فرمانده بخش آموزشی پادگان امام حسین(علیهالسلام) انتخاب کرده بود و نمیتوانست به جبهه برود. پافشاری کریم برای محول کردن این مسئولیت و پیوستن به جبهه جنوب هربار با مخالفت مسئولان پادگان، مواجه میشد، و دلیل آن را، نداشتن نیرویی با مهارت کریم برای جایگزین کردن بیان میکردند.
کریم همیشه میگفت: «من باید شهید شوم، نمیتوانم اینجا بمانم.» ولی سپاه اجازه نمیداد.
همیشه خدا را در کارهایش ناظر میدید. منظم و خوش اخلاق بود.
شاید کسی باور نکند؛ ولی من عصبانیت کریم را ندیدم. اگر عصبانی میشد عکسالعملی نشان نمیداد و اصلا بروز نمیداد که کسی متوجه شود.
خیلی پرانرژی بود و صلهرحم را ترک نمیکرد، با رفتارش خیلیها را مجذوب خود کرده بود.
همیشه مشکلش را خودش حل میکرد و کسی را به زحمت نمیانداخت.
سر سفره بعد از صرف غذا آنقدر تشکر میکرد که شرمنده محبتهایش میشدم. از بیرون که به خانه میآمد نمیگذاشت کارهای منزل را انجام دهم، میگفت: «شما از صبح تا الان زحمت کشیدید حالا استراحت کنید، من خودم بقیه کارها را انجام میدهم».
بعد از نمازهایش عادت داشتیم او را قرآن بدست ببینیم، سجادهاش همیشه پهن بود. اصلا خدا، کریم را برای خودش ساخته بود. بعضی وقتها که دور هم جمع میشدیم از فرصت استفاده میکرد و میگفت: «الان که دورهم هستیم یک دعا با هم بخوانیم».
اصلا مادیات برایش ارزش نداشت، از طرف سپاه اقلام کوپنی که میگرفت همه را میبخشید. بعد از شهادتش خانوادههای بیبضاعتی میآمدند و میگفتند که در خرج و مخارج خانه، کریم دست راست ما بود. ما از این کمکها اصلا خبر نداشتیم.
بدحجابیهایی که در خیابان میدید به شدت آزارش میداد. فریضه امربهمعروف برایش خیلی مهم بود حتی اگر با او برخورد بدی میشد از این واجب شرعی دست برنمیداشت.
آرامش عمیقی داشت و این آرامش را به دیگران منتقل میکرد. آرزو داشت جنگ تمام شود، میگفت: «خدا کند همه کشورهای مسلمان آرامش پیدا کنند و در ایران هم اینقدر مردم را ترور نکنند.» سرانجام خودش هم قربانی ترور شد.
هر روز صبح قبل از اینکه از خانه خارج شود میگفت: «اگر نیامدم حلال کنید.»
روز 15مهر1360 بود که چند پاسدار درِ منزل آمدند و سراغ پدر کریم را گرفتند، به آنها گفتم همسرم منزل نیست گفتند کریم مجروح شده است، تیر خورده و در بیمارستان بستری است.
بعد متوجه شدیم صبح که سرویس مینیبوس کارکنان سپاه از خیابان باسکول نادر میگذشت دو شخص مسلح به داخل مینیبوس میآیند و نگاهی به سرنشینان میاندازند و به سمت کریم و دو نفر از دوستانش که کنار هم نشسته بودند تیراندازی و فرار میکنند. کریم از ناحیه گلو تیر خورده بود دهان و صورتش پر از خون بود.
این سه نفر شهید را چند سال زیر نظر گرفته بودند، با هم خیلی صمیمی بودند و فعالیتهای زیادی با هم داشتند. الان هم مزارشان کنار هم است.
تنها توقع و خواهشی که از مردم خصوصاً خانمها دارم این است که بدحجاب به خیابان نیایند، کریم با دیدن بدحجابیها خیلی ناراحت میشد.
منافقین یک سال بعد از ترور کریم با سرقت از ماشین همسرم شناسنامه و مدارک مربوط به شهید را بردند. مدتی بعد زمانی که در منزل نبودیم، اسلحه کریم به همراه مدارک باقی مانده از او را سرقت کردند.