به جریان افتادن انقلاب شکوهمند اسلامی ایران در 22بهمن1357 و به وجود آمدن خلاء قدرت و امنیت در مرزهای سیاسی ایران زمین و خصوصا مناطق کردنشین ایران،گروهک مزدور و تروریست کومله با ایدئولوژی مائوئیستی در کردستان ایران به مقابله با حکومت مردمی_مرکزی ایران برخاستند و دست به جنایات زیادی زدند.
این گروهک با مشی مبارزه مسلحانه و با داشتن پشتیبانان و حامیان بیگانه اعم از قدرتهای بینالمللی و منطقهای در دورانی که دولت جدید بطور کامل مستقر نشده بود، مقابله با دولت نوپای جمهوری اسلامی ایران را آغاز کرد. پایگاه گیری، پاسگاه گیری، تصرف و غارت ادارات دولتی و... از جمله اقداماتی برای اعلام موجودیت این گروه جنایتکار و دستنشانده آمریکا بود.
شهید حسین محمدی سربنایی در تاریخ 28خرداد1344 در روستای احمدیسربنا از توابع شهرستان زرند در خانوادهای مذهبی متولد شد. پدرش روحانی و مادرش خانهدار بود. آنها سه برادر و سه خواهر بودند. حسین فرزند ششم خانواده بود.
او تحصیلات خود را تا مقطع راهنمایی در زادگاهش گذراند، سپس درس را رها کرد.
حسن در پیروزی انقلاب نقش داشت. او در سال 1362 به خدمت سربازی رفت. دوره آموزشی را در زاهدان گذراند و برای خدمت سربازی راهی کردستان شد.
سرانجام حسین محمدی سربنایی در تاریخ 22آذر1364 در پایگاه کوخ رستم، در اثر انفجار مین کارگذاشتهشده توسط گروهک تروریستی کومله به شهادت رسید.
آنچه در ادامه میخوانید شرحی است بر گفتوگوی بنیاد هابیلیان با برادر شهید حسین محمدی سربنایی(علی محمدی سربنایی):
«پدرم روحانی بود. حسین از کودکی پای منبر پدر، بزرگ شد و قرآن را از پدر آموخت. اوقات فراغتش قرآن میخواند. انقلاب که شد، حسین در انقلاب نقش موثری داشت. اعلامیههای امام(ره) را توزیع میکرد و مردم را به شرکت در راهپیمایی علیه رژیم طاغوت دعوت میکرد. با مخالفان انقلاب صحبت میکرد و با آرامش آنها را به حمایت از انقلاب دعوت میکرد. با اینکه داشتن عکس امام(ره) جرم بود؛ اما حسین عکس امام(ره) را در خانه داشت. بعد از مدتی به خدمت سربازی رفت و دوره آموزشی را در زاهدان گذراند، برای خدمت داوطلبانه به کردستان رفت. میگفت: «امامخمینی دستور دادند که جوانها به جبهه بروند.» حسین در پایگاه 06 خاش_بانه خدمت میکرد. کارش پشتیبانی پایگاهها بود. وقتی به مرخصی میآمد، از شرایط سخت کردستان میگفت. اینکه برای رساندن تغذیه به پایگاهها باید مسیر را کاملا پوشش دهند و هر 20متر یک نیرو باید بایستد تا کوملهها نتوانند تغذیه پایگاهها را به تصرف خود درآورند. کومله نمیگذاشت غذا به مبارزین برسد، میخواست مقاومت نیروها به هر قیمتی از بین ببرد. آخرین مرخصی که آمده بود، به خواهرم گفته بود که شهید میشود. آنقدر شرایط آنجا سخت بود که آغاز هر عملیاتی، احتمال شهادت برایشان خیلی بیشتر از جان سالم به در بردن از آنجا بود.
از کردستان برایمان نامه مینوشت. در نامههایش به ما سفارش میکرد که به پدر و مادر رسیدگی کنیم. وقتی نبود دلش شور پدر و مادرم را میزد.
قرار بود به پایگاه کوخ رستم تغذیه برسانند. حسین برای امنیت مسیر جلوتر از همه حرکت میکرد. پایش روی مینی که کوملهها کار گذاشته بودند، رفت و قطع شد. او را به بیمارستان رساندند؛ اما برادرم بر اثر جراحات ناشی از انفجار مین به شهادت رسید.
دو روز بعد، از پایگاه روستا به خانه ما آمدند و خبر شهادت برادرم را دادند. چهار روز بعد، جنازه حسین را به زرند آوردند. با استقبال پرشور مردم مراسم تشییع انجام شد. برادرم را در گلزار شهدای زرند به خاک سپردیم.»
فرازی از وصیتنامه
«برای شهادت من گریه نکنید. من از شهادت ترسی ندارم که به قول امامخمینی ما چه بکشیم و چه کشته بشویم، افتخار است. ما باید ادامهدهنده راه امامخمینی باشیم تا دشمنان داخلی و خارجی را به خاک ذلت بکشانیم و از وجب به وجب خاک میهن دفاع کنیم.»