گروهک تروریستی کومله، تغيير حکومت پهلوی به نظام جمهوری اسلامی را فرصت مناسبي براي تغيير شرايط در کردستان ایران و تجزیه این منطقه ميدانست و ميخواست با تصرف ایران توسط عراق و تسلط بر کردستان، قدرت را به دست بگیرد، در این راه باعث ریخته شدن خون هزاران جوان و پیشمرگ کرد شد. گروهک کومله حتی به عوامل خودش نیز رحم نکرد.
در ادمه به زندگینامه یکی از قربانیان این گروهک تروریستی میپردازیم.
شهید محمد پورزکیخانی در تاریخ 3مهر1336 در خانوادهای سادهزیست در صفیآباد رفسنجان متولد شد.
پدرش به کارگری و مادرش در خانه به قالیبافی مشغول بود. آنها زندگی عشایری داشتند.
محمد تا مقطع دبیرستان درس خواند، سپس عازم خدمت سربازی شد. او بعد از اتمام خدمت سربازی به عضویت ژاندارمری درآمد.
او در سال 1361 ازدواج کرد و ثمره این ازدواج 2فرزند پسر است.
سرانجام محمد پورزکیخانی در تاریخ 20مرداد1365 در درگیری با عوامل گروهک تروریستی کومله در کردستان به شهادت رسید.
آنچه در ادامه میخوانید شرحی است بر گفتوگوی بنیاد هابیلیان با مادر شهید محمد پورزکیخانی (فاطمه بارانی):
«محمد فرزند اول خانواده بود. زمانی که او به دنیا آمد، ما زندگی عشایری داشتیم و محمد در خانه به دنیا آمد.
زمانه که به 7سالگی رسید، برای درس خواندن به روستای لطفآباد میرفت، مدتی هم در روستای هرمزآباد درس خواند و مقطع دبیرستان را نیز در رفسنجان گذراند.
تابستانها مشغول کار در باغهای پسته بود و هزینه تحصیل خود را فراهم میکرد. بعد از گرفتن مدرک دیپلم عازم خدمت سربازی در اصفهان شد. چهارده ماه از خدمتش میگذشت که انقلاب شد و پس از اتمام دوران سربازی، چون علاقه زیادی به نظامی شدن داشت، در ژاندارمری مشغول کار شد. ابتدا کارش در مناطق رفسنجان و نوق و خنامان بود و بعد از چند سال به کردستان منتقل شد. در کردستان فرمانده پادگان بود. وقتی به خانه میآمد، از حملههای ضد انقلاب به پادگان برایمان تعریف میکرد.
به یاد دارم که یکبار از ناحیه گردن مجروح شد و من از او خواستم دیگر به کردستان نرود؛ اما مدام میگفت: «راه شهادت خوب راهی است.»
سال 1361 ازدواج کرد. مراسم عروسی در روستا برگزار شد. او اکنون 2پسر به نامهای ایمان و حجت دارد. فرزند اول او 3ساله و فرزند دومش 1ساله بود که به شهادت رسید.
نحوه شهادت:
با کوملهها درگیری داشتند و در این درگیری، محمد بر اثر اصابت خمپاره به شهادت رسید. وقتی جنازه را به رفسنجان آوردند، آنقدر سوخته بود که صورتش قابل تشخیص نبود.
من حضور پسرم را در کنارم همیشه حس میکنم. هر زمان مشکلی برایم پیش میآید، او را در خواب میبینم که از من میخواهد خدا را شاکر باشم.
روزی در جوی آب نزدیک خانه افتادم و پهلوی چپم آسیب دید. درد بسیاری داشتم. شب محمد را در خواب دیدم و به او گفتم محمد پهلویم درد دارد. او دستی کشید به پهلویم و فردای آن شب، دیگر پهلویم درد نداشت.
خبر شهادت:
در خانه بودم که برادرم آمد و از من پرسید: «از محمد خبر داری؟» وقتی گفتم نه، چند دقیقهای را صحبت کرد و آرام آرام خبر شهادت پسرم را به ما داد.
خاکسپاری:
مراسم تشییع با استقبال مردم و همکارانش در رفسنجان برگزار شد. او را در گلزار شهدای هرمزآباد به خاک سپردیم.»