شهید محمدحسین دوروزی(معروف به محمدحسین عربزاده) در سال1314 در همدان و در خانواده ای مذهبی و پایبند به اصول و عقاید اسلامی بدنیا آمد. وی تحصیلاتش را تا ششم ابتدایی ادامه داد و پس از آن در امرار معاش خانواده یار و همراه پدر شد. شهید دوروزی از همان دوران کودکی فردی با ایمان و شناخته شده بود و همیشه در مسجد و جلسات قرآن شرکت داشت.
وی بعد از اتمام دوره سربازی، در محله چاپارخانة همدان به شغل فروشندگی ابزار و لوازم اتومبیل پرداخت که به عنوان کاسبی منصف و معتمد در همدان شناخته شده است. پس از آن در سال 1340 با دختری نجیب از همان خطه ازدواج کرد و حاصل این ازدواج چهار فرزند پسر و یک فرزند دختر است. شهید در سال 1342 و زمانی که نهضت امام خمینی(ره) آغاز شد به ندای امام خمینی (ره) لبیک گفته و مبارزه با رژیم خائن پهلوی را به صورت مخفیانه آغاز کرد. در همین سالها بود که آیت الله مدنی وارد همدان شد و محمدحسین یکی از مریدان و همراهان همیشگیاش شد.
با آغاز جنگ تحمیلی، به تدارکات و پشتیبانی جنگ پرداخت و خوراک و پوشاک و اقلام مورد نیاز رزمندگان اسلام، تحت ساماندهی و سرپرستی ایشان از همدان به جبهه ها ارسال میشد.
در شهریور سال1360 که شهید مدنی در محراب عبادت شهر تبریز توسط منافقین به شهادت رسید، محمدحسین دیگر سر از پا نمیشناخت و گویی از غافله بهشت جامانده بود. در فراغ یار دیرینة خود روزها را سپری میکرد که سرانجام به فاصلة 17 روز بعد از آن در تاریخ7مهر1360 شهید محمدحسین دوروزی به دست گروهک منافقین مورد سوء قصد قرار گرفت و به فیض شهادت نائل آمد.
سرگذشت پژوهی تیم بنیاد هابیلیان (خانواده 17000شهید ترور) با برادرخانم شهید محمدحسین دوروزی:
در ابتدا تصمیم داشتم دیداری با همسر شهید داشته باشم و شهید را از زبان ایشان بشناسم؛ ولی متاسفانه همسر ایشان به علت بیماری در بیمارستان بستری بود که بعد از چند روز تحمل درد و رنج در 14 خرداد1394 به ملوک اعلی پیوست. (جایگاهش رفیع و روحش بهشتی) به همین دلیل فرصت را مغتنم شمرده و مصاحبه با برادرخانم شهید هماهنگ شد. آقای عباس الهی تبار شهید را اینطور روایت کرد:
«آشنایی بیشتر من با شهید دوروزی به سال1340 که با خواهر من ازدواج کرد مرتبط است. شغل ایشان فروش ابزار و لوازم اتومبیل بود و به دلیل اینکه فردی منصف و متدین بود اسمش سر زبان ها بود. اگر فردی تصمیم داشت ابزاری را تهیه کند اول به سراغ شهید محمدحسین میآمد و اگر او آن وسیله را نداشت آن وقت به مغازه دیگری میرفتند.
در سال 1342 و با آغاز نهضت امام خمینی(ره)، شهید دوروزی نیز به مبارزه مخفیانه علیه شاه مزدور، به صورت انتشار(توزیع) اعلامیه و عکس امام (ره) پرداخت. در سال 1356 که فرزند امام خمینی(ره) به شهادت رسید، ایشان خیلی تلاش کرد تا مراسم ختمی همچون قم در همدان برپا کند و تقریبا از همان سال مغازه اش را به عنوان اعتراض بسته نگه داشت و فقط گاهی برای آنکه در نظر ساواک مشکوک نباشد مغازه اش را باز می کرد؛ حتی بعدها نیروهای ساواک خودشان قفل را میشکستند و در مغازه را باز میکردند ولی محمدحسین مجددا قفل جدیدی میگذاشت و تا جایی که میتوانست مغازه را بسته نگه میداشت. ایشان در تظاهرات علیه رژیم منحوس پهلوی، نقش بسیار فعالی داشت به شکلی که کنترل قسمت بانوان در تظاهرات به سرپرستی ایشان بود.
آیت الله مدنی قبل از پیروزی انقلاب و بر اثر فعالیتهایی كه علیه رژیم ستمشاهی داشت به مدت بیش از سه سال به شهرهای مختلف تبعید شد و به همین جهت به همدان نیز در رفت و آمد بود، در این مراجعات بود که شهید محمدحسین با آیت الله مدنی آشنا شد و سیمای نورانی امام خمینی(ره) را در وجود ایشان مشاهده کرد و این بار با همکاری و تحت نظر ایشان به مبارزه علیه طاغوت پرداخت. شهید در جهت حفظ ارزشها و ترویج فرهنگ اسلام مرتب به قم در رفت و آمد بود و کتابهای مذهبی را تهیه و بین دوستان و آشنایان توزیع میکرد. محمدحسین به سخنرانی های مرحوم کافی فوق العاده علاقه داشت. بارها مشاهده کرده بودم که سخنرانی های ایشان را گوش میداد و با سوز روضهها و توسلهای مرحوم کافی شانههایش از شدت گریه به لرزه در میآمد.
محمدحسین خیلی انسان دوست بود و درد و مشکل مردم را درد و مشکل خودش میدانست و هیچ نیازمندی از در خانه اش دست خالی بر نمیگشت. در زمان گرفتاری و مشکلات دیگران، تمام مسائل و مشکلات خودش را فراموش میکرد و به رفع گرفتاری آنها میپرداخت. دخترش طاهره تعریف میکند: «یک روز مادر به پدرم سفارش خرید روغن را داده بود، اما وقتی پدرم به خانه بازگشت حلب روغنی به همراه نداشت. وقتی مادرم علت را جویا شد پدرم گفت روغن را تهیه کردم ولی فرد دیگری به روغن نیاز داشت، به او دادم .» در آن سالها زمستان همدان به علت نبودن سوخت کافی بسیار سخت میگذشت خصوصا زمانی که اعتصاب بود و مردم برای گرفتن یک حلب نفت باید از صبح خیلی زود و در آن سرمای استخوان سوز در صف میایستادند؛ اما محمدحسین بدون آنکه کسی از او خواسته باشد ساعت 4 صبح در صف نفت میایستاد و حلب های نفت را برای پیرزن و پیرمردهایی که توان ایستادن در صف را نداشتند، می برد.
شهید روحیه بسیار لطیفی داشت. زمانی که با مخالفین به بحث و گفتگو میپرداخت هیچ وقت با آنها گلاویز نشد و هیچ وقت سخن نابجایی از او شنیده نشد.
زمانی که انقلاب اسلامی به نقطه اوج خود رسید، اعلام شده بود که امام در 12بهمن1357 به تهران میآیند. به همین خاطر شب قبلش به همراه شهید محمدحسین در مسجد جامع همدان اتوبوسهایی را تدارک دیده بودیم تا مردم مشتاق و چشم براه بتوانند به استقبال امام بروند و فردای روز استقبال نیز به همراه آیت الله مدنی به محل اقامت ایشان که در مدرسه رفاه بود رفته و امام را ملاقات کردیم.
محمدحسین زندگی اش مملو از افکار امام بود و آیت الله مدنی نیز شاخصه ای از افکار امام در همدان بود. آنقدر به امام علاقه مند و مرید ایشان بود که بعد از پیروزی انقلاب اسلامی نیز تا مدتی عملا مغازهاش به دلیل حجم کارهایی که باید برای حفظ و خدمت به انقلاب اسلامی سامان داده میشد بسته ماند. در شهریور1359 که جنگ تحمیلی آغاز شد محمدحسین به پشتیبانی و تدارکات جنگ پرداخت و با سرپرستی ایشان خوراک و پوشاک و لوازم لازم برای رزمندگان اسلام به جبهه ها ارسال میشد.
آیت الله مدنی پس از شهادت آیت الله قاضی طباطبایی، نخستین امام جمعه تبریز، از سوی امام خمینی(ره) به عنوان نماینده ولی فقیه و امام جمعه تبریز منتصب شد و به همین امر از همدان به تبریز منتقل شد. شهریور1360 پس از شهادت آیت الله مدنی، محمدحسین به گفته همسرش به شدت دگرگون شد و تحت تاثیر شهادت آیت الله مدنی قرار گرفت و از غم هجر ایشان مانند شمع میسوخت.
من در سال1360 مسئول ستاد امداد مکه بودم. زمانی که تصمیم داشتم به این سفر بروم چشم مادرم در بیمارستان جراحی شده بود و باید تحت مراقبت قرار می گرفت. به همین خاطر قبل از آنکه به مکه مشرف شوم مادرم را به شهید دوروزی سپرده و رفتم. آن روز که ایشان به شهادت رسید من در مکه بودم و بعد از نماز مغرب احساس خستگی زیادی داشتم و خوابیدم. در خواب دیدم که محمدحسین دست مادرم را گرفته و دور خانه خدا به دنبال من می گردد. از او پرسیدم: «شما چطور به اینجا آمده اید و چرا مادر را آورده ای؟» شهید محمدحسین گفت: «من کار دارم و باید بروم،گفتم مادر را به شما تحویل بدهم تا امانتی به گردنم نباشد». بعد از آن دست مادرم را در دستم گذاشت و از طواف خارج شد. زمانی که از خواب بیدار شدم حدود ساعت 12 نیمه شب بود. معمولا در این ساعت اخبار را مشاهده میکردیم تا از اوضاع مطلع شویم، در همین لحظه بود که خبر شهادت ایشان از اخبار اعلام شد و ایشان سرانجام 17 روز پس از شهادت آیت الله مدنی در تاریخ 7مهر1360، توسط دو نفر موتور سوار از اعضای گروهک منافقین مورد سوءقصد قرار گرفت و با شلیک گلوله کُلت به فیض شهادت نائل آمد.
بعد از به شهادت رسیدن ایشان، ضاربین که افرادی تقریبا 17 ساله بودند دستگیر شدند. منافقین آنقدر به ذلت افتاده بودند که دست به ترور افراد بی دفاع و بی گناهی همچون محمدحسین میزدند وگرنه، آیا کشتن یک فرد بی دفاع هنر است؟ شهادت ایشان در شهر تاثیر شگرفی داشت به حدی که همه میپرسیدند: «مگر شهید دوروزی چه گناهی مرتکب شده بود؟» ایشان فقط کاسب بود؛ اما از نوع متدین که به ایتام و مستمندان توجه ویژهای داشت. آیا شغل کاسبی جرم است ؟ آیا متدین بودن جرم است؟ تبعات شهادت ایشان بسیار سنگین بود زیرا که خواهرم سرپرست خانواده اش را از دست داده بود و باید زندگی خود و 5 فرزندش را که کوچکترین آنها حدودا 14 ساله بود تامین میکرد که الحق و الانصاف ایشان به خوبی از پس مشکلات فائق آمد و حتی مشکلات زندگی باعث نشد که ذره ای از اهداف همسر شهیدش کوتاه بیاید و گویی شهادت رسم این خانواده است که پس از شهادت شهید محمدحسین دوروزی ، دو فرزند پسرش نیز جا پای پدر گذاشته و در دفاع از کیان کشور خونشان تقدیم اسلام شد.
درست است که مجامع بین المللی منافقین را از لیست گروهک های تروریستی خارج کردهاند اما منافقین هرگز از لیست گروهک های تروریستی این روزگار و تاریخ حذف نخواهند شد. زیرا که تاریخ گواه این مطلب است که آنها چه افراد بیگناهی را مورد سوءقصد قرار داده و به شهادت رساندند.»