هویت انسان در فرقه رجوی " علی نخعی " قسمت دوم خاطرات 18 ساله اسیر تروریست کیش شخصیت پرستی در فرقه تروریستی مجاهدین ، رجوی به مقام امامت رسیده بود ، در نشست های جمعی مریم ، مسعود را پیغمبر خطاب می کرد و در توجیه آن می گفت : " مگر پیغمبر کاری غیر از این کرده که مسعود می کند " ، و یا مسعود را امام حسین و مسیح زمان می خواند و می گفت : " تنها مسعود است که راه امام حسین را ادامه می دهد و همانگونه که پیروان مسیح صلیب های خود را برداشتند و به دنبال حضرت مسیح رفتند ، شما هم باید صلیب هایتان را بردارید و رهروی
متن کامل بیانیه ایران در آژانس انرژِی اتمی بنام خداوند بخشنده مهربان خانم رئیس امروز روز مهمی است. امروز بعنوان یک نقطه عطف ثبت خواهد شد. برای بیشتر از دو سال ایران در دستور کار این شورا قرار داشته است . مقطع زمانی که از طریق آن ایران همکاری های بی سابقه ای را به عمل آورد تا اعتماد پیرامون ماهیت صلح آمیز برنامه هسته ای خود را بدست آورد. گسترده ترین و مداخله آمیزترین کنکاش ها بعمل آورده شد. هر چالشی انجام شد و هر اتهامی پاسخ داده شد اگرچه بی اساس بودند. با هر مشکلی که حل می شد اتهامات جدیدتر و
مجاهدین وقاچاق انسان–شاهد 53 به نام خدا من احد عربی هستم. سال 1376 یک نفر که از طرف سازمان آمده بود، من را به عنوان کار به سازمان برد. تقریباً دو سه روز طول کشید که ما به سازمان رسیدیم. یعنی توسط دو نفر قاچاقچی از کرمانشاه به ایلام رفتیم و از ایلام تقریباً 24 ساعت در راه بودیم تا به یکی از پاسگاه های عراقی رسیدیم. دو تا افسر عراقی آمدند ما را تحویل گرفتند و بردند به کوت. از آنجا هم منتقلمان کردند به بغداد. ما هنوز نمی دانستیم برای چی داریم می رویم. فکر می کردیم برای کار می رویم، نمی دانستیم چه جایی است. این
شهید محمدتقی ابراهیمی شهید محمد تقی ابراهیمی فرزند :علی متولد : 1314 روستای سنخواست بجنورد متولد دارای یک فرزند تاریخ شهادت: 21شهریور1360 تلاشگر جهاد سازندگی شهید محمد تقی ابراهیمی در سال 1336 در روستای سنخواست متولد شد و تا کلاس چهارم ابتدایی در روستا بود و جهت ادامه تحصیل به بجنورد مراجعت و از هنرستان فارغ التحصیل شد. وی در دوران انقلاب فعالیت چشمگیری داشت. در سال 1359 در جهاد سازندگی مشغول بکار شد. سرانجام در مورخه 21شهریور1360 در بجنورد به شهادت رسید. خانواده شهید در
ارتش آزادی ستان و جنگ در کامپیوتر قسمت سوم مصاحبه با نیما مهرجو فرماندهی که قرار بود من به او وصل بشوم که اسمش مهرداد سلطانی بود آمد ، راننده هم حجت عباس زاده بود ،من را بردند به قرارگاه علوی ، به اتاق رؤیا عباسی که فرمانده قرارگاه 3 بود و معاونش هم مژگان بود. اول در یکسری کارهای پروژه ای بودم ، آنجا به قول خودشان داشتند یک دانشگاه درست می کردند و یکسری کلاس ها عمومی گذاشته بودند که من چون آموزش های پایه را ندیده بودم نمی توانستم شرکت کنم و بالاخره چون در یگان تانک بودم خلاصه به هزار زور و ضرب من را فرستادند آموزش
دموکراسی مجاهدین ، سانسور و خفقان است با سلام میثم سخایی هستم بچه گلپایگان استان اصفهان در تاریخ 16 تیر 1380 بود که به ارومیه رفتم، از ارومیه از مرز اشنویه رفتم اربیل از اربیل هم رفتم اولین پاسگاه عراقی خودم را تحویل دادم و معرفی کردم برای پیوستن به سازمان. حدود یک هفته می شد که با سازمان آشنا شدم. آن کسی که سازمان را به من معرفی کرد، گفت که رجوی مانند امام معصوم است . من هم احساساتی شدم. گفت تنها امام حسین اوست. ما هم گفتیم نکند واقعاً کسی مانند امام زمان ظهور کرده است. این بود که احساساتی شدم، چون آن شخصی هم که این مطلب
ارزشهای سازمانی کشک و پوشال است به نام خدا من اسماعیل محمدی هستم. در سال 80 توسط یک فردی در ایرانشهر آشنا شدم که به من گفت می بریمت پاکستان و با یک سازمانی آشنا می شوی که حقوق زیادی هم به تو می دهد. با او رفتم به پاکستان، در آنجا چند فیلم از گروهک منافقین به من نشان دادند، فیلمهایی از مسعود و مریم، وقتی من اینها را دیدم با توجه به آن حرفهایی هم که آنها می زدند، کمی شیفته شان شدم و فریبشان را خوردم. مدتی که آنجا بودم به من گفتند که می بریمت کشوری که دلت بخواهد و تو هر چقدر که پول بخواهی ما به تو می دهیم. بعد از آن
خاطرات 18 ساله اسیر تروریست " از علی نخعی " قسمت اول مقدمه : اینجانب علی نخعی زینلی دارای تحصیلات سیکل در سال 1346 در روستای گیو از توابع شهرستان بیرجند در خانواده ای محروم به دنیا آمدم ، تا قبل از رفتن به خدمت سربازی از محدوده جغرافیای بیرجند خارج نشده بودم ، لذا از اوضاع سیاسی و فعالیت گروه ها شناخت چندانی نداشتم ، تنها آگاهی من شناخت از زمین و فعالیت کشاورزی در روستا بود . سال 1365 به خدمت سربازی اعزام و پس از 18 ماه خدمت در خطوط مقدم جبهه در مورخه 1/9/66 در حمله
دام ِ ملاقات با اقوام من شهرام نظریان هستم، فرزند غلام رسول، بچه بلوچستان سراوان. سراوان که بودیم، یک روز به خانه ما تلفن زدند، گفتند که بیا ما تو را پیش دایی ات می بریم. بعد دایی ام صحبت کرد و گفت تو را می آورند پیش من. ما رفتیم پاکستان، آنجا ریل تهیه پاسپورت و آزمایشهای پزشکی انجام شد و از آنجا رفتیم اردن و از آنجا هم بغداد. بعد آمدند ما را تحویل گرفتند. بعد از آنجا رفتیم قرارگاه اشرف. آنجا که رفتیم بعد از دو سه روز با فهیمه مصاحبه کردیم. فهیمه گفت که برای چی آمدی؟ گفتم برای دیدن دایی ام آمدم، برای کار
جواب به دروغهای منافقین چندی است که منافقین ، با دروغ گویی ، به دنبال آن هستند که جنایتهای خود را در دزدیدن و آواره کردن و قاچاق افرادی که در جستجوی کار بوده اند مخفی کنند. سلیم امیری به زبان بلوچی چگونگی دام گذاری قاچاقچیان مجاهدین را شرح می دهد.