شهید حسین مرادی 1مرداد1352 در مشهد به دنیا آمد. پدرش کارمند و مادرش خانهدار بود. وی در 20سالگی عازم جبهه کردستان شد و 6تیر1372 توسط گروهک تروریستی کومله در اسلامآباد غرب به شهادت رسید.
آنچه در ادامه میخوانید، شرحی است بر گفتوگوی بنیاد هابیلیان با همسر شهید حسین مرادی:
«ما نسبت فامیلی دوری داریم؛ ولی رفتوآمد خانوادگی داشتیم. حسین چهار سال از من کوچکتر بود. مراسم خواستگاری و ازدواجمان به شکل سنتی برگزار شد و زندگیمان را در یک اتاق سه در چهار با یک فرش شش متری و مقداری وسایل اولیه و مورد نیاز آغاز کردیم. یک سال از زندگی مشترکمان میگذشت که دخترمان به دنیا آمد. من خیلی به حسین وابسته بودم. او و برادرش در کار تاسیسات آب بودند. به یاد دارم، دوست داشت به همه خدمت کند و مشکلاتشان را برطرف کند.
احترام زیادی به پدر و مادرش میگذاشت و همیشه حواسش بود تا دل کسی را نشکند. اگر میدید، فردی لباس مناسب ندارد، لباس خودش را درمیآورد و به او میداد.
مدتی از ازدواجمان نمیگذشت که گفت: «میخواهم به سربازی بروم.» من مانعش شدم، او هم منصرف شد؛ ولی مدام حرف از رفتن میزد، میگفت: «من شهید میشوم. یک بچه بیاوریم تا یادگار من باشد.» وقتی دخترم سه ماهه شد، اینبار خیلی جدی کارهای مربوط به ثبت نام سربازیاش را انجام داد. دوره آموزشیاش را در یزد گذراند و برای انجام خدمت به کردستان اعزام شد. هنوز دو ماه از رفتنش نمیگذشت، که به دست گروهک تروریستی کومله به شهادت رسید.
حسین و دخترم خیلی همدیگر را دوست داشتند، زمانی که در جبهه بود، مدام میگفت: «برایم عکسهایش را بفرست.»
آخرین دفعه که برای مرخصی آمده بود، از همه حلالیت طلبید، از من هم خداحافظی کرد.
بیشتر وقتها سرکار بود یا در بسیج فعالیت میکرد و کل زندگی مشترکمان به یک سال و نیم نرسید.
دوستانش تعریف میکردند: «فرمانده ما اعلام ماموریت کرد و یک گروه همراهش رفتند. حسین هم با آنها رفت. در حال گذر از یک پیچ بودند که کوملهها به صورت غافلگیرانه در مسیر آنها ظاهر شدند و آنها را به رگبار گلوله بستند. هفت نفر در این حادثه به شهادت رسیدند.»
دخترم ششماهه بود که پدرش شهید شد؛ الان مدافعان حقوقبشر پاسخگوی او باشند.»