یادی از شهید ترور محمدحسن نظری

Nazariصبح عاشورا دوباره او را گرفتند و تا ظهر او را مورد ضرب و شتم قرار دادند و آنچنان که می‌گویند همواره شعار مطهر «الله اکبر و خمینی رهبر» بر زبانش جاری بود.

به گزارش پایگاه اطلاع‌رسانی هابیلیان به نقل از خبرگزاری فارس از ساری، در عصر حاضر که با هجمه‌های گسترده فرهنگی مواجه‌ایم، روایت خاطرات و سیره ارزشمند شهدا و همچنین تبیین معارف دفاع مقدس، به عنوان سپر دفاعی و یکی از ابزارهای مقابله با این تهاجم محسوب می‌شود و باید به هر شیوه‌ای با انتشار چنین مطالبی بتوانیم نسل امروز را با این فرهنگ غنی آشنا کنیم.

در مطالعه پرونده‌ پژوهشی «شهید محمدحسن نظری»، گزارشی از زندگی این شهید تقدیم به مخاطبان گرامی می‌شود.

شهید محمدحسن نظری در خانواده‌ای کم‌درآمد و مذهبی متولد شد، در ایام نوجوانی در هر جا و در هر حالتی که بود، موقع اذان رو به قبله می‌ایستاد و در همان حال اذان می‌گفت و سپس نماز خود را به جا می‌آورد، شهید نظری قبل از ازدواج در منزل جلسه هیئت قرآن و رساله داشت.

در سال 1353 ازدواج کرد و در سال 1354 به استخدام آموزش و پرورش درآمد و در مدرسه شهید داداشی فعلی، واقع در شهدای محله مشغول به کار شد، همزمان با سکونت در این محل، فعالیت‌های وسیعی بر علیه رژیم منحوس پهلوی داشتند.

زمانی که حجت‌الاسلام هادی غفاری سال 1357 برای سخنرانی به قائمشهر آمده بود، در تمام سخنرانی‌ها شرکت داشته و در شب چهارم که در مسجد جامع گونی‌بافی بود، هم شرکت داشت، بعد از اینکه برادر غفاری نیامد، شهید به اتفاق جمعی دیگر از طرف راه‌آهن به طرف شهر حرکت کرده و با دادن شعارهایی بر علیه طاغوت و در ادامه‌ آن، راهپیمایی شبانه در خیابان کفشگرکلا که منجر به تیراندازی شد، مورد اصابت دو گلوله قرار گرفت.

برای مداوای پای خود نزد دکتری در ساری رفت، اما دکتر مربوطه که قصد داشت با تلفن او را لو دهد، شهید، برادر و پدرش که از موضوع مطلع شده ‌‌بودند، از آنجا بیرون آمدند، سپس به بابل رفتند و به برادر زمانی مراجعه کردند، در آنجا برادر زمانی دکتری را به آنها معرفی کرد و مورد مداوا قرار گرفت. بعد از مداوا مدتی در این شهر و آن شهر به مسافرت رفت تا کاملاً پایش خوب شد و اثرش از بین رفت.

در این بین منزلش همواره مورد بازرسی قرار می‌گرفت و زمانی که در آهنگرکلا هواداران شاه، انقلابیون را از آهنگرکلا بیرون می‌کردند، یک بار شهید نظری که به آهنگرکلا رفته بود، در آنجا مورد ضرب و شتم مزدوران رژیم قرار‌ گرفت. همچنین در نهم محرم در عبور ترک‌محله، جلوی ماشین وانت او را گرفتند و او را با کابل زدند و بعد از مدتی او را آزاد کردند.

صبح عاشورا دوباره او را گرفتند و تا ظهر او را مورد ضرب و شتم قرار دادند و آنچنان که می‌گویند همواره شعار مطهر «الله اکبر و خمینی رهبر» بر زبانش جاری بود.

بعد از آزادی، شدت جراحات وارده بر او به حدی بوده که چندین روز تحت مداوا قرار داشت، در روز عید قربان 57 ماشین شهید که بلندگو بر آن سوار شده بود، مورد حمله قرار گرفت، شیشه ماشین را شکسته و او را با کابل و باتوم مجروح کردند. همواره شهید نظری در راهپیمایی‌هایی که بر علیه طاغوت صورت می‌گرفت، شرکت فعال داشت تا اینکه به یاری خدا، انقلاب به پیروزی رسید.

شهید نظری به اتفاق شهید داداشی در انجمن اسلامی کارخانه شماره یک فعالیت می‌کرد و شب‌ها در آنجا گشت می‌داد تا اینکه در تاریخ 25 مهر 59 در منزل شهید داداشی به اتفاق شهید نظری و شهید داداشی و دیگر برادران مسلمان جلسه‌ای جهت تشکیل دادن انجمن اسلامی برگزار شد و به یاری خدا انجمن اسلامی امام حسن مجتبی(ع) شن‌چال «شهدامحله» برپا شد و شهید نظری از انتخاب‌شدگان جهت شورای انجمن بود و از این زمان فصلی دیگر از فعالیت‌های این شهید گشوده شد. شهید از اعضای فعال این انجمن بود که در تغییر جو حاکم بر این منطقه با رفتار و اخلاق اسلامی خود در برخورد با مردم محل نقش مؤثری داشت. شهید همواره جهت رفاه مستضعفین محل کوشا بود و سعی می‌کرد که اگر چیزی جهت پخش آوردند اول این‌ها از این کالا بهره‌مند شوند.

در مدت یک‌سالی که از تشکیل انجمن می‌گذشت، سه دفعه برای تشکیل انجمن انتخابات‌ برگزار شد که هر سه بار شهید نظری با اکثریت آرا به عضویت شورای انجمن اسلامی امام حسن مجتبی(ع) انتخاب شد. در ایجاد گشت شبانه از فعال‌ترین افراد بود و همواره در گشت شبانه شرکت فعال داشت، در دستگیری ضد انقلابیون همواره شرکت می‌کرد و یک‌بار در حین دستگیری منافقین مضروب شد. سرانجام در تاریخ 16 شهریور سال 60 بعد از گشت دادن در ساعت دو بامداد به منزل برای استراحت آمد و هنوز ساعتی نگذشته بود که منافقین وارد منزل او شدند و با خالی‌ کردن سه گلوله در سرش و قلب و گردنش، او را به شهادت رساندند.

در این حادثه فرزند بزرگش جابر هم مجروح شد، برادران انجمن سریع خود را به محل حادثه رساندند، اما دیگر کار از کار گذشته بود و شهید به دیدار معبود خود شتافته بود، از این شهید دو فرزند پسر به نام‌های جابر و میثم به یادگار مانده است.

همسر شهید می‌گوید: محمدحسن نزدیک اذان صبح از نگهبانی برگشته بود، بعد از اینکه نمازش را خواند کنار جابر خوابید، دقایقی نگذشته بود که منافقین وارد منزل شدند و او را مورد هدف قرار دادند، سر جابر هم زخمی شده بود.

خیلی زجر کشیدم که همسرم این چنین در کنارم به شهادت رسید، واقعاً تحمل آن برای هر زنی سخت و دشوار است.


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31