جریان شهادت چند پاسدار به دست یک منافق
در فروردین 1362 یک باند از اعضای گروهک تروریستی منافقین در تهران شناسایی شدند که قرار بود در مشهد، سپس در بابل دست به عملیات بزنند. شهیدان خورشیدی و نوائی و کردبچه، یکی از سرکردههای باند منافقین را برای گرفتن اعترافها و شناسایی خانههای تیمی به مشهد برده بودند که در مسیر حرکت به بابل، گویا فرد دستگیر شده، لحظهای از غفلت راننده که شهید موسوی بود، استفاده کرد. او از پشت به شهید موسوی حملهور شده و تلاش به فرار میکرد که ماشین منحرف شد و به اتوبوس سپاه برخورد کرد. در این حادثه حسین نیز به همراه چندین تن از همرزمانش به شهادت رسید.
به نقل از علیرضا مرادی، همرزم شهید حسین نوائی
جهاد
زمان جنگ محمدتقی به شدت حال و هوای جبهه رفتن داشت. احساس مسئولیت زیادی میکرد. به یاد دارم به پدر و داییام نیز میگفت: «شما حتی اگر شده به جبهه بروید و قهوهچی شوید و چایی بریزید؛ ولی بروید و جهاد کنید.»
به نقل از زهرا، خواهر شهید محمدتقی گرائیلی
ورود من به سپاه
جنایات رژیم به سرحد خود رسیده بود و میخواست به زبالهدان تاریخ بپیوندد. سرانجام هم به دست حزبالله و رهبری امام امت چنین شد. بعد از پیروزی انقلاب که سپاه پاسداران تشکیل شد، من عشق زیادی نسبت به ورود در سپاه داشتم. امتحان دادم و قبول شدم. ابتدا به عنوان نیروی نیمهفعال و بعدها به عنوان عضو فعال شناخته شدم، تا اینکه جنگ داخلی کردستان شروع شد و به یاری خدا بعد از آموزش راهی جبهه کردستان شدم. ماموریت ما یک ماه طول کشید و محل خدمتمان در سنندج بود. همیشه شاکر خدا بودم که در کنار دیگر انقلابیون توفیق خدمت نصیبم شده است؛ اما خیلی ناراحت بودم که چرا خداوند شهادت را نصیبم نکرده است.
بخشی از زندگینامه شهید ابراهیم نورانیان به قلم خود ایشان