حاجمهدی عراقی ازجمله مبارزین انقلاب اسلامی بود که مسیر مبارزات خود را با پیوستن به جمعیت فدائیان اسلام و همراهی با شهید نواب صفوی آغاز کرد. وی همچنین از بنیانگذاران جمعیت موتلفه اسلامی بود که توانست برای اجرای اهداف مسلحانه این تشکیلات شاخه نظامی موتلفه اسلامی را تشکیل داده و با همراهی برخی چهرههای مبارز انقلابی از جمله شهید محمدبخارایی و شهید سید مهدی اندرزگو اقداماتی را علیه رژیم پهلوی به اجرا گذاشتند.
شهید عراقی قبل از پیروزی انقلاب و در زمان تبعید امام خمینی(ره) در پاریس همراه امام بود و مسئولیت امور اجرایی محل استقرار ایشان را برعهده داشت. وی پس از پیروزی انقلاب به ایران بازگشت و تا قبل از شهادت سه حکم مسئولیت در زندان قصر، بنیاد مستضعفین و روزنامه کیهان را از امام خمینی (ره) دریافت کرد.
وی در چهارم شهریور سال ۱۳۵۸ در حالی که با فرزند کوچکش، حسام همراه بود در خودرو شخصیاش توسط عوامل گروهک فرقان ترور شد و به شهادت رسید.
آنچه در ادامه میخوانید بخشی از گفتوگو با حاجامیر عراقی، فرزند ارشد ایشان است:
شهید عراقی قبل از انقلاب چه شغلی داشتند و از چه زمان وارد جریان فدائیان اسلام شدند؟ چگونه رابطه سید مهدی عراقی با شهید نواب صفوی شکل گرفت؟
شغل اصلی حاجآقا، زندانی بود. اگر بخواهیم میانگینی از دوران زندگی شهید عراقی بگیریم، باید بگوییم بیشترین دوران عمر خود را در زندان سپری کرد.
شغل پدری وی آجرپزی بود. پدرم متولد ۱۳۰۹ بود و به گفته خودش از سال ۱۳۲۴ وارد تشکیلات فدائیان اسلام شد و با عنوان شورای مرکزی فدائیان اسلام کارهای مبارزاتی خود را آغاز کرد. این فعالیت تا زمان شهادت شهید نواب ادامه داشت. خانوادهاش، خانواده مذهبی بود، خود حاجآقا هم شخصیت معتقد و مذهبی داشت. همین عاملی بود که با تشکیلات مبارزاتی شهید نواب مرتبط شود.
اگر حاجآقا دست دو نفر را در دوران حیاتش بوسیده بود، اولی نواب صفوی و دومی امام بود. بعد از شهادت نواب فعالیتهای مبارزاتی حاجآقا تا حدودی کم شد تا اینکه در سال ۱۳۳۴ ازدواج کرده و تشکیل خانواده داد.
پس فعالیتهای مبارزاتی وی سابقه طولانی داشته است؟
بله، در کتاب پیشکسوت که به شخصیت شهید عراقی پرداخته است، مطالعه کردم که اسنادی که ساواک از حاجآقا در مسیر مبارزه کشف و ضبط کرده بود، به سالهای ۱۳۳۰ و قبل از آن برمیگردد.
یعنی حاجآقا در زمان نهضت ملی شدن صنعت نفت هم همراه آیتالله کاشانی فعالیتی ضد رژیم پهلوی انجام داده است.
آشنایی شهید عراقی با امام از چه زمانی بود؟
از سال ۱۳۴۰ و تقریباً همزمان با فوت آیتالله بروجردی، حاجآقا با امام آشنا و وارد فاز مبارزاتی جدید با رهبری امام خمینی شد.
اولین باری که شهید عراقی به زندان رفت، به خاطر ترور حسنعلی منصور بود. نقش شهید عراقی در این عملیات چه بود؟
حاجآقا در سال ۱۳۴۱ به جمعیت موتلفه اسلامی پیوست. در جمعیت موتلفه اسلامی بعد از تبعید امام بنا به پیشنهاد حاجآقا و شهید صادق امانی، شاخه نظامی تشکیل میشود.
با توجه به تجربهای که حاجآقا از فضای مبارزاتی داشت، گرداننده اصلی تشکیلات موتلفه اسلامی پدرم بود.
در شاخه نظامی تصمیم میگیرند که ترور حسنعلی منصور نخستوزیر وقت را در دستور کار قرار دهند. طوری برنامهریزی کرده بودند که اگر کسی دستگیر شد، دامنه دستگیریها توسعه پیدا نکند؛ اما به هر حال از طریق خانوادهها و کار اطلاعاتی از سوی ساواک، تعدادی بعد از این ترور دستگیر شدند. تا قبل از دستگیری حاج مهدی، دستگیریها ادامه داشت و به ۱۰-۱۲ نفری رسیده بود؛ اما بعد از دستگیری شهید عراقی، دستگیریها توسط ساواک تعطیل شد. یعنی نتوانستند تحت فشار پدر را مجبور به معرفی سایر اعضای مرتبط کنند.
حکم شهید عراقی بعد از دستگیری چه بود؟
اول حکم اعدام برای ۶ نفر بریدند. آقایان بخارایی، نیکنژاد، صفار هرندی، صادق امانی، هاشم امانی و مهدی عراقی؛ اما با فشار روحانیت و مردم، مهدی عراقی و هاشم امانی تخفیف گرفتند و ۴ نفر دیگر اعدام شدند.
تخفیف گرفتن مجازات این دو نفر دلیل خاصی داشت؟
نه. به خاطر فشار مردم بود و دلیلی برای انتخاب شخص وجود نداشت. مادرم تعریف میکنند که وقتی حکم اولیه را اعلام کردند، به پیشنهاد یکی از دوستان پیش پسر آقای نخودکی رفت تا درباره حکمی که برای پدرم صادر کرده اند با او صحبت کند؛ اما پسر مرحوم نخودکی به مادرم گفته بود خیالت راحت باشد حاج آقا را اعدام نمیکنند. اصلاً بهتر است که همانجا در زندان بماند چون خطر بیرون آمدن برای او بیشتر است.
چه سالی شهید عراقی تبعید شد؟
حاجآقا بعد از تخفیفی که در محاکمه ترور حسنعلی منصور گرفت، تا سال ۱۳۴۸ در زندان بوده و بعد از آن به خاطر فعالیت مبارزاتی که در زندان هم انجام میداد، به برازجان تبعید شد و حدود ۱۰ ماه در تبعید به سر برد. ما یک سفر به برازجان رفتیم؛ اما گرمای زیاد هوا طاقتفرسا بود. تعدادی از دوستان پدرم هم همراه ما بودند، بعد از آن سفر یکی از دوستان پدرم که با مرحوم فلسفی ارتباط خوبی داشت، به دیدار وی رفت و از او خواست تا با استفاده از نفوذ خود، برای پدرم تخفیف بگیرد تا از گرمای برازجان نجاتش دهد. با میانجیگری مرحوم فلسفی، پدرم از برازجان برگشت.
در دوران تبعید و گذراندن محکومیت در زندان، مسئولیت خانواده بر عهده چه کسی بود؟ چگونه امورات زندگی را میگذراندید؟
مادرم برای ما هم پدری کرد و هم مادری. من ۹ ساله بودم، برادرم نادر ۷ سال داشت و حسام ۵ ساله بود.
یکی از متفاوتترین اظهاراتی که درباره مرحوم طیب مطرح شده، از سوی شهید عراقی است که خیلی مطالب دقیق و ریزبینانهای است. آیا بین آنها ارتباطاتی وجود داشت؟
نه. امام میفرمود طِیِب، طَیِب شد و رفت. در تظاهرات ۱۵ خرداد فکر میکردند ممکن است برخی عوامل توطئه ۲۸ مرداد اجازه تظاهرات ندهند. بزرگترین دستهای که آن زمان سر زبانها بود، متعلق به مرحوم طیب بود. حاجآقا با برادر مرحوم طیب که در صنف فخاران (آجرپزان) بود، رفاقت داشت و به واسطه او با طیب ملاقات کرد.
به قول مرحوم عسگراولادی هر اتهامی که فکرش را بکنید به مرحوم طیب چسابنده میشد؛ اما در دو ماه محرم و صفر از تمام اتهامات مبرا بود. عشق به امام حسین و تاسوعا و عاشورا باعث میشد در این دو ماه گناهی مرتکب نشود.
حاج مهدی عراقی در خاطرات خود میگوید پیش طیب رفتم تا کمی قلقلکش بدهم. کمی از جاده خاکی به آسفالت کشاندمش چون اینها رگههایی از لوطیگری داشتند.
حاجآقا در یکی از سخنرانیهایش طیب را به حر تشبیه کرد. به هر حال طیب در مقابل چیزهایی که از وی خواستند ایستادگی کرد.
مهدی عراقی برای اینکه تظاهرات ۱۵ خرداد را مدیریت کند، تمام جوانب را در نظر گرفت. اینگونه اقدامات ازجمله دیدار با طیب از اقدامات شخصی بود که حاجآقا انجام داد و ارتباطی به برنامههای تشکیلاتی یا دستوری نداشت.
آغاز مبارزات شهید عراقی از کجا و کدام محله بود؟
حاجآقا اهل پاچنار بود و شروع مبارزاتش از مسجد حاجعزیزالله بازار بود که به دانشگاه کشیده شد. سخنرانی سردر دانشگاه در روز ۱۵ خرداد هم از سوی حاجآقا انجام شد.
بعد از اینکه از زندان آزاد شد چگونه با امام ارتباط گرفته و مبارزات خود را ادامه داد؟
پدرم در سال ۱۳۵۶ از زندان آزاد شد. حدود ۱۰ روز از استقرار امام در نوفللوشاتو میگذشت که پدرم هم به پیشنهاد برخی بزرگان ازجمله شهید بهشتی برای انجام امور تدارکاتی اقامت امام عازم نوفللوشاتو شد. من آن زمان در آمریکا مشغول تحصیل بودم. پدرم با من تماس گرفت و گفت من برای انجام تدارکات استقرار امام عازم نوفل لوشاتو هستم، تو هم بیا آنجا، من هم به همراه تعدادی از دوستانم در آمریکا عازم فرانسه شدیم.
مسئولیت شهید عراقی در نوفللوشاتو چه بود؟
تقریباً اداره تمام امور در آنجا به عهده حاجآقا بود. کار اجرایی و تدارکات به دست بچههای آمریکایی بود و بچههایی که در اروپا کارهای مبارزاتی را دنبال میکردند، مسئولیت تکثیر نوار و تهیه اعلامیه از سخنرانیهای امام را برعهده داشتند.
هنوز پلیس فرانسه در محدوده محل اقامت امام مستقر نشده بود و کار حفاظت هم به عهده خود همراهان امام بود. تدارکات و تهیه غذا و کنترل رفتوآمدها و ملاقاتها همه به عهده حاجآقا بود. خاطرم هست در یک ماهی که آنجا بودم هر روز برای وعده ناهار یک دیگ بزرگ تخم مرغ درست میکردیم و با نان باگت بین همه تقسیم میکردیم. جالب این بود که فرانسویها فکر میکردند تخم مرغ غذای مقدسی است که ما هر روز ناهار میخوریم.
تقریباً تا سه ماه اول استقرار امام در نوفللوشاتو کار حفاظت و مراقبت از اطراف محوطه خانه امام از سوی حاجآقا انجام میشد.
یکی از جملههای تاریخی شهید عراقی در واکنش به بختیار بود که گفته بود ترور یک نخست وزیر برای ما کاری ندارد. منظور شهید عراقی از این حرف چه بود؟
حاجآقا در نوفللوشاتو با روزنامه اطلاعات یک مصاحبهای انجام داد و گفت ما تا حالا ۴ نخستوزیر را ترور کردهایم که خیلی بزرگتر از بختیار بودند. کار سختی نیست بختیار را هم ترور کنیم. این سخنان را در واکنش به این سخنان بختیار در روزهای نزدیک به پیروزی انقلاب مطرح کرد.
وقتی شهید عراقی به همراه امام به ایران برگشت، آیا مسئولیت خاصی یا حکمی از سوی امام گرفت؟
کار تدارکات و اداره مدرسه علوی به شهید عراقی سپرده شد. من آن زمان ایران نبودم؛ ولی از برخی چهرهها مثل آقای محسن رضایی شنیدم که میگفتند آن زمان مهدی عراقی امور را اداره میکرد و میگفت که مثلاً پشت بامها را بگردید یا مراقبت راهروها باشید.
داشتن روحیه مبارزاتی در شهید عراقی ریشه در چه چیزی داشت؟ شاید چنین روحیهای متعلق به کسانی باشد که کارهای نظامی انجام میدهند.
حاجآقا بعد از آزاد شدن از زندان ملاقاتی با دکتر شریعتی انجام میدهد. در آن دیدار، درباره فضای جامعه تحلیلی مطرح میکند. آقای شریعتی بعد از اظهارات شهید عراقی میگوید هر آنچه که من از دانشگاه سوربن یاد گرفتم، حاج مهدی در زندان یاد گرفته است.
پدرم این روحیه را از بچگی و جوانی داشت، خاکخورده و خودساخته بود. بیشتر از آنکه شعاری باشد، عملگرا بود. تجربه زیادی هم داشت. برای انجام تمرینات مسلحانه و تیراندازی، مبارزان انقلابی نیاز به مکان مناسبی داشتند که حاجآقا برای آنها دو جای مختلف را تدارک دیده بود. یکی در کورههای آجرپزی که دیوارهای بلند کاهگلی داشت و وقتی در آن تیراندازی میکردند صدا بیرون نمیآمد.
یکی دیگر هم معدن ذغال سنگی در زیاران، نرسیده به قزوین بود که پشت کوه جای مناسبی برای تیراندازی بود و وقتی مبارزان انقلابی آنجا تمرین نظامی میکردند، سروصدایی تولید نمیشد.
شهید عراقی با دکتر شریعتی چقدر ارتباط داشت؟
ارتباط چندانی نداشت. فقط بعد از آزادی شهید عراقی از زندان، یک یا دو بار با دکتر شریعتی ملاقات کرد.
ارتباط شهید عراقی با روحانیت چگونه بود؟
با امام و نواب به عنوان رهبر یک حرکت انقلابی ارتباط خوبی داشت؛ اما بجز آنها با روحانیون دیگر نیز ارتباط خوبی داشت.
بعد از پیروزی انقلاب، شهید عراقی چه مسئولیتهایی را در کشور عهده دار شد؟
حکم اولی که برای شهید عراقی صادر شد، مسئولیت زندان قصر بود. هر جا که دردسر بود، حاجآقا آنجا حاضر میشد؛ ولی در زندان قصر بیشتر از دو یا سه ماه نماند و با حکم امام، به عنوان عضو شورای مرکزی بنیاد مستضعفان منصوب شد.
در همان دوران، در روزنامه کیهان سروصدا زیاد شد و چپیها در آنجا شلوغ کردند که با حکم امام، حاجآقا به روزنامه رفت و با حکم امام در روزنامه کیهان مسئولیت گرفت.
خصومت گروهک فرقان با شهید عراقی چه بود؟
گروهک فرقان بیشتر کار تفسیر قرآن و کارهایی از این قبیل انجام میداد. ذهنیت آنها زر و زور و تزویر دکتر شریعتی بود. بر این اساس وارد مبارزات مسلحانه شدند. اولین ترور آنها شهید مطهری بود که با شعار تزویر او را به شهادت رساندند. دومی شهید قرنی بود که با شعار زور به شهادت رساندند و سومی هم شهید لاجوردی بود که با شعار زر به شهادت رساندند.
تنها کسی را که هیچ توجیهی برای شهادت او نداشتند، شهید عراقی بود. تنها دلیلشان برای ترور شهید عراقی وابستگی به امام و نزدیکی به راه مبارزاتی او بود.
تعدادی از کسانی که در گروهک فرقان فعالیت داشتند؛ حتی از معلمان مدرسه من و برادرم حسام بودند و آنها را میشناختیم.
به آشنایی با معلمان مدرسه خود و برادرتان اشاره کردید و اینکه آنها عضو گروهک فرقان بودند، آیا از طریق شما شناسایی پدرتان صورت گرفته بود؟
شاید شناسایی از طریق ما صورت گرفت، چون لیستی را برای ترور شخصیتهای مختلف مبارز تهیه کرده بودند که در آن لیست اسم پدرم هم بود. اسم حسام در آن لیست نبود؛ اما قسمت بود که او هم همراه پدرم شهید شود.
حسین مهدیان مسئول وقت روزنامه کیهان هم نامش در لیست ترور فرقان بود. حاجآقا هر روز صبح از در منزل راه میافتاد و به دنبال آقای مهدیان میرفت تا از آنجا با هم به دفتر روزنامه بروند. اینگونه نبود که قصد ترور مهدیان را داشتند و به اشتباه حاجآقا را ترور کردند بلکه اسم هر دوی آنها در لیست ترور فرقان بود.
ضارب شناسایی شد؟
بله، فردی به نام یوسفی عامل ترور بود که دستگیر شد. پسر ۲۲ یا ۲۳ سالهای بود که ضارب حاج مهدی عراقی بود که دستگیر شد. روز اجرای حکم اعدام وقتی به زندان رفته بودیم، همه کسانی که در جریان ترورهای انقلابی دستگیر شده بودند، خوشحال بودند؛ اما تنها کسی که احساس ندامت داشت، همین یوسفی بود که پدرم را ترور کرد.
در زمان اجرای حکم اعدام، شما بودید؟
بله، روزی که قرار بود حکم اعدام اجرا شود به ما گفتند میتوانید در جریان اجرای حکم باشید. این امکان را داده بودند که هر کس از خانوادههای شهدا میخواهد، میتواند تیر خلاص به ضارب بزند؛ اما ما این را نخواستیم با این حال در روز اجرای حکم، حاضر شدیم.
خانواده شهید مفتح و خانواده شهید مطهری هم در آن روز بودند. مادرم تا دم در زندان همراه ما بود؛ اما داخل نیامد. من، برادرم نادر و عمویم داخل شدیم.
داخل که رفتیم، دیدیم همه کسانی که قرار بود اعدام شوند داخل اتاق نشسته و منتظر اجرای حکم هستند. به ما گفتند یوسفی، ضارب پدرم میخواهد ما را ببیند.
ما را به اتاقی بردند و یوسفی را هم آوردند آنجا. به ما گفت ما در تحلیلهایمان نسبت به ترور هیچ کس شک و شبهه نداشتیم و نداریم؛ اما تنها کسی که بعد از ترور او به شبهه افتادیم، مهدی عراقی بود. به خاطر همین میخواهم از شما حلالیت بطلبم.
واکنش شما به ضارب چه بود؟
هر کدام از ما سه نفر واکنش متفاوتی از خود نشان دادیم. من وقتی دیدم فرقی به حال او نمیکند، چه ببخشیم و چه نبخشیم، اعدامش میکنند، گفتم من میبخشم، برادرم نادر سکوت کرد و جوابی نداد و عمویم گفت که من نمی بخشم. باید به درک بروی.
چرا شهید عراقی را در شهر قم به خاک سپردند؟ آیا وصیت کرده بود؟
نه، وصیت نبود، ما تصور میکردیم جنازه را به بهشت زهرا میبرند و با خانواده راهی آنجا شدیم؛ اما در بهشت زهرا مرحوم انواری را دیدم. سوال کردم جنازهها را هنوز نیاوردهاند؟ گفت به قم منتقل کردند. من ناراحت شدم و گفتم چرا قم؟ پاسخ داد امام دستور دادند. ما هم راهی قم شدیم.
گفته میشود امام در مراسم تشییع شهید عراقی حضور داشتند، درست است؟
بله، تنها جایی که امام در مراسم تشییع شرکت کردند، مراسم تشییع حاج مهدی عراقی بود. ما خبر نداشتیم که قرار است امام خمینی در مراسم تشییع پدرم شرکت کنند، آن زمان امام در قم تشریف داشتند. وقتی جمعیت در حال حرکت به سمت صحن بود، خبر دادند که امام هم در راه است.
بعد از مراسم تدفین، ما رفتیم منزل امام و در آنجا سخنرانی معروف امام درباره پدرم ایراد شد که گفتند نباید شهید عراقی در رختخواب از دنیا میرفت. باید شهید میشد و اینگونه شد.
بعد از آنکه از خانه امام رفتیم، از مرحوم توسلی شنیدیم که گفت امام آخر شب به صحن حرم حضرت مصعومه رفتند و سر مزار پدرم حدود ۲۰ دقیقهای نشسته بودند.
به نظرم عشق عجیبی بین امام و حاجمهدی عراقی بود. حاجمهدی عاشقانه امام را دوست داشت و این ماجرا نشان میدهد که این علاقه دوسویه بوده است؛ حتی در برخی خاطرات شنیده و خواندهام که در بعضی موارد حتی حاجاحمد آقا اگر از گفتن چیزی به امام خجالت میکشید یا ابا داشت، موضوع را با حاجمهدی مطرح میکرد تا او به امام بگوید. به نظر یک رابطه مراد و مریدی بین امام و حاجمهدی وجود داشت.
ارتباط شهید عراقی با گروهکهای سیاسی آن زمان که مقابل انقلاب حرکت میکردند چه بود؟
حاجآقا در زندان با این گروه آشنا شده بود. حاج مهدی جمع اضداد بود، هم عاطفی بود و هم فردی قاطع. بیشتر عملگرا بود، سعی میکرد مسائل را رفاقتی حل کند؛ حتی گفته میشود در سال ۵۴ و در جریان موضوعاتی که بین منافقین و روحانیت به وجود آمد، حاجمهدی برخورد تندی با منافقین نکرد و معتقد بود اینها فرزندان خودمان هستند و باید با آنها مدارا کنیم، آنها را با صحبت و روی خوش به راه راست برگرداند. برخورد خشن ممکن است آنها را طرد کند.
عشق به امام از سوی حاج مهدی به گونهای بود که وقتی به نوفللوشاتو رسید، بعد از آن نمیدانم بین امام و شهید عراقی چه اتفاقی افتاد که دیگر روی خوش به منافقین نشان نداد.
حاجآقا با همه گروهها در ارتباط بود و به قولی پدر زندانیان بود چون با همه آنها در زندان آشنا شده بود.
مسیری که حاجآقا برای زندگی خود انتخاب کرده بود، چه تاثیری بر زندگی شما و خانوادهتان داشت؟
حاجآقا وقتی شهید شد ۴۸ سال داشت؛ اما وقتی تصاویرش را نگاه میکنید به نظر مردی ۶۰ ساله میرسد. این اثر زندگی سخت و مبارزاتی و زندانهای پیدرپی بود.
حسام وقتی شهید شد ۱۸ سال داشت. من همیشه گفتهام راهی را که حاجآقا ۳۰ ساله یا ۴۰ ساله طی کرد، حسام ۲۰ ساله طی کرد و ۲۰ سال از حاجآقا جلوتر بود.
شهید حسام به لحاظ روحی چقدر به پدرتان نزدیک بود؟
خیلی زیاد. از لحاظ روحی و اعتقادی بیشتر از ما به پدرم نزدیکتر بود با وجود اینکه از ما کوچکتر بود. وقتی حاجآقا دستگیر شد، حسام ۶ سال بیشتر نداشت. در این سن برای اولین بار پدرم را پشت میلههای زندان دید. ما چون کمی بزرگتر بودیم، تحمل این صحنه برایمان راحتتر بود؛ اما ملاقات اولیه حسام با پدرم پشت میلههای زندان تاثیر زیادی روی او گذاشت.
اولین باری که به ملاقات پدرم رفتیم، حسام با زبان بچگی پرسید: «بابا چیکار کردی آوردنت اینجا؟» حاجآقا گفت: «باباجان صلوات فرستادم، منو آوردن اینجا.»
یک پاسبانی بین میلهها میایستاد که مکالمات را شنود کند. وقتی پدرم پاسخ حسام را اینگونه داد، گفت: «حاجآقا چرا ذهن بچه را خراب میکنی؟ بگو صلوات بودار فرستادم من را آوردند اینجا.»
این ملاقات و این گفتگوی کوتاه بین پدرم و حسام تاثیر خودش را گذاشت. حسام با اینکه از ما کوچکتر بود، بیشتر رعایت آداب اسلامی را میکرد.
وقتی حاجآقا از زندان آزاد شد، من حضور نداشتم و برادرم سرباز بود؛ اما حسام کنار پدرم بود و باعث شد ارتباط نزدیکتری با هم داشته باشند.
چرا روز حادثه برادرتان همراه شهید عراقی بود که منجر به شهادت او در جریان ترور شد؟
حسام کنکور داده بود؛ ولی دانشگاهها هنوز باز نشده بود. چون کاری نداشت، هر روز صبح با پدرم به دفتر روزنامه میرفت.
شهادت حاج آقا و برادرم حسام در زندگی ما بیتاثیر نبود؛ اما نباید فراموش کرد که ما همیشه پدرم را با فاصله داشتیم. هیچ وقت کنار خودمان نداشتیم. زمانی حاجآقا کنار ما بود که ما کوچک بودیم و وجود او را نمیفهمیدیم. وقتی فهمیدیم، حاجآقا کنار ما نبود و بیشتر مدت را در زندان طی کرد؛ اما گفتار، رفتار و کردار حاجآقا نه به دلیل آنکه میفهمیدیم، بلکه به دلیل آنکه دوستش داشتیم، روی ما تاثیرگذار بود.
شاید یک جوان زمان شاهی معیارهای خاص خودش را داشته باشد یا متناسب با آن جامعه خیلی کارها را انجام دهد؛ اما آنقدر که ما تحت تاثیر حاجآقا بودیم، تحت تاثیر جو جامعه نبودیم. اگر میخواستیم آنگونه باشیم، یک چیزی همیشه مانع ما میشد و آن حاج مهدی بود. شاید دلمان میخواست خیلی کارها را آن زمان انجام دهیم؛ اما همیشه حیا و شرم اینکه پدرم برای چه چیزی مبارزه میکند یا در زندان است، اجازه انجام هر کاری را به ما نمیداد.
گاهی اوقات فکر میکنم که شاید اگر حاجمهدی زنده بود، امروز برخی اتفاقات در جامعه ما نمیافتاد و به تناسب حال و روز خودش میتوانست تاثیرگذار باشد؛ اما شاید خدا ایشان را خیلی دوست داشت چون سرنوشتی برایشان رقم خورد که نباشد و خیلی چیزها را نبیند.
بیشتر بخوانید:
پسرم با بمب کنار جادهای تروریستها به شهادت رسید
خمپاره کومله به گردن همسرم اصابت کرده بود