پاسداران زیر پل حسینی ترور شدند

Shahidteror1

کنار نام فرزندت که شهید ترور بیاید یک جور هایی غریب می شوی و دلت می گیرد. درست است که شهیدان با هم فرقی ندارند اما زمانی که کنار مادر شهدایی می نشینی که خاطره ای از رفتن و آمدن فرزندشان به جبهه های جنگ ندارند و شهیدشان قربانی عمل نابخردانه و کورکورانه عده ای مغرض شده دلت بیشتر می گیرد.

آنهایی که زندگی در دهه 60 را تجربه کرده اند یادشان هست که هراز گاهی خبر ترور ها در شهر پخش می‌شد و مردم از ترور گروهک ها و منافقین در امان نبودند . اوایل سال 1360 بود که خبر ترور سه جوان زیر پل حسینی در جنوب شهر پخش شد و کوچه و خیابان های اطراف محل زندگی شهدا قیامت شد .آن روز «شرف نساء کوه زارع » فکرش را هم نمی کرد که یکی از آن سه نفر تنها پسرش باشد و یکی دیگر که مجروح شد بعدها دامادش شود .

پای حرف ها و درد و دل مادر شهید مناف کوه زارع که بنشینی دلت می خواهد هیچ نگویی تا او با لهجه‌ای غلیظ حرف بزند حتی اگر مجبور شوی برای فهمیدن بهتر حرف هایش خواهش کنی دو باره تکرار کند .

از پسر گلم بگویم ...

زنگ کاشی شماره 25 کوچه باهنر در محله حسینی را که به صدا در بیاوری صدای خسته زنی را می شنوی که دعوتت می کند تا به طبقه دوم بروی و خوشحالتر می شود که بگویی آمده ام از حال و روزت بپرسم و ببینم چه می کنی؟ بگویی آمده ام از پسر گلت برایم بگویی که چطور شهید شد و او تا آخر مصاحبه مناف را پسر گلم خطاب کند و بگوید بعد از این همیشه به مناف می گویم پسر گلم ...

شرف نساء تنهاست و دارد برای مراسم فردا آماده می شود می گوید : فردا که بیاید 35 سال است که مناف را زیر همین پل حسینی ترور کردند از خدا بی خبرها نمی دانستند که مناف تنها پسر من بعد از چهار دختر بود؟»

داغ فرزند خیلی سخت است حتی اگر سال ها از مرگ فرزند بگذرد .این را می گوید و بلند بلند گریه می کند.

می گوید :« مادر، کسی از مسئولان بنیاد شهید نمی آید و در این خانه را به صدا در نمی آورد کسی حالی از مادران شهدا نمی پرسد کسی دیگر نمی گوید تو زنده ای ؟ مرده ای ؟چه می کنی ؟پولی برای گذران زندگیت داری یا نه ؟ و همین دل من و مادران شهدا را آزار می دهد .»

فرزند کوهستان

چهره شرف نساء نشانه های بارزی از گذران روزهای سخت دارد کاملا مشخص است که فرزند کوهستان است و سال ها در دل طبیعت کار و زندگی کرده است و این نشانه از نام خانوادگی شان هم مشخص است می گوید در دل کوه ها زراعت می کردیم و شدیم کوه زارع ...

او می گوید :« در اطراف کرج روستایی بود به نام سیرود که در دل کوه ها قرار داشت بچه ها همه آنجا به دنیا آمدند آن روزها بیمارستانی نبود و مناف و همه بچه های روستا را مادربزرگم «طیبه» که قابله حاذقی بود به دنیا می آورد .»

آه بلندی می کشد و می گوید: « دلم برای صفا و صمیمت آنجا تنگ شده این روزها کسی حال کسی را نمی پرسد باور کنید اگر چند روز از خانه بیرون نروم حتی همسایه هایی که در این ساختمان زندگی می کنند متوجه نمی شوند که من مرده ام یا نه ؟ »

زندگی در کوهستان از او زنی قوی ساخته است بلند قد است و قوی هر چند سختی ها و داغ فرزند شیارهای عمیقی در صورتش به جا گذاشته و دستان بزرگش کمی می لرزد اما همه کارهای خانه را خودش انجام می دهد هر چند کمی کندتر و آهسته تر از دیگران. مانند همین الان که دارد وسایل مورد نیاز را برای مراسم سالگرد مناف آماده می کند و هر چه سعی می کنیم بگوییم که درلیست اطلاعات ما روز شهادت مناف 12 شهریور است و یک ماه از سالگرد شهادتش گذشته است قبول نمی کند و می گوید :« من می دانم که فرداست و فردا دامادها و دخترهایم و فامیل را خبر کرده ام که بیایند و به بهشت زهرا(س) برویم .»

پسر مرا ترور کرده اند ؟

مناف 18 ساله بود و سال آخر دبیرستان که شهید شد .شرف نساءاین را می گوید و به سال 60 برمی گردد روزی که مناف رفته بود تا امتحان تجدیدی بدهد اما هرگز برنگشت .

او می گوید :« از درس زبان تجدید شده بود و آن روز می رفت تا امتحان بدهد که زیر پل حسینی توسط چند نفر ترور شد و اصلا تصور هم نمی کردم که روزی پسر من که آزاری برای کسی نداشت و فقط عضو بسیج مدرسه و مسجد بود را بکشند .»

مادر شهید به نحوه خبر دار شدن از شهادت فرزندش می گوید :«خبر در محله پیچید که سه نفر از پاسداران را زیر پل حسینی کشته اند .همسایه ها این خبر را به هم می دادند من در دلم گفتم خدا به داد دل مادر آنها برسد و نمی دانستم که یکی از همان مادران خودم هستم .»

شرف نساء مانند بسیاری از مادران سرزمین من طاقت دیدن دیر کردن تنها پسرش را نداشت این را همه آن روز که او تا صبح خیابان ها و کوچه های محله را می گشت فهمیدند و جرات نداشتند که بگویند شرف نساء آرام بگیر و دیگر دنبالش نگرد یکی از همان سه جوان همان مناف توست !!

مادر شهید با بیان این مطلب می گوید :« تا صبح بیقرار بودم و در خیابان ها به دنبال پسر گلم می گشتم که رفته بود امتحان بدهد و نیامده بود یکی دو نفر از دوستانش را دیدم و از مناف پرسیدم حالم را که دیدند گفتند امشب مناف برای نگهبانی رفته جماران اما دلم گواهی بدی می داد فردایش جناره اش را آوردند و گفتند یکی از ضد انقلاب ها دستور داده با گناه و بی گناه ها را در محدوده امامزاده حسن تا خیابان قزوین و محله حسینی و فردوس بکشند تا صدای مردم در بیاید و از نظام ناراضی شوند .»

60 سال است ساکن این خانه ام...

60 سال زندگی در یک خانه و یک خیابان زمان کمی نیست در این مدت در کنار علاقه و انسی که می گیری همه جای محله را و البته افراد زیادی را می شناسی .

مادر شهید نمی تواند از این خانه به جای دیگری نقل مکان کند می گوید :«بیشتر اهالی قدیمی و کاسبان مرا و خانواده مرا می شناسند و به ما احترام می گذارند اما در کل رفت و آمدها ، دلجویی ها و احوالپرسی اهالی از هم و از خانواده های شهدا کمتر شده و تنهاتر شده ایم .

شرف نساء با اشاره به اینکه خرید خانه را خودم انجام می دهم می گوید :« اگر در نانوایی و یا مغازه ای شلوغ باشد اهالی قدیمی که مرا می شناسند تعارف می کنند که زودتر و بدون نوبت بگیرم که وجدان من این را قبول نمی کند و می ایستم تا نوبتم بشود.

او تاکید می کند :« مگر یک نفر چقدرخوراک می خواهد ؟ یک روز 2 عدد سنگک می گیرم و یک هفته می خورم اگر هم دلم خواست غذایی درست می کنم دخترها هم سر می زنند و خانه را تمیز می کنند و غذای چند روزم را درست می کنند از دامادهایم راضیم و یکی از آنها به نام علی ابراهیمی در همان حادثه ترور زخمی و جانباز شد.

یادمان :

نام : مناف کوه زارع

نام پدر : ماشالله

تاریخ تولد : 11 مرداد 1340

تاریخ شهادت : 12 شهریور سال 1360

نحوه شهادت : ترور به دست منافقان

محل شهادت : زیر پل حسینی


دی 1402
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
5
6
7
8
9
10
11
12
14
15
16
17
18
19
21
22
23
28
29