شهادت
برات و سه نفر دیگر برای تامین امنیت یکی از روستاهای کردستان، بالای تپهای سنگر نگهبانی ایجاد کرده بودند. حین شستشوی خود بودند و در این زمان سنگر خالی بود. عناصر گروهک تروریستی کومله، نامحسوس داخل سنگر شدند و کمین کردند. زمانی که برات و همرزمانش از پایین تپه بالا آمدند و داخل سنگر شدند، کوملهها غافلگیرانه آنها را به رگبار گلوله بستند. سه نفر در جا شهید شدند؛ اما چون برات ریشهای بلندی داشت، فکر کرده بودند که او از فرماندهان است و در حالیکه گلولهای به سینهاش اصابت کرده بود، او را با خود بردند. بعد از یک روز خونریزی و شکنجههای فراوان، وقتی متوجه شدند که او یک سرباز عادی است، او را رها کردند؛ اما برات بر اثر خونریزی زیاد به شهادت رسید.
به نقل از همرزم شهید برات اسماعیلی
شوق پرواز
با خواهرزادهام(پرویز) به تظاهرات میرفتند. وقتی به خانه برمیگشتند، با خنده میگفتند: «نزدیک بود شهید بشویم؛ اما نشدیم. دعا کنید که شهید بشویم.» میگفتم: «اینقدر این جمله را تکرار نکن! دلم میلرزد.» لاغراندام بود و طی درگیریهایی که در تظاهراتها به وجود میآمد، به سرعت فرار میکرد.
یکبار گفت: «تیری از بغل گوشم رد شد و به آجر پشت سرم خورد. دینگی صدا داد. خلاصه نزدیک بود شهید شوم.»
میگفتم:«خدا نکند!» میگفت: «مادر بگو خدا بکند. من خواب دیدم که شهید میشوم.»
به نقل از مادر شهید جواد آذرم
لحظات آخر اعزام
هنوز لحظات اولینباری که به جبهه رفت را به یاد دارم. امتحاناتش را گذراند، بعد هم آمد و گفت: «من میخواهم به جبهه بروم.» پسر برادرم مشوق اصلی او بود. پدرش هم یک ماشین گرفت و همگی به اتفاق، به محل اعزام اتوبوسهای رزمندگان رفتیم. حال و هوای باصفایی در آن جا حاکم بود. رزمندهها ساکشان را از پنجره به داخل پرت میکردند و خودشان هم از پنجره به کمک رزمندگانی که داخل اتوبوس بودند، به داخل میکشاندند. شعار میدادند: «یا اعدام یا اعزام.» آن روز سه الی چهار اتوبوس بودند که به جبهه رفتند.
به نقل از مادر شهید اخوان صفار
بیشتر بخوانید:
تنها دو ماه از سربازی پسرم گذشته بود که پیکر بیجانش به دستم رسید
پسرم برای آوردن آب از کوه بالا میرفت که توسط کومله شهید شد