حجتالاسلام و المسلمین حاجشیخ حسین اشرفی اصفهانی(متولد1316)، فرزند ارشد چهارمین شهید محراب، از سنین پایین در قم با پدر بزرگوارش محشور و مانوس بوده و تا آخرین روزهای زندگی دنیوی با ایشان همراه بوده است. بیگمان، حاجحسین آقا، به همراه برادرش دکتر محمد، یکی از دوتنی است که بیشترین خاطرات و نکتهها را از پدر در سینه دارد.
آنچه در ادامه میخوانید حاصل گفتوگوی آقای حسینخانی با حجتالاسلام حاج شیخ حسین اشرفی اصفهانی است:
حضرت آیتالله اشرفی اصفهانی، شهید محراب، از علمای برجسته و مشهور است تا آنجایی که به ایشان «شیخالشیوخ» میگفتند. تا جایی که وصف حاجآقا را از پدرم، مرحوم شیخعبدالعلی حسینخانی شنیدم، ایشان در خمینی شهر متودلد شد و در کودکی با تلاش و کوشش به تحصیل خود ادامه داد تا اینکه در همان سن کودکی به لحاظ عشق و علاقهای که به علوم دینی داشت به قم سفر کرد و بعد از ازدواج نیز آقازادههایشان همچون حضرتعالی و حاج محمد آقا به همان حجره آمدند و مشغول به تحصیل علوم دینی شدند و در همان فاصله هم پدر ما خدمت شما و شهید بزرگوار میرسید و انجام وظیفه میکرد. شهید محراب پس از رحلت آیتالله بروجردی در مسیر اهداف امام خمینی(ره) حرکت کرد و خودش را یکی از کسانی میدانست که تابع ولایت هست و حضرت امام در هر کاری که داشتند با شهید محراب مشورت میکردند. حضرت امام معتقد بودند که ایشان نظراتی که میدادهاند، خیلی موثر و کارساز بوده و تبلیغات دینی و دیگر کارهایشان فقط به تهران، قم و اصفهان ختم نمیشده بلکه به تمام کشور برمیگشته است. از حضرتعالی تقاضا میکنم به صورت مبسوط و کامل به این مسائل اشاره کنید تا بتوانیم انشاءالله بهره کافی و وافی ببریم.
حضرت امام در پیامی که راجع به شهید بزرگوار محراب دادند، در روز شهادت ایشان فرمودند که قریب به 60 سال اینجانب، آیتالله اشرفی اصفهانی را میشناختم. توجه کنیم که حضرت امام، برای هیچکدام از علمای بزرگ، حتی سایر شهدای عزیز انقلاب و شهدای محراب، کلمه 60 سال را به کار نبردند؛ مگر در پیامشان راجع به شهید بزرگوار محراب آقای اشرفی اصفهانی. حالا این سوال مطرح میشود که امام در چه زمان و موقعیتی با شهید محراب آشنا شدند؟ جواب بسیار روشن است. مرحوم والد ما درس کفایتین را در مدارس اصفهان، در محضر علمای بزرگی چون مرحوم آیتالله فشارکی و علمای دیگری که اجازه اجتهاد از ایشان داشت، گذراند و آنها فرمودند برای ادامه تحصیل باید به قم برود. زمانی بود که مرحوم حاجعبدالکریم حائری یزدی، موسس حوزه علمیه قم، جزو ارکان حوزه و از مدرسین والامقام بود و کسانی که درس خارج را میخواندند، از محضر این عالم بزرگوار استفاده میکردند.
ایشان از اصفهان حرکت کرد و به مدرسهای در قم آمد که من هم حدود 15 سال در محضر ایشان، در آن مدرسه بودم. حاج آقای ما، در آن مدرسه متمرکز شد. نظر به این که وضعیت مالی خیلی خوبی نداشت و امکان این که بخواهد اتاقی یا منزلی برای والده و اخوان دیگر در قم تهیه کند مقدور نبود؛ لذا ایشان، به صورت مجردی، در آن حجره مدتی زندگی کرد و من بعدا در همان حجره به ابوی ملحق شدم. بعد از هفت، هشت سال اخوی ما هم آمد و سه نفری در مدرسه فیضیه که روبهروی آستان حضرت معصومه(س) بود، مشغول شدیم. در اولین روزی که پدر در درس مرحوم آیتالله حاج عبدالکریم حائری، موسس حوزه علمیه قم شرکت کرد، فرمود با اول کسی که آشنا شدم ، حاجآقا روحالله بود که آن زمان معروف بود به حاجآقا روحالله خمینی. هنوز به ایشان امام نمیگفتند و آن موقع عنوان آیتالله هم مطرح نبود و از مدرسین حوزه علمیه قم بودند. خلاصه با ایشان مانوس شد و از آن موقع تا هنگام شهادت ابوی، جمعا نزدیک به 60سال میشود.
این دقیقا به چه سالی مربوط میشود؟
سالی که ایشان آمد حدودا سال 1330 قمری بود. آقای انصاری که در بیت حضرت امام هست، یک روز پیغام داد که چون شما خاطرات زیادی از امام و شهید محراب دارید، ما میخواهیم شخصی را بفرستیم تا آن خاطرات را ضبط کند. من خاطراتی که شهید محراب با امام و نیز امام با شهید محراب داشتند و خاطراتی را که من نسبت به حضرت امام داشتم، در 6ساعت نوار ضبط کردم و کاست فرستادم که گاهی در سالگردهای حضرت امام پخش میشود. امام، در آن زمان، یک سید بسیار بزرگواری بودند که در مدرسهای درس خارج را برای عدهای خاص ارائه میکردند. امام به سه، چهار نفر که به نظر ایشان زبدهترین علمای آن زمان بودند، درس فلسفه دادند. یادم هست دو نفر از اینها مرحوم آقای مطهری و مرحوم والد ما بودند.
مرحوم والد ما فرمود من آنچه امام در درس فلسفه بیان میکردند، همه را نوشتم. بعد از شهادت ایشان، وقتی خدمت حضرت امام رسیدم ایشان فرمودند مرحوم والد شما دو سال در درس فلسفه ما در جمعی سه نفری شرکت میکرد، لیکن آنچه میگفتم مینوشت. میخواهم بدانم جزوه و تقریر درس خارج دست ایشان هست یا خیر؟ من به ایشان عرض کردم مرحوم والد ما هر درسی را که از اساتید میگرفت، مینوشت ازجمله درس آیتالله خوانساری، درس آیتالله اراکی، درس آیتاللهالعظمی آقای بروجردی که 9 سال تمام درس ایشان را مینوشت و در واقع به صورت یک گونی از جزوات درس خارج شهید محراب موجود است. لیکن ما قسمتی از این دروس خارج حضرت امام را به دفتر معظم له فرستادیم که بناست تقریر شود و خود انتشارات بیت امام به صورت تقریظ درس حضرت امام را چاپ کنند و به عنوان آثار باقیه از شهید محراب بماند. از آن موقع ایشان نسبت به حضرت امام ارادت خاصی داشت. گاهی مرحوم والد ما، از قم میرفت به اصفهان و وقتی برمیگشت سه نفر از علما به دیدن ایشان میآمدند؛ از جمله کسانی که همان روز اول به دیدن ایشان میآمدند حضرت امام بودند.
به یاد دارم آن موقع من یک طلبه بودم که در مدرسه فیضیه از جامعالمقدمات گرفته تا کفایه را در محضر ایشان آموختم، یعنی من استادی غیر از پدر خودم ندیدم. قریب به 12 سال، دورههای جامعالمقدمات، سطح، مطول، معالم، لمعتین و رسائل و مکاسب را در محضر شهید محراب خواندم. با هم مباحثه میکردیم و ایشان شب از من تحیل میگرفت و میفرمود پنجشنبه و جمعه که درسها تعطیل است آن درسی را به تو دادهام باید بنویسی و به من بدهی؛ لذا من شاید حدود یک گونی از جزوات درسهایی را که از محضر ایشان استفاده کردم، الان دارم.
گستره علم و دانش آیتالله اشرفی اصفهانی، شهید محراب، بدان حد بود که به گفته بسیاری از علمای عصر خودش، همچون حاجعبدالجواد جبلعاملی، حاجآقا حسین میردامادی، آقای امام سدهی و دیگران، در علم ظاهر و باطن، سرآمد روزگار بود و به اعتقاد آیتالله جبلعاملی که خود از فضلا و علما بود ایشان در تزکیه نفس و تصفیه باطن بدیل نداشت. آیتالله حاجآقا حسین میردامادی هم در مورد حضرت آیتالله اشرفی اصفهانی فرمود که او چکیده جامعه مبارز و انقلابی و ذوب شده در اهداف والای انقلاب سرخ حسینی و مطیع ولایت بوده است.
از مرحوم پدرم شنیدم که او در سخنوری هم بینظیر و به عربی و فارسی مسلط بود و کتابهای بسیاری هم داشت. در برخی از سفرهایی که داشت حضرت امام محرمانه یا غیرمحرمانه به دیدار ایشان میآمدند و این نشستها باعث حرکتهایی در جامعه میشد. این حرکتها آثاری داشت که منجر به جریان سال 1342 شد. بعد از سال 1342 همین ارتباطها، نشستها و مشورتها باعث پیروزی نهضت اسلامی ما شد. فعالیتهای آقا، حتی در کشورهای دیگر چون نجف و سایر بلاد اسلامی هم گسترش پیدا کرد. آقا مرتب به دنبال این قضایا بود و حضرت امام هم با ایشان مشورت میکردند.
میخواهیم کمی از این حرکتهای انقلاب که حضرت آیتالله اشرفی اصفهانی داشت بفرمایید. در جلسات خصوصیای که در کنار شهید محراب بودید آیا چند و چون مطالبی را که بین امام و والد بزرگوارتان مطرح میشد میدانستید؟
همینطور که بنده عرض کردم، در پیامی حضرت امام (ره) در شهادت این شهید بزرگوار فرمود که قریب به 60 سال این شهید والامقام را میشناختند و از ارادتمندان این شهید والامقام بوده و هستند، شما ببینید فرمودند 60 سال ارتباط. این به زمان انقلاب یا پیش از انقلاب منحصر نمیشود. شهید محراب 21 ساله بود که وارد قم شد. امام سه، چهار سال از ایشان بزرگتر بودند. قریب به 60 سال اینها با هم ارتباط داشتند و همین ارتباط بود که از طرف مرحوم آیتاللهالعظمی آقای بروجردی، مرحوم آقای جبلعاملی، مرحوم حضرت امام سدهی و مرحوم والد ما برای تاسیس حوزه علمیه کرمانشاه، با عدهای از طلاب قم، به آنجا اعزام شدند. از همان ابتدا که شهید محراب وارد کرمانشاه شد با حضرت امام ارتباط تنگاتنگی داشت. زمانی که مرحوم آیتالله بروجردی از دار دنیا رفت اول کسی که مسئله مرجعیت امام را مطرح کرد، مرحوم پدر ما بود. در مراسم شب هفت مرحوم آیتاللهالعظمی بروجردی در مدرسه آقای بروجردی جمعی از علما و بزرگان و شخصیتها بودند که شهید محراب راجع به مرجعیت بعد از آن بزرگوار صحبت کرد. در مجموع، ما ده، پانزده نفر مرجع داشتیم؛ اما شهید محراب رسما در فاتحهخوانی مرحوم آیتالله بروجردی فرمود شخص من نظرم به آیتاللهالعظمی آقای حاجآقا روحالله است. من ایشان را از همه بالاتر میدانم، از همه بهتر میدانم؛ از نظر تقوا و از نظر علم. از همان موقع، دستهدسته از بازاریها و بزرگان خدمت ایشان آمدند و فرمودند شما که نظرتان به آیتالله خمینی است، ما هم نظرمان به ایشان است. این مسئله باعث مخالفت شدید بعضی از روحانیون با شهید محراب شد. این است که از آن موقع، مرجعیت حضرت امام را ایشان در استان کرمانشاه مطرح کرد. شب هفت که تمام شد، به اصفهان آمد و در مسجد ولیعصر (عج) خمینی شهر فرمود نظر من به آیتالله خمینی است، یعنی ایشان دو استان را متوجه حضرت امام کرد.
من کودک بودم و یادم است که ما هجرت کرده بودیم و پدرم خدمت پدر بزرگوار شما میرسید و کتابهای حضرت امام را از آیتالله اشرفی اصفهانی میگرفت و برای ما میآورد و ما هم کتابها را در شهر ری به افراد مختلفی که میشناختیم، میدادیم. یادم هست کسانی مثل آیتالله غیوری که الان مطرح هست، آن موقع میآمد یا حتی کسانی که طلبه بودند مثل آقای جعفریان یا مرحوم سیدابوالفضل و مرحوم درچهای میآمدند و کتابهای امام را از مرحوم پدر ما میگرفتند. در مورد اینها میخواهم یک مقدار توضیح بفرمایید.
به نکته قشنگی اشاره کردید. من یادم است مرحوم والد ما یکی دو سال نماز و روزه استیجاری میگرفت، در قم نمازش را در حرم میخواند، روزهها را هم میگرفت. اکثر ظهرها من به ایشان میگفتم حاجآقا ناهار آماده است. میفرمود: «نه، من موقع افطار میخورم.» اکثرا وقتی ما در خدمت ایشان بودیم، شاید بگویم بیست و چند روز را در طول یک ماه روزه بود و بیشتر این روزها، روزه استیجاری میگرفت و با پول اینها که استیجاری بود، کتاب میگرفت و در اختیار طلاب میگذاشت. مرحوم والد شما یک روزی دست کرد لای عبای پدرم و یک کتاب گذاشت، فرمود این رساله حاج آقا روح الله است (آن موقع ممنوع بود) قاچاق است، من میخواهم بروم مشهد، میترسم یک وقت از کیف من در بیاورند و موجبات اذیت مرا فراهم کنند. این را به عنوان امانت، در حجره شما میگذارم و بعد از مشهد که برگشتم، این را به من بدهید. شاید یک ماه طول کشید تا ایشان از مشهد مراجعت کرد و آمد به اینجا، یک بسته نبات با یک بسته زعفران برای ما آورد و فرمود آقای اشرفی امانت ما را بدهید. من، به ایشان عرض کردم که امانت شما چیست؟ فرمود آقا میداند. حاجآقا رفت لای کتابهایشان تا کسی متوجه نشود و این کتابی را که رساله حضرت امام بود، درآورد. ایشان شروع کرد به بوسیدن. فرمود این رساله حضرت امام برای من از یک پسر ارزشش زیادتر است و دعا بفرمایید که کسی یک وقت در راه برای من مزاحمت ایجاد نکند. مرحوم پدر شما، وقتی میآمد معمولا خورجین داشت. لباسهایشان را لای خورجین میگذاشت تا کسی متوجه ایشان نشود. فرمود این را میخواهم ببرم خمینی شهر و در منزل نگهداری کنم، چون نظرم، از نظر تقلید، به آقای خمینی است. من به ایشان عرض کردم که شما چطور نظرتان به آقای خمینی است؟ ایشان گفت دو تا مرجع که اعلام بکنند برایم حجت دارد یکی حاج عبدالجواد جبلعاملی فرموده است حضرت امام (ره) حاجآقا روحالله به نظر من مرجع اعلم است، یکی هم حاجآقا عطاءالله دو تا مجتهد مسلم که به من گفتند، برای من حجیتآور است و ایشان رساله مرحوم امام را با تمام وجود حفظ میکرد.
شهید محراب، تلاش زیادی در تربیت و پرورش شاگردان به خرج داد و افراد در حوزه علمیهای که ایشان داشت با پویایی و طراوتی خاص حضور پیدا میکردند به خصوص یک سخنی از مرحوم امام سدهی فرمودند هست که: «آیت الله اشرفی اصفهانی بحری هستند مواج، که آثار فیضاتش به اکناف و اطراف رسیده، اکنون وجود شریف آن، مزید اصل انقلاب است. زینت بخش حوزهها و طراوت افزای عرصه ایران است.» ما میدانیم که جمع کثیری از طلاب علوم و افاضل،از مجلس ایشان کامیاب شدند، به خصوص حضرتعالی که در کنار ایشان حضور داشتید. از آن خاطراتی که شما و دیگر شاگردان با ایشان داشتند بیشتر بفرمایید.
زمانی که در قم، در مدرسه فیضیه، در محضر ایشان بودیم، با عدهای از چهرههای بسیار مفید که الان جزو نظام جمهوری اسلامی هستند، در ارتباط بودند. من یادم هست وقتی طلبه بودیم، پدرم با آیتالله آقای امامکاشانی که الان امام جمعه موقت تهران هم هستند یا آیتالله جنتی همشهریمان، در ارتباط بود. مرحوم شهید بهشتی نیز بسیار با پدر ما ارتباط داشت و این طور که من شنیده بودم، قسمتی از رسائل و مکاسب را در محضر شهید محراب خوانده بود. من آن موقع بچه سال بودم، تازه طلبه شده بودم و در قم درس میخواندم؛ اما میدیدم شهید مظلوم بهشتی، کتاب میآوردند و در محضر خود شهید محراب استفاده میکردند و وقتی هم که با خود ایشان مصاحبه کردم سوال کردم که از اساتیدتان میتوانید چند نفر را اسم ببرید؟ ازجمله فرمودند که آقای اشرفی اصفهانی. آن موقع هیچ کدام از این دو بزرگوار هنوز به شهادت نرسیده بودند.
آیتالله اعظمی و آقای صانعی نیز رسائل و مکاسب را در محضر شهید محراب خواندند. آقای صانعی، وقتی آمد به اصفهان تا در مراسم سالگرد شهید محراب شرکت کند، دم در گلستان شهدا، کفشش را در آورد و با پای برهنه، همینطور دستش به سینه بود، قریب به شاید یک ربع، پیشانیشان روی سنگ قبر شهید محراب بود و اشک از چشمانش میریخت. الان هم وقتی ما، در جلسات، خدمت ایشان میرسیم، میفرماید یکی از اساتیدی که به گردن من حق بزرگی دارد آقای عطاءالله اشرفی اصفهانی هست و دیگری حضرت امام. دو تا اسم میبرد: یکی امام در درس خارج، که من هم حضور داشتم و در خدمت ایشان بودم و همچنین شهید محراب. ایشان، در قم که حدود24 سال در قم بود، دو تا درس خارج را بیان میکرد برای طلبهها؛ یکی مطول بود. شاید قریب به 15 دوره مطول را که درس سختی هم هست و اساتیدش آن موقع فقط سه، چهار نفر بودند. الان هم در قم، استاد مطول خیلی کم است؛ اما حافظه شهید محراب طوری بود که حفظ بود، یعنی شاگردانش آن متن را میخواندند و شهید دنبالش را شروع میکرد به خواندن، یعنی اینقدر درس داده و تدریس کرده بود که دیگر حفظ شده بود. یکی هم جدل کفایه بود که شاید بیش از 10 دوره ایشان در قم آن را تدریس کرد. یک دورهای هم من در محضر ایشان بودم که کفایتین را از ایشان استفاده کردم و در حجره، به طور خصوصی، برای من درس میگفت. ایشان، شاگردان زیادی در طول آن 24 سالی که در قم بود، تربیت کرد که اینها اکثرشان الان یا امام جمعهاند در بعضی از استانها، یا اینکه از شخصیتهای بسیار ممتازند. مرحوم ابوی، مثل حضرت امام، که هر چه تربیت کرد، مجتهد تربیت کرد و عالمپرور بود، شهید بزرگوار محراب هم همینطوری بود. نفسش به هرکسی میرسید واقعا استادپرور بود، شاگردپرور بود. هیچ وقت هم ادعایی نداشت که من هستم. برای بنده سیوطی میگفت؛ اما برای شهید مظلوم بهشتی، رسائل و مکاسب تدریس میکرد، برای یک عده دیگر کفایه میگفت. به ایشان برنمیخورد که بگوید حالا من دارم کفایه میگویم؛ اما از این طرف هم شاگردی دارم که به او سیوطی درس میدهم. من یک کتاب سیوطی دارم که شاید اکثر صفحاتش از همدیگر باز شده. برای اینکه گاهی که خدمت ایشان درس میخواندم، باید درس پس میدادم، گاهی کمی که دیر و زود میشد، ابوی عصبانی میشد و این کتاب را بلند میکرد و میگفت که اگر درست جواب ندهی، من این کتاب به طرفت پرت میکنم و از بس این کتاب را به زمین زده بود صفحاتش از هم جدا شده بود. من هنوز همان سیوطی را که سالهای حدود 1350تا 1355 در محضر ایشان استفاده کردهام، دارم و آن را بعنوان یادگاری از مرحوم پدرم نگه داشتهام.
یادم هست هر منبریای که وارد کرمانشاه میشد، قبل از اینکه بخواهد منبر برود، شهید محراب دستش را میگرفت و میفرمود روی منبر از من تعریف نکن، چیزی نگو. اگر میخواهی تعریف کنی، از امام حسین(ع) تعریف کن، از ائمه بگو، از امام زمان بگو، من قابل تعریف نیستم. راضی هم نیستم تا بالای منبر از من تعریف کنی، من بچه طلبهای بیش نیستم. شهید محراب، با اینکه در 40 سالگی، صاحب 10 تا اجازه اجتهاد از مراجع نجف و قم بود، همیشه میگفت که من یک طلبه بیش نیستم؛ حتی گاهی که من در همان مسجد خمینیشهر به مناسبتی، منبر میرفتم، دم منبر میفرمود: «باباجان، یک وقت از من تعریف نکنیها!» یک دفعه مناسبت شد که من از ابوی خواستم در دعای کمیلی که در مسجد ولیعصر(عج) خواندم، از ایشان تعریف بکنم، دیدم پای منبر نشسته و میگوید: «استغفرالله» و سرتکان میدهد. بعد که از منبر آمدم پایین، فرمود که میخواستم به تو طیبالله بگویم؛ اما الان میگویم استغفرالله، بگو چرا اسم من را روی منبر بردی؟ من کسی نبودم.
شهید محراب مردی بود که واقعا مرحوم آقای جبلعاملی او را خوب میشناخت صاحب نفس زکیه بود. اینقدر این مرد پاک بود که خدا شاهد است، حاجآقا وقتی یک زن میآمد پشت در منزل وجوهات بدهد، در را که باز میکرد، گوشه قبا یا عبایش را باز میکرد، رویش را برمیگرداند و میفرمود: «خواهر هر چه هست بریز داخل عبای من.» حاضر نبود حتی دستش را به طرف آن زن دراز بکند. من که تا 45 سالگی در خدمت ایشان بودم و الان 71 سالم است، یک دروغ از ایشان نشنیدم. کسی جرئت نمیکرد تا در محضر ایشان غیبت کند. ما جرئت نمیکردیم تا غیبت کسی را پهلوی ایشان بکنیم. میفرمود که همه ما ناقصیم، همه ما عیب داریم، بیعیب خداست، حق ندارید از کسی مذمت بکنید یا بخواهید انتقاد بکنید. اینقدر این مرد صاحب نفس زکیه بود. خدا میداند که هرکسی که میخواست تعریف ایشان را بکند، میفرمود یا دیگر حق منبر رفتن نداری یا نباید تعریف مرا بکنی، من تعریفی نیستم، من کسی نیستم. کسانی را سراغ داشتیم که میگفتند ما پول به شما میدهیم تا شما بروید روی منبر، ما را به عنوان مجتهد، مرجع تقلید معرفی کنید و ایشان میفرمود این کفر است. این کفر است که آدم آنچه نیست، بخواهد به دیگران بگوید آقا من آنچه نیستم به دیگران تلقین کنید، باید آن را عنوان بکنید؛ این کفر است،؛ آدم باید عزت در پیشگاه خدا داشته باشد و خداوند او را عالم ببیند. این طور بود که خداوند یک طلبه گوشه مدرسه فیضیه را آورد در کرمانشاه، مسجد آقای بروجردی، امام جماعت آن مسجد کرد و الان نام و نشانش در عرش اعلی است و همهجا، خیابانها، میدانها، هرجا نگاه کنید به نام شهید محراب اشرفی اصفهانی است. مثل یک چراغ، مثل یک شعاع خورشید، میدرخشید این شهید بزرگوار. همیشه میخواست تا گمنام زندگی کند. نمیخواست خودش را مطرح بکند؛ حتی موقعی که در قم بود، به عنوان یک مدرس، و مامور گرفتن امتحان خارج از طلبهها بود. تا آن روز آخر، ایشان میفرمود که مرا مطرح نکنید. همیشه میخواست کنار باشد، نمیخواست نامش معروف بشود. در درس مرحوم آقای بروجردی هم میرفت آن کنارها مینشست. مرحوم آقای بروجردی، یادم هست روزی که خدمتشان رسیدیم، فرمود: «آقای اشرفی شما درس ما هم میآیید؟» جواب داد: «بله، تا الان که توفیق داشتهام و آمدهام.» فرمود: «پس چرا ما شما را نمیبینیم؟» پدرم میرفت پشت ستون مینشست که آقای بروجردی ایشان را نبیند و این حالات مردان خداست. مردان خدا گمنام زندگی میکنند.
بعد از اینکه ما بدن ایشان را در گلزار شهدای اصفهان دفن کردیم و به کرمانشاه آمدیم متوجه شدیم در لباسهای آغشته به خون ایشان پای قطع شدهاش نیز هست. به دفتر حضرت امام زنگ زدیم، گفتیم که چکار کنیم؟ فرمودند که چون یک هفته گذشته، دیگر جایز نیست که نبش قبر کنید، قسمتهای باقی مانده از بدن ایشان را، با لباسهایی که در اثر انفجار سوخته شده و آغشته به خون است، در گورستان شهدای کرمانشاه دفن کنید. الان در واقع شهید محراب دو مزار دارند؛ یکی در گورستان اصفهان است، یکی هم کرمانشاه که آنجا شبهای جمعه زن و مرد میآیند حاجت میطلبند. در گلستان شهدای کرمانشاه، روی سنگ نوشتهاند که قسمتی از پا و بدن ایشان و لباسهایش در اینجا دفن شده است.
این شهید بزرگوار کسی بود که سالها زیارت عاشورایش ترک نشد. یک عالم بزرگواری بود که هنوز شخصیت این شهید برای مردم شناخته شده نیست. هنوز من که فرزند ایشان بودم او را نشناختهام. شهید محراب را خدا میشناسد که این مقام و منزلت را به ایشان داد. پانزده روز قبل از شهادت فرمود امیدوارم چهارمین شهید محراب باشم که وقتی تلویزیون این سخن را پخش کرد، حضرت امام به حاج احمد آقا فرموده بود که احمدجان، ببینید آقای اشرفی چه میگوید. پانزده روز پیش در کرمانشاه با او مصاحبه کردهاند و امروز شهید شده و میگوید امیدوارم چهارمین شهید محراب باشم.
بیشتر بخوانید:
آیتالله اشرفی اصفهانی ترور شد
زندگینامه آیتالله اشرفی اصفهانی