جانباز طاهره حرمیباف در سال 1322 در مشهد متولد شد. پدرش بزاز بود و مادرش خانهدار. در سن 17سالگی ازدواج کرد. همسرش خیاط بود و زندگی سادهای را با هم شروع کردند. حاصل ازدواجشان 10 فرزند است که به فرموده خانم حرمیباف هر کدامشان سربازی در خدمت انقلاب اند. خانم حرمیباف در راهپیمایی 22 بهمن سال 1365 در حادثه انفجار نارنجک توسط منافقین مجروح شد.
واحد سرگذشتپژوهی بنیاد هابیلیان (خانواده شهدای ترور کشور) این بار در خدمت خانواده بزرگوار این جانباز گرامی بود تا بار دیگر با گرامی داشتن یاد و خاطره جانبازان ترور و معرفی ایشان به جامعه خدمتی کرده باشد. در ادامه حاشیهنگاری تیم سرگذشتپژوهی از این دیدار را میخوانید:
چند روز گذشته مهمان جانبازی بودیم که در انفجار نارنجک در راهپیمایی 22بهمن1365 توسط گروهک تروریستی منافقین مجروح شد؛ اما نه تنها هیچ یک از سختیها و جراحتهای ایجاد شده از عزمش در حمایت از انقلاب کم نکرد؛ بلکه باعث شد حضورش در سایر میادین دفاع از انقلاب پررنگتر شود.
دیدار توسط یکی از دوستان هماهنگ شد و مشتاقانه به ملاقات خانم طاهره حرمیباف رفتیم تا حادثه 22بهمن1365 را برایمان روایت کند و روایتش سندی شود بر پرونده پر جنایت گروهک تروریستی منافقین و عرق شرمی بر جبین دولت های حامی تروریسم.
زمانی که وارد حیاطشان شدیم گلدان های پرگلی که گوشه حیاط چیده شده بود نظرمان را به خود جلب کرد. کمی آن طرفتر هم پر از گلدانهای شاداب بود. وارد منزل شدیم آنجا هم پر از گل بود. دخترشان به استقبالمان آمد. خانم حرمیباف که دیگر سنی از او گذشته بود گوشه پذیرایی نشسته بود و با صدایی آرام و مهربان خوشآمد میگفت. کنارش نشستیم. همان اول صحبت گفت: «گلدان ها کار خودم است. به باغبانی علاقمندم».
خودمان را معرفی کردیم و خواستیم از خودش بگوید از روز حادثه و مشکلاتی که بعد از مجروحیت برایش پیش آمده بود.
خانم حرمیباف روایتش را این گونه شروع کرد: «متولد مشهد هستم. در خانوادهای مذهبی و نسبتاً مرفه بزرگ شدم. 17 ساله بودم که ازدواج کردم. همسرم خیاط بود. اموال و دارایی خاصی نداشت اما پدرم میخواست با کسی ازدواج کنم که ایمانی قوی داشته باشد و تنها ملاک من برای ازدواجم همان خواست پدرم شد. حاصل ازدواجمان 7 دختر و 3 پسر است که خدا را شکر همهشان ازدواج کردهاند و زندگی موفقی دارند.
با توجه به تعداد بچهها از همان اوایل زندگی مشغول کارهای خانه بودم و اصلا فرصتی نداشتم تا در فعالیتهای اجتماعی شرکت کنم. با این حال در تظاهراتها و راهپیماییها همراه همسرم میرفتم اما بچهها را نمیبردم. هماهنگ کردن و نگهداری از آن همه بچه در راهپیمایی واقعاً کار سختی بود.
22 بهمن1365 بود. همراه همسرم برای شرکت در راهپیمایی از خانه خارج شدیم. به محل شروع راهپیمایی رسیدیم. مثل همیشه جمعیت زیادی آمده بود تا با آرمانهای انقلاب و امام خمینی (رحمه الله علیه) تجدید بیعت کند. از همسرم جدا شدم و به جمعیت خانمها پیوستم. تازه به خیابان خسروی رسیده بودیم که صدای چند شلیک پیاپی شنیدیم. جمعیت پراکنده شدند و هر کس به سمتی میدوید. در حال دویدن به سمت نزدیکترین کوچه بودم که صدای انفجار بلندی شنیدم. ناگهان احساس کردم دستم خیس شد. چادرم را کنار زدم و متوجه شدم به دستم ترکش خورده و خون میآید. انگشتانم آویزان شده بود. آنقدر ترسیده بودم که اصلا متوجه نشدم کتفم هم زخمی شده است. خانمهای اطرافم را صدا زدم و گفتم زخمی شدهام. خانمها دنبال کمک رفتند، به امید اینکه کسی بیاید و به بیمارستان انتقالم دهد. چند خانم هم بالای سرم بودند. کمکم بی حال شدم تا اینکه مردی آمد و من و عدهای دیگر از مجروحین را با اتوبوس به بیمارستان امدادی انتقال داد.
در راه نگران بودم که خانوادهام اطلاعی ندارند و حتما دنبالم میگردند. خدا را شکر همین که به بیمارستان رسیدیم یکی از آشنایان را دیدم و بنا شد او به خانوادهام خبر دهد. بعد از ظهر بود که همسر و فرزندانم به بیمارستان آمدند.
آن روز واقعاً روز سخت و وحشتناکی بود. تعداد زخمیها زیاد بود و بیمارستان شلوغ شده بود. در بیمارستان چندین مرتبه عملم کردند و مدتی طولانی بستری بودم. زمانی هم که مرخص شدم و به خانه آمدم نمی توانستم کاری انجام دهم. دستم خیلی درد میکرد. در تمام این مدت کارها و مسئولیتهای من به دوش همسرم و دختر بزرگم بود.
وقتی دوستان و اقوام خبر مرخص شدنم را شنیدند به منزلمان آمدند. هر کس حرفی میزد. بعضیها به خاطر حضور در راهپیمایی شماتتم میکردند و می گفتند: «با این همه بچه چرا راهپیمایی رفتی؟» خلاصه که سرزنشها زیاد بود اما هیچ یک از این حرف ها اندکی ازعقیدهام نکاست. من بخاطر آرمانهایمان و به خاطر خون شهدای انقلاب در راهپیمایی شرکت کردم و این جانبازی برایم افتخار است.
بعد از بهبودی به لطف خداوند باز هم در تمام راهپیماییها شرکت کردم. سعی کردم معانی جانبازی در راه انقلاب را به فرزندانم بیاموزم و خدا را شکر فرزندانم هم نسبت به حضور در راهپیماییها مقید هستند.
تمام سختیهایی که بعد از مجروحیت کشیدم ارزشش را داشت چون ما به آخرت ایمان داریم. انشاءالله خدا هم به لطف و کرمش این کمک ما به انقلاب و هدیه ناقابلمان را بپذیرد و منافقین را به سزای اعمالشان برساند. منافقین وطنفروشی که حق و باطل را با هم درآمیختند و به برادران و خواهران خودشان خیانت کردند. ما آن ها را به خدا واگذار میکنیم.