بنيصدر براي منافقين اسلحه وارد كشور ميكرد
اشاره:
نقش دادستاني انقلاب اسلامي در هموار كردن مسير انقلاب اسلامي مسئلهاي است كه مخالف و موافق، به آن اذعان دارند. آنچه در ادامه ميخوانيد روايت دكتر عليرضا اسلامي، از نزديكان شهيد قدوسي، دادستان كل انقلاب است كه در ميان خاطراتش به نكات مهمي از تاريخ ايران معاصر اشاره ميكند.
* آشنايي شما با شهيد قدوسي از كجا شروع شد؟
- حضرت امام در سال 58 طي حكمي، آيتالله شهيد قدوسي را به عنوان دادستان كل انقلاب مشخص كردند. وقتي كه ايشان مسئوليت دادستاني را عهدهدار شد، چون ميخواست تحولي در آنجا پديد آورد، لذا به نيرو و همكار نياز داشت. شهيد بهشتي در جلسهاي با حضور مركزيت مؤتلفه در اين باره مشورت كردند و سپس آقايحائريزاده در حضور حدود پنجاه نفر در منزل خود اعلام كرد كه آيتالله بهشتي گفتهاند به كمك آقاي قدوسي برويد. آنشب پدرم شهيد اسلامي، من را نيز همراه خودشان برده بودند. اگر اشتباه نكنم ماه رمضان بود و افطاري يا شام در آنجا بوديم. در آنجا صحبت شهيد بهشتي مطرح شد و افرادي را مشخص كردند، از جمله شهيدنظران، آقاي آلاحمد و... من. البته من گفتم به درد اينكار نميخورم و به قول معروف عددي نيستم، ولي تكليف كردند.
فرداي آن شب ما چند نفري خدمت شهيد قدوسي در چهارراه قصر رفتيم كه اول دادسراي ارتش بود. در راه يادم هست كه علي خليلي كه بعداً محافظ مسعود رجوي شد، در آنجا بود و تا ما را ديد گفت حزبيها آمدند، چون آن موقع همه ما عضو حزب جمهوري اسلامي بوديم. منظورش اين بود كه ديگر ما حكومتمان را بايد جمع بكنيم و برويم. چنين افرادي از سازمان منافقين در آنجا نفوذ كرده بودند. اينها پروندههايي را پشت صندوق عقب ماشينشان ميگذاشتند و ميبردند و براي خودشان حكومتي داشتند. وقتي خدمت آيتالله قدوسي رفتيم، ايشان نمودار سازمانيشان را نشان ما دادند و گفتند من چنين نيازهايي دارم، شما چهكار ميتوانيد انجام دهيد؟ كارها تقسيم شد و قرار شد هركس كاري را برعهده بگيرد. آقايجولايي معاون مالي و اداري شد، آقاي آلاحمد معاون خدمات و پشتيباني و تداركات و مرحوم نظران رئيس دفتر ايشان شد. به بنده هم دو مسئوليت را واگذار كردند: يكي معاونت تحقيقات و ديگر معاونت بايگاني. تحقيقات هنوز راه نيفتاده بود و حدود20-10 نفر ميرفتند و راجع به افراد و اموال مصادرهاي و اشخاصي كه توقيف شده بودند، تحقيق ميكردند و چيزي شبيه به دادسرا بود. بنده رفتم به محل كارم و با سبك كار و افراد آشنا شدم و بعد كه حكم را به ما دادند، مشغول به كار شديم. چون اول انقلاب بود، حجم كار خيلي زياد بود، مثلاً گاهي بايد حدود سيصد نامه در روز براي توقيف، دستگيري، آزادي، تحقيق و بررسي و امثالهم ميفرستاديم. شهيد قدوسي ميخواستند از ابتدا كار را كنترل و هدايت كنند و گفته بودند كه تمام احكام و حتي پيشنويس نامهها را براي من بياوريد ببينم و بعد امضا كنم، لذا اول هر روز پيشنويس نامهها را پيش ايشان ميبرديم، ايشان امضا ميكردند و بعد ميبرديم براي تايپ و بعد اقدام ميشد. بر اين اساس كار بسيار سنگين شد.
15-10 روزي كه گذشت، من به ايشان گفتم: «اين كارها خيلي وقت شما را ميگيرد. اجازه بدهيد من خودم پيشنويسها را نگاه كنم و برود براي تايپ، بعد براي امضا خدمت شما بياورم.» ايشان گفتند: «نه آقاياسلامي، بايد خودم اينها را ببينم.» گفتم: «مگر ما معرفي نشدهايم و اين كافي نيست؟» گفتند: «نه، بايد اعتماد پيدا بكنم».
* با همين صراحت گفتند؟
- بله با همين صراحت. گفتم باشد. 15- 10 روز ديگر هم مانديم. يك ماه شد و به ايشان گفتم: «آقايقدوسي! حجم كار زياد است. روزي سيصد نامه است و اگر براي هر كدام از اينها بخواهم يك دقيقه توضيح بدهم، سيصد دقيقه وقت ميخواهد. با توجه به اينكه شهيد بهشتي ما را معرفي كردهاند، اگر به من اعتماد پيدا كردهايد و اين مدت هم عملكردمان را ديدهايد فبها، اما اگر اين طور نيست، ماندن من در اينجا غصبي است و اگر اجازه بدهيد مرخص شوم.» ايشان گفتند: «نه آقاياسلامي من بايد اعتماد پيدا كنم.» گفتم: «پس من ديگر مزاحمتان نميشوم و حضورم را مفيد نميدانم.» به اين ترتيب استعفا دادم و بيرون آمدم. آقاي قديريان كه معاونت اجرايي را پذيرفته بودند و ديگر دوستاني كه در آنجا بودند، درباره اين رفتار من گفتند كه فلاني جواني كرده است. من گفتم: «نه، اين واقعيتي است. اگر ايشان اعتماد ندارند، من نميتوانم با ايشان همكاري داشته باشم و بايد كسي را بياورند كه به او اعتماد داشته باشند».
* آيا بعد از اين اتفاق همكاري شما بهكلي قطع شد؟
- خير، پس از مدتي ايشان بنده را احضار كردند و رفتم خدمتشان در زندان اوين. گفتند كه امام فرمودهاند مطبوعات ضد انقلاب بايد جمع شوند. در آن موقع روزنامههاي متعددي بيرون ميآمدند، چون فضا باز شده بود. مجاهدين خلق، گروههاي چپي مثل راه تازه، چريكهاي فدائيان خلق، آرمان مستضعفين و گروههاي مختلف روزنامه چاپ ميكردند و فضاي جامعه را بسيار آلوده كرده بودند. حضرت امام گويا به ايشان گفته بودند كه مطبوعات مزاحم و معاند و مغرض وضدانقلاب بايد جمع شوند. از من پرسيدند: «آيا قبول ميكني؟» گفتم: «به شرط آنكه در مورد نيروي انساني و پرداختهاي مالي و امكانات مستقل باشم، قبول ميكنم.» ايشان نيز قبول كردند و حكم را نوشتند و به ما دادند. ما در همان چهار راه قصر در يك طبقه مستقر شديم و افرادي را آورديم و با آنها مصاحبه كرديم و به عنوان نيروي انساني مشغول به كار شدند.
* پس ظاهراً بالاخره آن اعتماد حاصل شد!
- بله، وقتي ايشان من را براي دفعه دوم به كار گرفتند، برايشان مبرهن شده بود كه امثال ما ميتوانيم كار كنيم و سوء استفادهكن نيستيم.البته وقتي شروع به كار كرديم، مشكلات مختلف ديگري نيز مطرح شدند. مثلاً يكي از مشكلات ما گمركات كشور بود. در گمركات كشور چند چيز وجود داشت؛ يكي مشروبات فراواني كه از رژيم سابق مانده و در اين مدت ترخيص نشده بودند، دوم اسلحه و مهماتي بود كه براي افراد دربار آمده و در گمرك مانده بود، ثالثاً قطعات مهم مورد نياز كشور بود كه متولي نداشت. شهيد قدوسي به من به عنوان نمايندهشان در گمركات، حكمي دادند و من با يك نفر از آقايان در گمرك، مشروبات را تخليه كرديم و با كاميون به بيابان برديم و خالي كرديم، چون ميگفتند شيشههايش نبايد شكسته شود تا اسراف نشود. گروهي را مأمور كرده بوديم كه اينها را ببرند. اسلحه و مهمات را به دادستاني آورديم و صورتجلسه كرديم و تحويل داديم. اسلحههاي مختلفي بود كه اگر به دست ضدانقلاب ميافتاد، منشأ خطراتي براي كشور ميشد. گاهي قطعات توربينهايي براي سدسازي، قطعات هليكوپتر و چيزهاي ديگر كه اگر دست ديگران ميافتاد، آسيب ميديد، اينها را جمع كرديم و بهتدريج به دادستاني آورديم. يكي از مشكلاتي كه ما با آن مواجه شده بوديم اين بود كه مطبوعات ميخواستند كتابهايي را چاپ كنند و وزارت ارشاد هم دست نهضت آزادي و آقاي مينايي و امثال اينها بود و آنها روحيه كار انقلابي نداشتند. از طرفي به هر چيزي مجوز چاپ ميدادند، ضد انقلاب هم چيزهايي را توليد ميكردند كه براي جامعه مضر بود و باعث فساد ميشد. رسانههاي خارجي و دستگاههاي خارجي، كتابهايي را براي ما به زبان فارسي به ايران ميفرستادند كه جلد شده كتابهاي ماركس و انگلس و امثال اينها بود و يا در مؤسسهاي به نام گوتنبرگ كه فعال بود، چاپ ميشد.كتابهايي را از آلمان براي اين انتشارات ميفرستادند و در كشور توزيع ميشد. نهايتاً قرار شد كه اينها كنترل شوند. ما به انتشاراتيها ابلاغ كرديم كه از اين به بعد كتابهايي را كه ميخواهيد چاپ كنيد، بايد بياوريد و مجوز بگيريد و آنها هم همين كار را ميكردند. گروهي هم كتابها را مطالعه و در حقيقت مميزي ميكردند و مجوز ميدادند. كتابهاي ضاله يا قاچاق را ميگرفتيم و خمير ميكرديم. تعداد زيادي از چاپخانهها را بررسي و كتابهايي از اين دست را توقيف و خمير كرديم. حتي بر چاپخانههاي شهرستانها نيز كنترل و نظارت كرديم تا وقتي كه وزارت ارشاد جا افتاد. گزارشي را هم به كميسيون ارشاد مجلس كه در آن زمان آيتالله اماميكاشاني رئيس آن بودند، ارائه كرديم كه در آن، حجم توليداتي را كه ضدانقلاب در زمينه مطبوعات از خارج وارد كشور مي كرد، شرح داديم.
يكي ديگر از كارهايي كه مانده بود، اسلحههاي افرادي بود كه رژيم شاه به آنها مجوز حمل ميداد، از جمله كشاورزان بعضي از مناطق كه با حيوانات وحشي مواجه بودند، افرادي كه براي شكار ميرفتند و افرادي كه براي حفاظت از خود يا حفاظت از مسئولين سابق اسلحه داشتند. اين كار چون متولي نداشت و ارتش از هم پاشيده شده بود، شهيد قدوسي رسيدگي به اين مشكل را به اين بخش واگذار كردند و قرار شد صدور مجوز حمل سلاح به اين بخش داده شود. فرمهاي جديدي توليد شد و افراد به دادستاني آمدند و مجوز گرفتند و اين وضع، سر و سامان گرفت.
كار ديگر مهماتي بود كه براي انفجار در معادن لازم بود و اگر به دست ضدانقلاب ميافتاد، با توجه به اينكه اينها در سراسر كشور اقداماتي ميكردند، بايد رسيدگي ميشد و مورد توجه قرار ميگرفت. مشكل ديگر پست بود، زيرا ضد انقلاب از طريق پست چيزهايي را حواله ميكردند يا اسنادي رد و بدل ميشد يا جاسوسي ميكردند و قرار شد در اين خصوص هم كنترل شود. امثال اين كارها در اين مركز انجام ميگرفت.
در همين خلال شهيدكچويي موظف شد زندان اوين را بازسازي و آماده كند. براي زندانيان خدماتي چون ملاقاتهاي خصوصي با خانوادههايشان قائل ميشدند تا خانوادهشان به انحراف كشيده نشوند و اقداماتي از اين قبيل انجام شد. يكي ديگر از وظايف ما اين بود كه ما قسمتهايي را كه براي ضد انقلاب بود و بايد با حكم دادستاني مصادره ميشد، صورتجلسه ميكرديم. قبلاً اگر اموالي برده ميشد در هيچ جا ثبت و ضبط نميشد لذا ممكن بود حيف و ميل شود و يا اشخاصي به آن تعرض بكنند الحمدلله از آن دوران تمام اينها صورتجلسه شد و به دادستاني منتقل ميشد اعم از ماشين و امكانات ديگر.برخي افراد گاهي ميخواستند به مأمورين رشوه داده و آنها را فريب بدهند، اما افراد گزارش ميدادند و خود اين هم يك جرم جديدي براي آنها ميشد.
يكي از مسائلي كه در دوران شهيد قدوسي پيش آمد، بحث مبارزه با مواد مخدر بود. بعد از قضيه عزل آقاي خلخالي، كارهاي ايشان به دادستاني انقلاب واگذار شد تا به صورت سيستماتيك در اين مورد هم عمل شود و در مسائل مختلف به صورت جزيره هاي جدا از هم برخورد نشود. دفتر ايشان هم كه پشت زندان قصر بود، محل استقرار ما شد و بعد از يك مدت هم يك ساختماني نزديك پل رومي گرفته شد كه بخش مواد مخدر در آنجا مستقر گرديد كه با اينها برخورد شود. قاضي و زندان و ... آن هم همانجا بود. اين موضوع در زمان ايشان يك ساماني گرفت، در ضمن آنكه با آن برخورد جدي هم شد. ايام هفت تير هم ما همان جا بوديم كه اين اتفاق افتاد و خبر شهادت پدر را به من دادند.
از كارهاي ديگر بيانيهاي بود كه از طرف آقاي قدوسي براي خلع سلاح عمومي صادر و قرار شد افراد اسلحههايشان را تحويل بدهند. مركزي بود كه اسلحهها را جمع ميكرد و قرار بود به كميته برده و مجوز داده شود كه مشكلاتي هم از اين جهت پيش آمد. بعداً منافقين رفتند و از بنيصدر مجوز گرفتند تا براي دفاع از خودشان بتوانند اسلحه حمل كنند. بيانيه هشت مادهاي بود كه امام راجع به تعرض به اشخاص فرموده بودند كه طبق موازين رفتار شود و به تعبير امروز حقوق شهروندي رعايت و طبق موازين اسلامي انجام شود. همه اينها منشأ تحولاتي در بحثهاي حقوقي و قضايي و جرايم و مبدأ مهمي براي كارها بود. حجم كارها واقعاً زياد بود.
* شما فرموديد كه وقتي بار دوم با آقايقدوسي شروع به همكاري كرديد، تقاضاي استقلال اداري و مالي در بعضي از امور داشتيد. اين استقلال در قضاياي اجرايي هم بود؟ به عبارت ديگر اموري كه ذكر كرديد تحت نظارت ايشان بود يا نه؟
- بايد در اين باره توضيحي بدهم. قبل از اينكه شهيد قدوسي بيايند، يك گروه ضربتي در اوين بود كه بعضي از افرادش شايسته نبودند و بعداً يكي دو نفرشان فراري شدند و مشكلاتي را ايجاد كردند. در بعضي از گروههاي قبلي، بعضي از افراد نفوذي وارد شده بودند كه رعايت اخلاق و معيارهاي اسلامي را نميكردند و ما نميتوانستيم با آنها براي اجراي احكام اسلامي برويم و در كارها تعارض ايجاد ميشد، ضمن اينكه مانميخواستيم در زندان اوين باشيم، ميخواستيم در چهار راه قصر و در مركز باشيم. مثلاً همين مطبوعات را كه پيگيري ميكرديم، معلوم نبود كه آنها ميخواستند بزن و ببند كنند و بروند در حالي كه اينها مدت زيادي تعقيب و مراقبت شدند تا يكي يكي مراتب مطبوعات ضد انقلاب كشف شد. يكي از آنها در خيابان روبهروي دانشگاه، خانهاي بود كه وقتي ما داخل رفتيم پر از كارتنهاي روزنامههاي توليد شده بود و ما گشتيم. ظاهراً چيز ديگري نبود، ولي اسلحه و چيزهاي ديگري در خانه پيدا كرديم. انجام اينها احتياج به دقت و كياست داشت. گاهي بعضي از همكاران ما مدت زيادي با ماشيني به تعقيب و مراقبت و كنترل ميپرداختند تا بفهمند چه كساني رفت و آمد دارند و ريشههاي ضد انقلاب را كشف بكنند. كار ديگري هم در فرودگاه مهرآباد شد، خروجي كشور مشخص نبود و افراد مختلف از كشور بيرون ميرفتند. در آن دوره آقاي رضا لاجوردي، اخوي شهيد لاجوردي را براي دادستاني آنجا گذاشتند و در اين دفتر كه تعدادي خواهر و برادر بودند، كساني را كه قصد خروج از كشور را داشتند، بازرسي ميكردند و ليست افراد ضدانقلاب را داشتند؛ با افرادي كه اسناد يا اموال كشور را ميخواستند خارج كنند، برخورد ميكردند؛ آنها را دستگير ميكردند و يا اموال را از آنها ميگرفتند كه اموال كشور به تاراج نرود. واقعاً زحمات شبانهروزي در آنجا كشيده ميشد. شهيد قدوسي نظارت عام بر همه امور داشتند، حتي صورتحسابها را ايشان ميبرد و چك ميكرد كه بداند چه هزينههايي شده است. در اين كار بسيار دقيق و محتاط بودند كه هيچ كاري بدون اذن و اجازه ايشان انجام نشود و نمونهاش همين مواردي بود كه عرض كردم. مثلاً همين سفري كه ما به خارج رفتيم، صورتحسابهاي دقيقش را آورديم و تحويل داديم. پس از 10 سال ديگر كه دادستان بعدي آمد، در دوره آقاي موسوي تبريزي كه دوباره كنترل كردند، مبلغي را به ما برگرداندند، چون ما مقداري از خرجها را از جيب خودمان داده بوديم، آن موقع بيست هزار تومان به ما برگرداندند و گفتند شما اضافه حساب كرديد.
* برخوردي هم از آقاي قدوسي با بني صدر در دوران مسئوليتش به ياد داريد؟
- ايشان با شهيدلاجوردي كه دادستان انقلاب مركز بودند، يكبار شب ديروقت بود مرا صدا كردند و گفتند ميخواهيم بانك مركزي را كنترل كنيم، خبرهايي رسيده كه اموال و بيتالمالي از مردم قرار است از اينجا خارج شود، آن موقع نوبري كه وابسته به بنيصدر بود رئيس بانك مركزي بود. گفتند ميخواهيم شما برويد آنجا را محاصره كنيد و كنترل و مراقبت كنيد. شايد ساعت دوازده شب بود با چند نفر ديگر رفتيم در بانك مركزي را زديم و گفتيم كه ما ميخواهيم داخل شويم گفتند شما كه هستيد گفتيم از دادستاني، رفت از نوبري كه در اتاقش بود سؤال كرد و اجازه دادند كه ما بالا برويم. رفتيم با نوبري صحبت كرديم. يك اسلحه هم به كمرش بسته بود و فكر كرده بود ما ميخواهيم چه بكنيم. گفتيم اين حكم دادستاني است بايد شما را جلب كنيم و ببريم و بانك مركزي را كنترل كنيم گفت من نميگذارم شما كه هستيد ميفهميد بانك مركزي يعني چه؟ گفتم من نميدانم ما از طرف دادستان آمديم و ورود و خروج هركس به بانك از اين لحظه ممنوع است و بايد كنترل شود و شما هم تحت نظر هستيد. با آقايلاجوردي تماس گرفت و صحبت كرد و از آنجايي كه اينها بلد هم نبودند در قرآن علامتي گذاشته بود و آيه را غلط هم ميخواند و همان آيه كريمه كه ميفرمايد فبشر عبادي الذين يستمعون ... يستمعون الاحسنه را از رو ميخواند و اصلاً ربطي هم نداشت و مثلاً ميخواست از آيه قرآن هم استناد كرده باشد، شهيدلاجوردي هم با او بحث كرد و در نهايت ما يك هفته بانك مركزي را كنترل ميكرديم در ورود و خروج افراد و اموال كه اموال ملت حفظ شود. يا قطبزاده كه موضعگيري كرده بود، اين تيزي و آگاهي و بينش آقاي قدوسي را ميرساند كه ايشان در قم بودند و همان شب دستور دادند كه قطبزاده را دستگير بكنند.
ادامه دارد....