راهیان کربلا
چند روز قبل از شهادتش، رو به مادرخانمش گفت: «حاجخانم! من در روز عاشورا کربلا هستم.» متوجه منظورش نشدیم. همه فکر کردیم، منظورش این است که راه کربلا باز میشود و اینها قرار است به کربلا بروند. روز عاشورا دیگر صفرعلی نبود، شهید شده بود و به جمع کربلاییها پیوسته بود. به قول شهید آوینی: «کاروان عشق در حرکت است. هر کس در هر زمان بدین صلا لبیک گوید، از ملازمان کاروان کربلاست.»
به نقل از خواهر شهید صفرعلی عیدی
گونههای قرمز
حمید چهرهای سفید با لپهایی قرمزرنگ داشت. گاهی اوقات که به خانه میآمد، میدیدیم قرمزی لپهایش بیشتر شده است. ما فکر میکردیم طبیعی است و چیزی از او نمیپرسیدیم. خودش هم چیزی نمیگفت؛ اما بعدا از دوستانش متوجه شدیم که قرمزتر شدن لپهایش به خاطر سیلیهایی بود که از کلانتری محل به خاطر فعالیتهای مسجدیاش میخورد. مامورین ساواک بارها حمید را در مسجد دیده بودند.
به نقل از خواهر شهید حمید غیبی
خواب پدر
بعد از شهادت پدر، مدام با خودم میگفتم دیدی، پدرم هم از دنیا رفت. حالا دیگر کسی را به عنوان پشتیبان نداریم. کسی نیست که با او درد دل کنیم. خیلی ناراحت بودم که یک شب خواب پدرم را دیدم. دوتا پاکت میوه، از آن پاکتهای کاغذی و قدیمی، پر از میوه در دستش بود و به من گفت: «چه کسی گفته که ما مردهایم؟ باباجان! ما زندهایم. حالا هم بیا این میوهها را از من بگیر.» از خواب پریدم و خدا را شکر کردم.
به نقل از دختر شهید باقر عرفانیان محمدینژاد
بیشتر بخوانید:
کاش منافقین پسرم را در لحظه ربایش به شهادت میرساندند!
گفتوگو با خواهر شهید طالب طاهری که با شکنجه وحشیانه منافقین شهید شد