عشق به امام جوانان را به جبهه‌ها کشاند

Khatere9145

پیام امام

عاشق امام و انقلاب بود. روزهای اولی که وارد کمیته شده بود، در دوره‌های آموزشی شرکت کرد. مسئول دوره، خیلی سخت‌گیر بود. ماشاءالله در اعتراض به او گفت: «این سختگیری‌ها لازم نیست. من خودم دوره چریکی را گذرانده‌ام.» با فرمانده بحث‌ کرد، بعد هم وسایلش را جمع کرد و به خانه آمد. چند روز در روستا بود تا اینکه یک روز امام(ره) در طی پیامی اعلام کردند که نیروها باید به مراکز نظامی مراجعه کنند. ماشاءالله به سرعت آماده رفتن شد. به او گفتیم حالا صبر کن. ناهار را با ما باش، بعد برو. او گفت: «امام پیام دادند، من بایستم و ناهار بخورم!»

عشق و ولایت امام طوری در دل جوانان نفوذ کرده بود که فقط منتظر بودند امام پیامی دهد و آن‌ها با دل ‌و جان بشتابند. فاصله روستا تا زرند را با اشتیاق دوید و خودش را به کمیته معرفی کرد.

نقل‌شده از دایی شهید ماشاءالله مهدی‌زاده(اکبر کردی)

خواب منطقه

آخرین باری که به مرخصی آمد، چند روزی پیش ما بود، سپس گفت که خواب دیده‌ام و باید به منطقه بروم. گفتم هنوز چند روزی از زمان مرخصی‌ات مانده، بمان. گفت: «مادر نمی‌توانم. باید بروم.» پدرش گفت: «اگر خواب دیده است، حرفی نمی‌ماند. باید برود.» هر وقت، هر کسی به او می‌گفت: «سن تو کم است، به جبهه نرو.» در جواب می‌گفت: «مگر خون من از خون رجائی و باهنر رنگین‌تر است؟»

نقل‌شده از مادر شهید غلامرضا بشتام

شور جبهه

وقت سربازی رفتنش شد. ما خیلی به او وابسته بودیم، می‌گفتیم که برایت معافیت می‌گیریم، نرو! خیلی اصرار کرد. می‌خواست در زمان جنگ، او هم خدمتی انجام دهد. هر کار کردیم، نتوانستیم مانع‌ رفتنش شویم.

می‌گفت: «اگر من به جنگ نروم، جنگ تمام نمی‌شود!»

در نهایت هم همینطور شد. او در عملیات مرصاد به دست منافقین تروریست به شهادت رسید. مرصاد آخرین جنگ در ایران بود.

خاطره‌ای از پدر شهید محمدتقی عباسی

 


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31