زندگی و مبارزات شهيد ابوالفضل پيرزاده (6)

فصل چهارم : «در مدرسه حقاني»

Zendegimobarezate Pirzade

عزيمت به قم :

ابوالفضل بعد از اين كه چند سال همراه دوستانش با هادي غفاري شب و روز را گذراند ، سال 1353 احساس كرد كه علاقه زيادي به حوزه و روحاني شدن دارد و به همين دليل تصميم گرفت راهي قم شود .

او ابتدا براي تصميمي كه گرفته بود از پدر و مادرش اجازه خواست و بعد از اين كه آنها هم قبول كردند ، با توجه به اين كه سه تن از دوستانش ، آقايان سيد علي اكبر اجاق نژاد ، ميكاييل عصايي و نادر سليمان زاده هم در اين تصميم با او همراه بودند ، همگي با آيت الله مشكيني و مرحوم آيت الله مروج مشورت كردند و آنها هم ضمن موافقت نصايحي را به آنها گفتند .

آقايان سيد علي اكبر اجاق نژاد و ميكاييل عصايي چهار ماه جلوتر از ابوالفضل و نادر سليمان زاده راهي قم شدند و در مدرسه ي كرماني ها پذيرش شدند و ابوالفضل و نادر سليمان زاده هم در مدرسه ي حقاني يا منتظريه پذيرش شدند .

مدرسه ي حقاني توسط شهيد آيت الله دكتر بهشتي و شهيد آيت الله قدوسي تأسيس شده بود و يكي از پر بركت ترين مدارس حوزه ي علميه ي قم مي باشد .

در آن روزگار جهت ورود به مدرسه علميه آزمون ورودي نداشت . ولي مدرسه ي حقاني متفاوت تر از ديگر مدارس اداره مي شد و داوطلبان ورود به مدرسه بايد شرايط گردانندگان آن را احراز مي كردند ، براي همين همه ي داوطلبين ملزم بودند در آزمون ورودي آن شركت كنند .

كساني كه در آزمون نمره ي قبولي كسب مي كردند ، بعد بايد در مصاحبه نيز شركت جسته و بعد از مصاحبه ، صلاحيت افراد مورد تأييد واقع مي شد و بدين ترتيب افراد پذيرش مي شدند . نظم و انضباط در هر جاي مدرسه ي حقاني حاكم بود و پذيرش در آن با توجه به شرايطش خيلي سخت بود .

ورود به مدرسه ي حقاني و قرار گرفتن در فضاي آن با وجود بزرگاني چون آيت الله دكتر بهشتي و آيت الله قدوسي در رأس آن در تعيين مسير زندگي ابوالفضل خيلي مؤثر بود . آقاي جواد صبور به نقل از ابوالفضل مطلبي در اينباره نقل مي كند و مي گويد :

" روزي ابوالفضل درباره ي شهيد آيت الله بهشتي به من گفتند : در مدرسه ي حقاني به ما اطلاع داده بودند كه دكتر بهشتي به مدرسه مي آيد . ما براي استقبال و ديدن ايشان با اشتياق به جلوي در مدرسه رفتيم . دكتر بهشتي با رويي بشاش و قدي برافراشته همراه آيت الله قدوسي وارد مدرسه شدند و براي ما طلبه ها صحبت كردند و توصيه اي هم به ما كردند كه آن توصيه اين بود : عزيزان من عاشق باشيد نه عاشق شيخ (منظور نه عاشق من) و ما را به پيروي از راه و هدف امام حسين (ع) ترغيب و تشويق كردند ."

حجت الاسلام ميكاييل عصايي (1) از دوستان ابوالفضل درباره ي زمان تحصيل در حوزه مي گويد :

" ابوالفضل وقتي كه مشكل مالي داشت روزهاي تعطيل هفته را كه معمولاً در حوزه علميه پنج شنبه و جمعه است ، كارگري مي كرد و اين نوع كار را اصلاً عار نمي دانست . ايشان در كنار تحصيل و كار ، ارتباط با دوستان را هم قطع نمي كرد .

علاوه بر ما كه در قم بوديم ، تعدادي دوست و همشهري هم داشتيم كه در تهران و به خصوص دانشگاه صنعتي شريف دانشجو بودند . ابوالفضل طوري برنامه ريزي مي كرد كه هر چند مدت بتوانيم در تهران يا در قم دور هم جمع بشويم .

چند بار ايشان وقتي كه فهميد برخي از دانشجويان اردبيلي در تهران مشكل مالي پيدا كرده اند ، از طلبه هاي اردبيلي پول جمع كرد تا مشكل آنها را حل كند . اين ارتباط او منحصر به ارتباط سطحي و گذرا هم نبود ، بلكه در همه ي سطوح ارتباط برقرار مي كرد .

يك بار وقتي كه ايشان متوجه شد افكار يكي از دوستان دانشجوي ما كه در تهران ساكن بود ، كمي منحرف شده است ، به خاطر اين دوست هر چند وقت و در هر فرصتي راهي تهران مي شد تا او را راهنمايي و هدايت كند . تا اين كه بعد از چندين ماه يك روز شاد و خوشحال وارد حجره من شد . وقتي علت خوشحالي اش را پرسيدم ، گفت : آن دوست ما ديگر مشكلي ندارد و تلاشم نتيجه داد .

در كنار اين احساس مسووليت و كارگري ، او در زمينه ي درسي هم بسيار جديت داشت و در هر فرصتي به مطالعه مي پرداخت ، به خصوص در زمينه ادبيات عرب كه خيلي قوي بود . اگر ايشان بحثي را متوجه نمي شد و يا روش بيان استاد را نمي پسنديد ، بدون هيچ واهمه اي بلند مي شد و اعتراض مي كرد و يا دوباره سؤال مي پرسيد .

در حوزه همه ي طلبه ها به ايشان محبت داشتند ، با همه خونگرم و زودجوش بود و به بچه هاي غير ترك زبان ِحوزه در هر فرصتي كلمات تركي ياد مي داد ."

عاشق اهل بيت (ع) :

ابوالفضل علاقه زيادي به اهل بيت (ع) داشت . در ايام محرم كه حوزه ي علميه تعطيل مي شد ، ايشان به اردبيل باز مي گشت و لباس سياه مخصوص زنجير زني اش را مي پوشيد و تمام روزهاي محرم را در دسته جات عزاداري شركت مي كرد .

يك بار در يكي از دسته جات وقتي كه مداح و يكي از اعضاي هيئت امناي مسجد ، شاه را دعا كرد ، نه تنها خودش بلكه دوستانش هم به تشويق او مسجد را ترك كردند . بعد از اين كار او و دوستانش ، وقتي كه مردم علت ترك آنها را فهميده بودند ، گروهي پشت سر آنها از مسجد بيرون رفتند .

امتناع از عمامه گذاري :

ايشان بعد از چند سال تحصيل در مدرسه ي حقاني ، در حالي كه اكثر هم دوره اي هايش به لباس روحانيت ملبس شده بودند و عمامه مي گذاشتند ، تا مدت ها عمامه نگذاشت و اگر كسي علت را مي پرسيد ، مي گفت : " هنوز لياقت لازم را براي عمامه گذاشتن پيدا نكرده ام ." او مي گفت كسي كه عمامه مي گذارد اعلام مي كند كه من پاسخ گوي مسائل اسلام هستم و فعلاً من در آن سطح نيستم .

انس و الفت هميشگي با قرآن و نهج البلاغه :

همه ي كساني كه با ابوالفضل ارتباط داشته اند به خصوص دوستانش مي گويند : ابوالفضل با قرآن و نهج البلاغه انس و الفت عميقي داشته است . آقاي سيد علي اكبر اجاق نژاد در اين باره مي گويد :

" در تمام دوران طلبگي او را مأنوس با قرآن ديدم و هر وقت هم مي خواست قرآن قرائت كند ، حتماً در كنارش تفسير آن را هم مطالعه مي كرد . مطلب ديگر درباره دوران طلبگي او ، علاقه زيادش به تبليغ بود . علاقه ي او تنها صرف دوست داشتن نبود ، بلكه او عاشق تبليغ بود". در دوران طلبگي خيلي از ما به تبليغ زياد اهميت نمي داديم ، ولي او در كنار درس براي تبليغ هم مي رفت ."

آقاي نادر سليمان زاده درباره ي علاقه ي ابوالفضل به نهج البلاغه مي گويد :

" ابوالفضل علاقه ي ويژه اي به نهج البلاغه داشت . خطبه ها ، نامه ها و كلمات قصار منسوب به حضرت علي (ع) را به ويژه برخي از آنها را بارها و بارها مي خواند . يكي از مطالب مورد توجه او در نهج البلاغه داستاني بود كه از كميل بن زياد نقل شده است .

كميل مي فرمايد : روزي حضرت علي (ع) دست مرا گرفت و به بيرون شهر روان شد و در بين راه به من فرمود : « اي كميل ! مردمان بر سه گروهند : گروه نخست وارستگانند كه راه نجات در پيش پاي آنان است ، گروه دوم اكثريتي از مردمند كه همچون پشگان با هر وزش باد به سمتي روان مي شوند و گروه سوم مردمي هستند كه در پي يادگيري و رسيدن به رستگاري اند . من مشتاق ديدار آنانم .»

ابوالفضل هر گاه آخرين عبارت متن را مي خواند كه حضرت فرموده است : « شوقا الي رويتهم » اشك در چشمانش حلقه مي زد و چنان وجد و شوق چهره اش را فرا مي گرفت كه همگان لذت غير قابل وصف او را در چشمانش مي خواندند و در صداي لرزان او حس مي كردند ."

تنهايي را بسيار دوست داشت و تفكر در تنهايي را . اغلب اوقات كه فرصتي مي يافت به بيرون شهر مي رفت . رو به سوي آسمان مي نشست و ساعت ها بدان سوي خيره مي ماند . با ابر و ماه آسمان و ستارگان حرف هاي ناگفته ي بسيار داشت ، كه در اين ساعات تنهايي با آنها در ميان مي گذاشت و آنگاه كه از اين سير و سلوك معنوي باز مي گشت حالتي غير قابل وصف مي يافت كه با هيچ واژه و عبارتي بيان نتوان كرد .

غروب هاي دلتنگ شورابيل (2) سال هاي نيمه ي اول دهه ي 50 خاطرات زيبايي از ابوالفضل و راز و نيازهاي تنهايي او دارند .

پی نوشت:

1.حجت الاسلام ميكاييل عصايي متولد سال 1334 ش مي باشد ، ايشان دروس حوزوي را در قم تحصيل كرده و در حال حاضر هم مسووليت دفتر فرهنگي دانشگاه آزاد اسلامي واحد آستارا را بر عهده دارند .

2. شورابيل نام درياچه اي چسبيده به شهر اردبيل است كه نماي زيبايي از تلاقي قله ي سبلان و دريا در آن وجود آمده است .

 


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31