استاندار سابق گیلان
تاریخ تولد: 1323
تاریخ شهادت:15/4/1360
محل تولد:گیلان /رودسر
طول مدت حیات :37 سال
شهادت :توسط منافقین
سال 1323 فرزندی از تبار دلاور مردان عرصههای ایثار در دستان مادری از زنان پاك و مؤمن شهرستان رودسر جای گرفت كه نامش را علی نهادند. او دوران كودكی را در زادگاهش سپری كرد و در دوره جوانی برای ادامه تحصیل در دبیرستان نظام رهسپار شهر تهران شد ولی در خرداد ماه سال 1342 از دبیرستان اخراج گردید. وی پس از اخذ دیپلم در رشته «اقتصاد دانشگاه تهران» پذیرفته شد اما پس از یك سال انصراف داد و به دلیل نبوغ سرشار تحصیلات خود را در رشته «ریاضی» دانشگاه تهران آغاز كرد. او در این دوره چندین مرتبه توسط ساواك بازداشت و به زندان رفت. انصاری كه پیرو اهل بیت (ع) بود, سنت پیامبر (ص) را ارج نهاد و با دوشیزهای مؤمن و متعهد ازدواج نمود. وی پس از اتمام دوره كارشناسی بدلیل اینكه ساواك با ادامه تحصیلش در ایران مخالف بود به توصیه پدر بزرگوارش با اسم مستعار به امریكا رفت و در دو رشته «صنایع» و «ریاضی» به طور همزمان تحصیلاتش را ادامه داد و در رشته ریاضی موفق به اخذ مدرك دكترا شد. او در زمان حضورش در امریكا دبیر انتشارات انجمن اسلامی بود و در زمینه انتشار كتب با روحانیون مبارز رابطه بسیار نزدیكی داشت و همچنین به عنوان استاد در دانشگاه تدریس مینمود كه پس از دو ترم به جرم تبلیغ در هنگام تحصیل, از تدریس در كلیه دانشگاههای امریكا منع شد ولی پس از مدتی مسئولیت برگزاری مجالس و تظاهرات را در امریكا به عهده گرفت. انصاری به دلیل دوستی با دكتر چمران چندین مرتبه به لبنان رفت و پس از پیروزی انقلاب به ایران بازگشت و ابتدا به عنوان معاون استاندار خراسان و سپس در جایگاه استاندار گیلان به خدمت پرداخت و در همان زمان ریاست دانشكده فنی گیلان و عضویت هیأت علمی دانشگاه تهران را بر عهده گرفت. سرانجام عاشق وارسته اسلام در تاریخ 15/4/1360 یك هفته پس از انفجار دفتر مركزی حزب جمهوری توسط منافقین كوردل در شهر رشت در حالیكه یازده زخم عشق را به جان خرید, آرام و مطمئن ندای حق را لبیك گفت.
شهید انصاری به روایت همسر(1)
سال اول زندگی مشتركمان بود. علی خیلی آرام در كنارم نشست و گفت: «چند روز بیشتر به عید نمانده, حدود 300 تومان دارم, میخواستم برای شما هدیهای بخرم ولی فكر كردم با این پول میتوانم لباسهای نو برای عید خانوادهای فقیر بگیرم. نمیدانم وظیفهام چیست. فكر كردم اگر با شما در میان بگذارم و شما مرا تشویق كنید كه برای آنها وسایل بخرم باعث میشود اگر این كار ثوابی هم داشته باشد شما هم در این مسئله سهیم باشید و این بهترین عیدی برای همسرم است.» زمان سپری شد و این بار آخرین سال زندگیمان بود, كودك سه سالهام صبح روز عید با شوق فراوان از خواب بیدار شد تا سال نو را به پدرش تبریك بگوید ولی او در خانه نبود. صبح خیلی زود برای رسیدگی به كارهایش و انجام مأموریتی به شهرستان بندرانزلی رفته بود. نگاهی به فرزندم كردم. او در سن كودكی قرار داشت و نمیدانست كه پدرش شاگرد مكتب امیرالمؤمنین است و روز عید برای تقسیم مواد غذایی و رسیدگی به امور نیازمندان از خانه بیرون رفته و برای اینكه خدمتش صادقانه باشد, به من نیز نگفته است. علی همانند صاحب نامش بینشان و بیریا مرحم زخمهای دل نیازمندان بود.
شهید انصاری به روایت همسر(2)
اوایل تیرماه سال 1360 به مناسبت شهادت 72 تن از گیلان به تهران آمده بودم. عصر روز چهاردهم تیرماه علی آقا تلفن كرد و گفت: «فردا شهید میشوم. به دلم افتاده و میدانم به لقاء الله خواهم رسید.» بغض گلویم را گرفت و با ناراحتی پرسیدم: «چرا این طور تصور میكنید, شما كه تاكنون تلفنها و تعقیبهای زیادی داشتهاید, اگر ممكن است به جای چهارشنبه امروز به دنبال من بیایید.» نگذاشت جملهام تمام شود و با لحن خاصی گفت: «هرگز میدان را با تهدید خالی نمیكنم.» آن روز هر دو ساعت یك بار با ایشان تماس میگرفتم تا اینكه صبح روز بعد قبل از وقت اداری, با محل كارش تماس گرفتم ولی هنوز به آنجا نرسیده بود. اضطراب تمام وجودم را فرا گرفت, با خودم گفتم: «خدایا برای علی اتفاقی نیافتاده باشد.» مدت كوتاهی گذشت. درست ساعت 8:30 صبح یكی از دوستانش اطلاع داد به پای انصاری تیر خورده است و باید به گیلان بروم. اما من باور نكردم چون خودش به من گفته بود: «اگر خبرم را شنیدی, مطمئن باش كه به دو جای بدنم شلیك خواهند كرد, به مغزم چون برای خدا میاندیشد و به قلبم چون برای مردم میتپد.» زمانیكه به گیلان رسیدم, پیكر غرق به خون علی با یازده گلوله در بدن آماده تشییع بود و من در سوگ او جامه سیاه بر تن كردم.
وصیت نامه شهید انصاری
... و تو ای دخترم, كوله بارم را بر دوش گیر و فرزند شهادت باش. همرزمان تو در هفدهم شهریور ماه غوغا به پا كردند و با سمیهها همراه شدند. تو نیز همچون سمیه از حق پیروی كن و بدان كه هیچ مكتبی غیر از اسلام یارای پیاده كردن عدالت اجتماعی را ندارد. بر سر مستكبرین فریاد زن, نسبت به مستضعفین خاضع باش ... اما تو ای همراهم (همسرم) با مشكلات زمانه مدارا كن و مانند سنگ صخره باش, بدان اگر شهید شدم, زهی سعادت. در هر صورت تو راهی را كه راه انقلاب حسین (ع) هست, ادامه بده و آنقدر تلاش كن تا به شهادت برسی. از مال دنیا چیزی ندارم كه برایت بگذارم ولی با شرافت زیستن را به یادگار گذاشتم كه تو نیز آن را ادامه دهی. اگر مردم در زیر عكس امام (ره) عكسم را جای دهید كه شاید ترشحات روحانی عظیم این مرد بزرگ بر تصویرم, غبار شرف گیرد. چیزی ندارم که برای تو باقی بگذارم ولی بدان که عمری را با شرافت زیستم و در مقابل ناحق هرگز سر تعظیم فرود نیاوردم. تو چو کوه استوار باش اگر کشته شدم زهی خوشبختی، بر مردهام گریه مکن شیرزن باش و مقتدر. کولهبارم را برگیر و بقیه را هم را ادامه ده و هیچوقت راه امام را تنها مگذار.اگر همه عدول کردند تنهای تنها به راهت ادامه بده تا در این راه تو نیز به شهادت برسی. از مرگ نهراس چون ترسوها جسارت مبارزه را ندارند. در مبارزه با ضد انقلابیون (مزاحمین اسلام) در هر نوعش مبارزه کن دختر شجاع باش و امیدوارم انقلاب را یاری کنی که خدا یاریکنندگان را دوست دارد. ای کاش میتوانستم آن چیز را که در قلبم هست با تو بگویم ولی زبانم یارای گفتن و یارای نوشتن را ندارد. برای رسیدن به آگاهی و شناخت قرآن بخوان، تا در فهم بدانجا برسی که شک از دل تو زد دوده شود و برای رسیدن به شهادت روزشماری کنی. در هر سنگر مبارزه مادرت را نیز همراه ببر.
نامه ای از شهید:
ای کوچک ضعیف ولی امید بخش، بدان که چشم روزگار از تمام حرکتت و افعالت عکسبرداری میکند و همه اعمالت روی همگان تصویر زیبا و زشت می گذارد آن چنان زیست کن که همه از دستت آسوده خاطر باشند و آنچنان برای دیگران شتاب که همه از نبودنت ناراحت باشند. دخترم همیشه معاشرت و دوستیت با کسانی باشد که راه خدایی را میپیمایند و آن چنان با آنها معاشرت کن که چون حلقههای بهم پیوسته زنجیر پای گیر گنهکاران و یار مظلومان و خصم ظالمان باشید. از آن کس که همیشه در پی تمجید و تعریف توست دوری کن چون اگر طوری زندگی کنی که همه از تو راضی باشند حق و باطل را در هم آمیختی. طوری زیست کن که دوستان خدا یارت باشند و دشمنان او به تو نفرت ورزند. چون اگر عملت دشمنان خدا را راضی کند باید در ایمانت شک نمود. نمیدانم درکدامین زمان ایمانت به ظهور خواهد رسید و نمیدانم که سرنوشتت به کجا خواهد انجامید ولی پدر وار به تو میگویم آن چنان باش که زنان اسوه روزگار بودند مانند فاطمه (س) و زینب (س) فریادرس مظلومین و خصم ظالمین باش و به خانه مظلومین در مقابل آفتاب سوزان زمان سایبان باش و بر سر ظالمین فریاد بزن در مقابل مظلوم متین و موقر باش ولی در مقابل ظالم سکوتت را بشکن و بر سرشان فریاد زن و فریادت را به شیون مبدل کن و شیون را به پیکار و پیکار را به جهاد، و لازم است که در مرحله اول جهاد با نفس را مراعات کن که خود بودن و خودپسندی ریشه اعمال نیک را نیز فنا کند. در خاتمه سلامم را به خوبان و درست کرداران باایمان و نمازگزاران واقعی ابلاغ کنید و طلب دعا که خداوند راه گشاده ما را وسیله و مقاومت ما را محکم کند باشد که انتظار منتظران به پایان رسد. از خداوند عمل صالح و تقوی و ایمان را برایتان خواستارم.