شهید طالب طاهری ۱۷ سال بیشتر نداشت که در عملیات به اصطلاح مهندسی منافقین شهید شد. جانباز جبهههای جنگ با صدام بود که به دست عناصر سازمان منافقین ربوده و شهید شد. زندگی سراسر جهاد شهید طالب طاهری را از زبان خواهرش طاهره طاهری مرور می کنیم.
جوانی برادرتان شهید طالب طاهری با دوران پیروزی انقلاب اسلامی مصادف بود. در آن دوران فعالیت خاصی داشت؟
- خانواده ما از سالها پیش انقلابی و اهل دین و تقوا بود. پدر و مادرمان مقلد حضرت امام بودند. طالب در چنین خانوادهای و با روزی حلال پرورش پیدا کرد. پدرمان آهنگر بود. طالب در کودکی قرآن یاد گرفت و در دوره دبستان آداب و مسائل و احکام شرعی را می دانست. با حضور در مسجد با افراد انقلابی معاشرت داشت و همین در شکلگیری شخصیت انقلابیاش مؤثر افتاد. برادرم مؤذن و مکبر مسجد بود. خوش سیما، باحیا، مسئولیتپذیر، دلسوز و دارای حسن خلق بود. بزرگتر از سنش رفتار میکرد. نوجوانی طالب با دوران پیروزی انقلاب مصادف شد. در حد خودش در فعالیتهای انقلابی شرکت میکرد.
كمي از خاطرات و فعاليتهاي طالب برايمان بگوييد.
- نیروهای رژیم برای ایجاد رعب و وحشت در مردم در خيابان پنجم نيروی هوايي تانك مستقر کرده بودند؛ اما مردم بدون توجه به آن از کنارش میگذشتند. یک روز که پدر از دور مراقب طالب بود که برای خرید نان به نانوایی رفته بود دید که با سربازان حرف میزند و به آنان، نان تعارف میکند. از او پرسید: «چرا چنین کاری میكني؟» گفت: «من اعلاميهها را داخل نان سنگگ میگذارم و به آنان میدهم تا از دستور امام مطلع شوند و فرار كنند.» آن زمان امام فرموده بودند که سربازان و ارتشیها از ارتش فرار کنند و به مردم ملحق شوند.
یک مورد دیگر فعالیتهای طالب درآن دوران کمک به خانوادههای بیبضاعت بود. دوران پيروزي انقلاب بویژه در بهمن ماه ۵۷ مردم مشكل نفت داشتند. مساجد برای تامین نفت مردم فعال بودند خانوادهها بخصوص افراد بیبضاعت را شناسایی و سهمیهبندی میکردند، بعد با چرخ دستی نفت به در خانههای آنها میبردند. طالب در این زمینه هم فعال بود و با بچههاي همسن و سال خودش گروهی را تشکیل داده بودند و همکاری میکردند.
انقلاب که پیروز شد مردم به كلانتريها هجوم بردند. طالب ارام و قرار نداشت. یک كلانتري سر كوچه ما بود. آنها كه اسلحه داشتند اطراف كلانتري كمين كرده بودند طالب هم میان مردم بود. بالاخره موفق میشوند كلانتري را تصرف کنند. بعد به مسجد رفتند و سازماندهی شدند برای مراقبت از مراکز مهم و حفظ امنیت محله.
گفتید طالب طاهری رزمنده دفاع مقدس بود؟
- بله، بعد از پیروزی انقلاب که کمیته تشکیل شد و شروع به عضوگیری کرد، طالب درس را رها کرد و عضو کمیته شد. اعتراض ما هم که چرا درس را رها کردی، فایده نداشت. با جدیت سرگرم فعالیت بود. آن زمان بازار شایعات هم داغ بود. مثلاً یک روز میگفتند فلان خیابان درگیری شده و زیاد شهید دادهایم یا حرفهای دیگری میزدند. البته منافقین هم فعال بودند. تقریباً هر روز درگیریهای خیابانی وجود داشت. یک بار کسی به خانه ما تلفن کرد و گفت: «نزدیک خانه شما داخل یک خودرو بمب گذاشته شده است.» من به طالب که در کمیته بود، اطلاع دادم. در عرض چند دقیقه به اتفاق چند نفر از همکارانش با موتور آمدند و بررسی کردند. گفتند دروغ است و بمبی در کار نیست. خلاصه دوران پر التهابی را گذراندیم. طالب سال ۶۰ نامهای به مسئولش نوشت که به او اجازه رفتن به جبهه را بدهد، متن نامهاش چنین بود:
«بسمهتعالی. اینجانب طالب طاهری فرزند حسین، جمعی قسمت تحقیقات، علاقهمند شدید به رفتن به جبهه هستم؛ لذا خواهشمند است با اعزام اینجانب موافقت شود.»
وقتی موافقت مسئولان را گرفت، به جبهه اعزام شد و سه ماه در دزفول در کرخه فعالیت داشت. یکبار که به مرخصی آمده بود به شدت از کمبود امکانات در جبهه شکایت میکرد. با بغض میگفت: «اسلحه که جای خود دارد، برخی رزمندگان با دست خالی میجنگند.» این ماجرا در دوران بنی صدر بود.
گویا برادرتان به افتخار جانبازی هم رسیده بود؟
- قبل از عملیات فتحالمبین ترکش به کمر و پایش اصابت کرده بود؛ ولی بعد از بهبودی در عملیات فتحالمبین حضور یافت. ماه رمضان سال ۶۱ به تهران برگشت و برای ادامه خدمت به کمیته رفت. معمولاً تا سحر در مسجد بود و به مجالس سخنرانی و هیئتها میرفت تا اینکه توسط منافقین ربوده شد.
چطور ربوده شد؟ او را تحت نظر گرفته بودند یا اتفاقی ربوده شد؟
- منافقین در سطح شهر تهران خانههای تیمی داشتند و فعال بودند. طالب در کمیته با محسن میرجلیلی همکار بود. اینها یک خانه تیمی منافقین را درخیابان آذربایجان شناسایی میکنند و مراقب آمدوشدها به آن خانه میشوند. منافقین میفهمند که خانه تیمیشان تحت نظر است. ترفندی میزنند و سه نفر از آنان با لباس کمیته که قبلاً دزدیده بودند، در بیرون خانه کمین میکنند. وقتی طالب با دوستش نزدیک خانه میرسند به آنها حمله میکنند. یکی از دوستان ما که یک خانم فرهنگی بود و در آن منطقه زندگی میکرد، وقتی از مدرسه برمیگردد میبیند جمعیت زیادی دور یک ماشین جمع شدهاند. سه نفر با لباس کمیته دو جوان را به زور سوار ماشین میکنند که آنها داد و فریاد راه میاندازند و خطاب به مردم میگویند که ما حزب اللهی هستیم و اینها که لباس کمیته دارند، منافق هستند؛ ولی مردم که آنها را نمیشناختند، واکنشی نشان نمیدهند. بعد دست و پای این دو نفر را میبندند و میاندازند داخل ماشین و متواری میشوند. دوست من طالب را میشناخت؛ اما در آن شلوغی که چهرهشان را هم پوشانده بودند، متوجه نمیشود. بعد که خبر ربوده شدن و شهادت طالب را شنید، فهمید که یکی از آن دو جوان طالب بوده است. منافقین طالب و دوستش را به خانه ابریشمچی که یکی از شکنجهگاههایشان بود، میبرند. حمام خانه را عایقبندی کرده بودند تا صدای کسانی که شکنجه میکردند به بیرون نرود. پنج شبانه روز طالب را شکنجه میکنند. برای اعتراف گرفتن از طالب و دوستش از شیوههای شکنجههای امریکایی و اسرائیلی کمک میگیرند. اینها را خودشان بعد از دستگیری اعتراف کردند.
میدانیم که مرور شکنجههایی که برای برادرتان اتفاق افتاده سخت است؛ اما برای آشنایی خوانندگانمان با چهره منافقین از اتفاقات آن چند روز اسارتشان در دستان منافقین بگویید.
- از آن روزی که قرار مصاحبه را با شما گذاشتم و قرار شد شرح شکنجههای منافقین را برایتان بازگو کنم حالم بد است؛ اما برایتان می گویم. منافقین که قصد داشتند از طالب و دوستش اعتراف بگیرند تنها با فریاد اللهاکبر اللهاکبر برادرم و دوستش مواجه میشوند. عصبانی میشوند و اقدام به انجام شکنجههای وحشتناک میکنند.
یکی از منافقین به نام جلال گفت: «من با عصبانیت چاقو را بالای گوش طالب گذاشتم و گوشش را بریدم. بعد بینیاش را بریدم و خون تمام سر و صورتش را گرفت و طالب بیهوش شد.» بعد با میله آهنی به جانش میافتند. مسعود قربانی، یکی دیگر از منافقین در اعترافاتش گفت: «آب جوش آوردیم روی پایشان که پر از تاول بود ریختیم.» در ادامه اعترافات منافق دیگری به نام جواد محمدی با چاقو چشم طالب را از حدقه در میآورد. پوست بدنش را با چاقو میکند و بعد با شیشه شکسته پوست بدن طالب را جدا می کنند. خود منافقین از آن همه استقامت طالب تعجب کرده بودند و میگفتند چطور این جوان ۱۷ ساله این شکنجههای وحشتناک را تحمل میکند. آنقدر آب جوش روی بدن بچهها ریخته بودند که مو و پوست آنها به راحتی از بدنشان جدا میشد؛ حتی وقتی فهمیده بودند که در بدن طالب ترکش وجود دارد با اتو جای ترکش را سوزانده بودند. عکسهای پیکرشان هست.
این شکنجهها تا کی ادامه پیدا میکند و منافقین چطور لو میروند؟
در اعترافات منافقین آمده است، روزی یک ماشین با چراغ گردان از مقابل خانهای که طالب و دوستش در آنجا شکنجه میشدند، عبور میکند. حالا ماشین شهرداری بوده یا آمبولانس نمیفهمند. حدس میزنند ماشین پلیس بوده و احتمال میدهند که خانهشان لو رفته باشد. دستور تخلیه خانه به آنها داده میشود. میمانند با طالب و دوستش و آقای عفتروش چه کنند. عفتروش یک کفاش ساده بود که به جرم هواداری از انقلاب و امام دستگیرش کرده بودند.
منافقین قبل از تخلیه خانه تیمی به بدن آن سه نفر سیانور تزریق میکنند تا کارشان را تمام کنند. بعد بدنشان را با طناب و زنجیر میبندند و لای چند پتو میپیچند و داخل کیسههای بزرگ نایلونی میگذارند، سپس با ماشین توسط یکی از اعضای سازمان به نام خسرو زندی به باغ فیض منتقل میکنند. خسرو زندی در اعترافاتش از لحظات آخر حیات برادرم و دو همراهش اینطور روایت میکند: «چالهای در باغ کندم و هر سهشان را که هنوز زنده بودند و نفس میکشیدند داخل چاله انداختم و محل را ترک کردم. دو روز بعد در یک ترور نافرجام به دست مردم شناسایی و دستگیر شدم. به ما دستور داده بودند؛ حتی اگر در ترورهایمان مردم عادی از بین رفتند، کارمان را به انجام برسانیم یعنی ترور کور. حتی اگر کسی عکسی از امام در مغازه اش داشت، مورد اتهام سازمان بود و باید کشته میشد.» کمی بعد خسرو زندی از اعضای تیم شکنجه حین سرقت یک خودرو دستگیر میشود و به جنایاتشان اعتراف میکند.
این طرف شما که از نبود طالب مطمئن شدید چه کردید؟
- چند روزی که از ناپدید شدن طالب گذشت، نگران شدیم. به مراکز مختلف اطلاع دادیم. کمیته و دادستانی هم میدانستند که دو تا از نیروهای کمیته مفقود شدهاند و احتمال ربوده شدن آنها را میدادند، بنابراین به دنبالشان بودند؛ حتی به ما گفتند که مراقب باشیم ممکن است برای تحت فشار گذاشتن آنها اعضای دیگر خانواده بخصوص خواهرش را هم به گروگان بگیرند؛ لذا من بیشتر مراقب بودم و تنها بیرون نمیرفتم. همان روز اول میدانستم که طالب ربوده شده است؛ اما پدر و مادرم بیخبر بودند. به آنها گفتیم طالب به مأموریت رفته است. هفت شبانه روز سخت را پشت سر گذاشتیم؛ اما نمیتوانستیم کاری کنیم. وقتی خسرو زندی منافق دستگیر شد، اعتراف میکند که بچههای کمیته را به اسارت گرفته و محل دفن پیکرشان را نشان میدهد. شهید لاجوردی آن موقع دادستان بود. به همراه همین منافق به محل مورد نظر میروند و پیکر برادرم را همراه دو شهید دیگر از گودال بیرون میآورند. گروه فیلمبرداری تلویزیون هم همراه دادستان و آن منافق به محل دفن اجساد میروند و از صحنه کشف اجساد فیلمبرداری میکنند و در تلویزیون که نشان دادند، ما متوجه شدیم.
چطور به شما خبر دادند؟
- غروب یک روز جمعه که مصادف با سالروز شهادت امام صادق (ع) بود، حال خوشی نداشتم. خوابیدم و در خواب دیدم خیابان پر از جمعیت است. تابوتی روی دست مردم میرود. دیدم عکس بدون سر طالب را روی تابوت نصب کردهاند و من با چای از مردم پذیرایی میکنم. با صدای تلفن برادرم از خواب بیدار شدم. گفت: «دادستانی ما را خواسته است، گویا یکی از منافقین را دستگیر کردند و میخواهند اعترافاتش را در اخبار ساعت ۸ پخش کنند.» او از سرنوشت طالب خبر دارد. رفتم منزل مادرم. تلفنهای مشکوک زیادی به خانه پدر و مادرم میشد نگران بودند که چه اتفاقی افتاده است که من گفتم گویا طالب مجروح شده است. بعد دوستان طالب از مسجد محل به خانه ما آمدند. دادستان در اخبار ساعت ۸ همان شب ماجرا را توضیح داد و اسامی شهدا را اعلام کرد. الان مزار هر سه شهید آن واقعه در جوار هم در قطعه ۲۶ کنار قبر شهید پلارک است.
پيكر شكنجه شده برادرتان را در چه وضعي ملاقات كرديد؟
- خب با توجه به ميزان شكنجههايي كه بر بدن مطهرشان وارد شده بود، شناسايي سخت بود. مشخص نبود کدام يک پيکر طالب است. بابا از دکمه متفاوت شلوار طالب که خودش به مامان داده بود تا آن را بدوزد، پيکرش را شناسايي كرد. البته جاي تركش پشت كمرش هم كه با اتو سوزانده شده بود در شناسايي طالب كمك كرد. مادر از وقتي فهميد با اتو طالب را شکنجه كردهاند، بعد از ۳۰سال هنوز دست به اتو نميزند و با ديدن اتو حالش بد ميشود.
حرف آخرتان؟
- اين مصاحبه فرصتي شد تا به گذشتههاي عبرتآموز برگردیم و عبرت بگيريم، براي اين انقلاب بهاي سنگيني پرداخت شده است. مسئولان بايد بيشتر اهتمام داشته باشند و از اين انقلاب و نظام اسلامي پاسداري کنند. حرمت خون شهيدان بايد بيش از اين در جامعه پاس داشته شود. امروز مدافعان حرم همان راه شهداي ما را ادامه ميدهند. وقتي وصيتنامه شهيدان را ميخوانم با خود ميگويم انگار از روي هم كپي كردهاند. همه به چند نكته مشترك اشاره دارند، اسلام، انقلاب و ولايت فقيه.
بیشتر بخوانید:
منافقین سه پاسدار را در عملیات مهندسی سلاخی کردند
کاش منافقین پسرم را در لحظه ربایش به شهادت میرساندند!