زندگي و مبارزات شهيد ابوالفضل پيرزاده (9)

Zendegimobarezate Pirzade

خاطره اي از آيت الله شهيد قدوسي :

فعاليت هاي ابوالفضل روز به روز بيشتر شده بود و منحصر به قم و اردبيل هم نبود و به تمام شهرهايي كه لازم مي شد مي رفت تا اين كه رفته رفته ساواك قم توانست او را شناسايي كند .

آقاي جواد صبور در اين باره به نقل از ابوالفضل خاطره اي نقل مي كند و مي گويد :

" ابوالفضل يك بار برايم تعريف مي كرد كه روزي در وسط حياط مدرسه ي حقاني مشغول شستن ظرف بودم كه ديدم يك مأمور كه از ساواك قم آمده بود وارد حياط مدرسه ي حقاني شد . بعد از اين كه اين مأمور با آيت الله قدوسي كه رئيس مدرسه ي حقاني بودند ، صحبت كرد ، شهيد قدوسي رو به من كرد و گفت : آقاي ناصري كه كنار حوض ظرف مي شوري ، اين آقا آمده است ، آقاي پيرزاده را با خودش ببرد ، شما برويد ببينيد اگر در حجره اش هست ، صدايش كن بيايد اينجا !

ابوالفضل مي گفت : من با اين اشاره ي آيت الله قدوسي متوجه حضور ساواك براي دستگيري خودم شدم ، لذا گفتم : چشم استاد و فوراً پله هاي طبقه ي اول و دوم و سوم را بالا رفتم و از پشت بام مدرسه به بام هاي ديگر و از تير چراغ برقي كه كنار يكي از بام هاي اطراف مدرسه ي حقاني بود پايين آمدم و فرار كردم ."

ايشان با اين كه به صورت ثابت در اردبيل ساكن نبودند ولي در تمام جريانات انقلاب اردبيل حضور داشتند و در روزهايي كه در اردبيل حضور مي يافتند به جهت اين كه فرد شناخته شده اي براي ساواك اردبيل شده بودند ، اكثراً در خانه ي اطرافيان و منزل خواهرانش مي ماند .

ايشان در برنامه ي برگزاري مراسم ويژه ي اربعين شهداي تبريز در اردبيل بسيار مؤثر بودند و جزء برنامه ريزان راهپيمايي هاي اردبيل به شمار مي رفت و اكثراً هم كنار مرحوم آيت الله مروج قرار داشتند . (1)

حجت الاسلام ميكاييل عصايي درباره ي حوادث شهريور سال 57 مي گويد :

" با اين كه مركز قيام و انقلاب در قم بود ، ولي انقلاب ديگر تنها منتهي به قم نمي شد و در هر شهري جريان داشت . از جمله اين حركت ها ، تظاهرات روز 13 شهريور 57 در تهران بود كه من و ابوالفضل در آن حضور داشتيم .

ما با توجه به اين كه آقاي هادي غفاري در تهران ساكن بود از همه جريانات تهران با خبر مي شديم ، حتي يادم هست از جمله كسانی كه در روز 13 شهريور شعار مرگ بر شاه مي داد خود آقاي هادي غفاري بودند . وقتي مي خواستيم در قم در تظاهرات شركت كنيم به ما توصيه مي كرد چون هر لحظه احتمال شهادت وجود دارد ، بهتر است غسل شهادت كنيم .

در خرداد سال 57 ما به همراه ابوالفضل به اردبيل آمده بوديم كه پيكر شهيد ايوب معادي را از بابلسر به اردبيل آوردند و من و ابوالفضل در مراسم تشييع پيكر مطهر اين شهيد شركت كنيم . رفته رفته تشييع جنازه به راهپيمايي عليه رژيم تبديل شد و مأموران شهرباني به مردم حمله ور شدند و ابوالفضل از ضربات باتوم مأموران شهرباني بي نصيب نماند و چندين ضربه ي محكم به او اصابت كرد .

دو به دو با جوانان دوست مي شد و كاري مي كرد كه آنها به مسجد كشيده شوند . واقعاً با آنها كار مي كرد . گاهي وقت ها من هم به مسجد مي رفتم تا ببينم با آنها از چه چيزهايي حرف مي زند . با آنها همراه مي شدم ، مي ديدم كه با آنها از همه چيز صحبت مي كند ، از وجود ، از هستي و از هر چه كه براي جوانان لازم بود صحبت مي كرد . از اين جلسات تبليغي شان قبل از پيروزي انقلاب در قم هم داشتند و در تابستان ها هم كه حوزه تعطيل بود در اردبيل جلسات تبليغي مي گذاشت .

يادم هست بعد از آقاي هادي غفاري ، آقاي علي كاظمي كه او هم افسر سرباز بود در اردبيل خدمت مي كرد ، ما با او آشنا شديم و او را به مسجد آورديم ، ما بعد از اين كه آقاي علي كاظمي گفت كه درباره ي بهاييت كار كرده ام و درباره ي عقايد اين گروه ضاله اطلاعات خوبي دارم ، با توجه به اين كه در آن سال ها بحث بهاييت هم داغ بود ، به همراه چند تن از دوستان كلاسي در مسجد تشكيل داديم كه از همه ي ما بيشتر ابوالفضل در آن نقش به سزايي داشت و در اين كلاس درباره ي عقايد گروه ضاله ي بهاييت بحث مي كرديم ."

ميرزا علي محمد شيرازي متولد 1235 قمري ، در جواني براي تحصيل به كربلا و نجف رفته و شاگرد سيد كاظم رشتي ، رهبر آن روز فرقه ي شيخيه بود ، پس از مرگ استادش مدعي مقام نيابت امام زمان (عج) شد و رفته رفته كارش بالا گرفت تا آنجا كه ادعاي مهدويت كرد .

در ايران موضوع ادعاهاي سيد علي محمد باب نقل مجالس گرديد و مخالفان و موافقان زيادي پيدا كرد . دخالت " پرنس دالگوركي " يكي از مقامات سفارت روسيه در تهران به ترويج بابيت در ايران كمك زيادي كرد . رواج تفكرات اين فرقه نيز باعث تفرقه بين مسلمين شد .

بعد از سيد علي محمد باب ، ميرزا يحي ملقب به صبح ازل ، جانشين او شد ، سپس ميرزا حسن علي نوري ، مسلك بابيت را نسخ و خود ادعاي پيامبري !! و بعد از مدتي ادعاي خدايي !! كرد و بهاييت را بنيان گذاشت .

ميرزا حسين علي بها پس از ايجاد غائله ي بهاييت دستگير شد و با حمايت سفير روس آزاد و از ايران خارج شد ، او به عراق و تركيه رفت و سپس با دخالت و حمايت انگليس از استانبول به فلسطين (شهر عكا) فرستاده شد و به عنوان عامل مستقيم استعمار در جهت تحكيم و تثبيت موقيعت صهيونيزم و تضعيف اسلام و مسلمين فعاليت مي كرد و امروز هم فرقه ي بهاييت در منطقه و جهان اسلام به عنوان ستون پنجم استعمار آمريكا و صهيونيزم همچنان فعال است .

در رمضان سال 1357 بعد از اين كه دولت شريف امامي جانشين دولت آموزگار شد ، ميدان ژاله و حوالي آن شاهد حضور مردم جهت شركت در برنامه ها و سخنراني هايي بود كه در اطراف اين ميدان و با محوريت علامه نوري برگزار مي شد .

تا اين كه ساواك و مأموران دستگاه تاب تحمل ديدن اين مجالس را نياوردند و با آغشته كردن خاك اره و بنزين و ريختن آن زير پاي شركت كنندگان در پايان مراسم آن را آتش زدند كه در اين جريان 11 نفر از مردم به شهادت رسيدند .

چند روز بعد از اين جريان ، نماز عيد فطر 13 شهريور 1357 با شكوه و عظمت هر چه تمام تر برگزار شد كه در پايان آن شعار " شاه بايد برود و امام خميني رهبر تبعيد شده در عراق بايد برگردد " داده شد .

در اين روز براي راهپيمايي روز 16 شهريور برنامه ريزي شد و روز پنج شنبه 16 شهريور ضمن راهپيمايي همه به يكديگر گفتند : " صبح جمعه ، ميدان شهدا " ، صبح جمعه 17 شهريور 57 رژيم ناگهان در تهران و يازده شهر ديگر ، ظاهراً از نيمه شب حكومت نظامي اعلام و تيمسار اويسي را رئيس حكومت نظامي يكرد .

از صبح زود مأموران با سلاح هاي مجهز در ميدان ژاله مستقر شده بودند و با اين كه تجمع بيش از سه نفر ممنوع بود ، ولي مردم گروه گروه به ميدان ژاله وارد مي شدند . حدود ساعت 5/9 بود كه مسلسل ها به طرف مردم نشانه رفت و تعداد زيادي كشته و مجروح شدند . پير و جوان و زن و كودك آماج گلوله ها قرار گرفتند ، سطح خيابان و ميدان از خون شهيدان رنگين شد و رژيم سيه دل ، جمعه را به جمعه سياه مبدل ساخت .

زلزله طبس :

در شهريور ماه 1357 ، در مركز دشت كوير ايران ، در شهر طبس زلزله ي مهيبي رخ داد كه با توجه به سست و خاكي بودن بناي ابنيه ها ، اكثر ساختمان هاي شهر فرو ريخت و انسان هاي زيادي زير آوار كشته شدند .

در پي اين حادثه ، روحانيون ، معتمدين و بازاريان اردبيل جلسات متعددي را درباره ي چگونگي كمك رساني و امداد به مردم زلزله زده ي شهر طبس تشكيل دادند و تصميم گرفتند گروهي از جوانان شهر را به سرپرستي ابوالفضل پيرزاده همراه با كمك هاي نقدي و غير نقدي عازم اين شهر كنند .

آقاي علي عيسي لو كه در آن دوران او نيز در حوزه ي علميه ي قم طلبه بوده و ارتباط نزديكي را با ابوالفضل داشته است با توجه به اين كه خودش هم در بين جوانان اعزامي از اردبيل از جمله آقاي ابوالفضل عرفاني به طبس بوده ، در اين باره مي گويد :

" ما حدود 15 نفر جوان بوديم كه به سرپرستي ابوالفضل به همراه مقداري اجناس نقدي و غير نقدي عازم شهر طبس شديم و حدود دو هفته در اين شهر مستقر شديم و هر آنچه كه در توانمان بود به افراد بازمانده از آوار زلزله ، كمك رساني كرديم . در مدتي كه ما در طبس بوديم با توجه به اين كه ابوالفضل سرپرست گروه ما بود ، بيش از همه زحمت مي كشيد .

وقتي هم كه قرار بر بازگشت به اردبيل شد او ما را از وسط كوير به شهر يزد برد تا با شهيد آيت الله صدوقي ملاقات داشته باشيم .ايشان با توجه به اين كه از قبل با شهيد آيت الله صدوقي ارتباط داشتند ، از ايشان وقت ملاقات گرفتند و همه ي ما را پيش ايشان بردند و اين ديدار در فضاي بسيار معنوي صورت گرفت . "

دستگيري :

در رفت و آمدهاي ابوالفضل از قم به اردبيل جهت روشنگري مردم و همشهريانش ، هر آنچه لازم بود به اردبيل مي آورد ، از جمله ي اين چيزها در محرم سال 57 و قبل از پيروزي انقلاب ، فيلم و اسلايدي بود كه ايشان از قم به اردبیل آورده و در مسجد نواب صفوي براي مردم به نمايش گذاشت .

اين فيلم و اسلايد حاوي تصاويري از قتل عام مردم در تظاهرات ها به خصوص قتل عام 17 شهريور در تهران بود و همان شبي كه اين فيلم در مسجد نواب صفوي پخش شد ، ابوالفضل توسط شهرباني دستگير شد .

خانم حوريه پيرزاده ، نحوه ي نمايش فيلم و دستگيري او را چنين تعريف مي كند :

" محرم سال 57 ابوالفضل به اردبيل آمده بود و هر شب براي عزاداري به مسجد مي رفت . شب 18 دي ماه وقتي كه به مسجد وارد شده بود يك بقچه ي سفيد را هم همراه خودش برده بود . خيلي از كساني كه در مسجد بودند با ديدن ابوالفضل و بقچه سفيد در دستش فكر كرده بودند ، حتماً داخل بقچه سفيد حلوا هست و ابوالفضل مي خواهد حلوا پخش كند .

ولي بعد از چند دقيقه او بقچه ي سفيد را كه اسلايد كشتار ميدان ژاله ي تهران در آن بوده را در آورده و به نمايش مي گذارد و با توجه به كه در اكثر مساجد ، مأموران ساواك يا شهرباني حضور داشتند ، سريع موضوع نمايش را به ساواك و شهرباني اردبيل گزارش مي دهند .

اين فيلم صحنه هايي از قتل عام مردم توسط نيروهاي نظامي رژيم پهلوي را نشان مي داد و در آن مردي دستان خونينش را به ديوار مي زند و جاي دستان خونينش به ديوار مي ماند . پخس اين فيلم آنچنان مردم را در مسجد نواب صفوي متأثر كرده بود كه حتي مداح مسجد مرحوم جعفري شعار " مرگ بر شاه " و " مرگ بر يزید زمان " داده و مردم همه به شعار او جواب داده بودند .

 

 

 

پی نوشت:

1. قيام 29 بهمن 1356 مردم تبريز كه در اعتراض و چهلم شهداي قم (19 دي ماه 56) به وقوع پيوست از برهه هاي بسيار مهم و تأثير گذار تاريخ انقلاب اسلامي مردم ايران است . اين قيام در حالي اتفاق افتاد كه دستگاه رژيم پهلوي با سركوب و قتل عام مردم قم در 19 دي ماه 1356 احساس مي كرد توانسته زهر چشمي از انقلابيون بگیرد و با كشتاري كه كرده ديگر هيچ كس جرأت بيرون آمدن از خانه به نشانه اعتراض را نداشته باشد . غافل از اين كه مردم غيور آذربايجان خاصه تبريز ، با زعامت شهيد بزرگوار آيت الله قاضي طباطبايي اولين كساني بودند كه در اعتراض به كشتار مردم قم به خيابان ها ريختند و با ريخته شدن خون شان در خيابان هاي تبريز ، عليه رژيم پهلوي سنتي را به وجود آوردند كه در چهلم قيام هر شهري ، شهر ديگري به پا خاست و اينگونه بود كه مردم اردبيل نيز در دهم فروردين 1357 به دعوت آيت الله مروج و آيت الله مسائلي در مسجد ميرزا علي اكبر مراسمي را برگزار و در آن سخنرانان به شدت قتل عام مردم را توسط حكومت ، محكوم كردند .


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31