نیروهای کاریابی، قربانی توطئه های منافقین شدند

* بعد از بازگشت شما به ایران، سازمان مدعی شده که اساساً ما نیروهایی را نداشتیم که بهشان برویم بگوییم برای کار بیایند. یا اگر هم کسانی بودند خودشان کسانی بودند که آمدند اینجا کیس پناهندگی درست کنند. ادعایش این است که از اساس حرفهایی که شما می زنید دروغ است و به سفارش وزارت اطلاعات دارید این حرفها را می زنید. ما می خواهیم ببینیم علت حضور شما در عراق چه بوده، چطور وارد عراق شدید و سازمان به شما چه گفت و روش برخوردش چه بود؟

_ من مسعود اولادی هستم که در سازمان اسمم بهنام بود.

 

 

Sbtf16

 

اینجا نه بحث اطلاعات ایران است و نه بحث سازمان است. من خودم تصمیم گرفتم که از ایران خارج شوم برای کار و به شکل قانونی رفته بودم ترکیه و از آنجا چون پاسپورت داشتم، می خواستم استفاده کنم و برای کار به یکی از کشورهای اروپایی بروم. آنجا سازمان شبکه هایی دارد،که من با یکی از آن افراد مواجه شدیم چون جویای کار بودم با خیلی ها درباره کار و اینها صحبت می کردم، یک نفر بود به نام محمد که به او برادر محمد می گفتند. این آقا خودش پاسپورتش را که آنجا به ما نشان داده بود، می گفت ببین مثلاً من خودم کارم ویزیتوری است و در کشورهای مختلف می روم. پاسپورتش را باز کرد، مهر آمریکا، آلمان، هلند، نروژ، سوئد و خیلی از کشورهای اروپایی داخل پاسپورتش بود و خیلی جاها رفته بود. گفت کارم ویزیتوری است و درآمد خیلی خوبی هم دارم. شما می توانید کارهای مشابه من بکنید که در آمد خیلی خوبی داشته باشید. از آنجا بود که این نفر سازمان که واسطه بین سازمان و افراد عادی بود، گفت سقف درآمدت دوست داری چقدر باشد و چطوری باشد؟ من یک مبلغی را گفتم و گفت شما می توانید تا سه هزار دلار در ماه درآمد داشته باشی که برای من خیلی زیاد بود. بعد گفتم شرایطش چطوری است. گفت باید پاسپورتت را بدهی به ما، ما برایت بلیط می گیریم و شما را می فرستیم به یکی از کشورهای اروپایی. اما قبل از آن شما باید یک دوره آموزشی پیش ما ببینی که بتوانی آنجا خوب کار کنی و خوب درآمد داشته باشی. من گفتم شما چرا این کار را می کنید؟ گفت ما برای ملت ایران هر کاری باشد می کنیم! از ترکیه من را فرستادند دبی که آنجا گفتند یک سری کارهایت را انجام می دهیم و به کشورهای اروپایی می فرستیم. از آنجا به ما گفتند که یک سری کارهایتان با مشکل مواجه شده، شما را به یک کشور دیگر می فرستیم که از طریق دریایی فرستادند ام القصر و از آنجا هم به بغداد و رفتیم کمپ اشرف. آنجا هم بعد از یک مدت کوتاهی که بودیم، آمدند یک سری چیزها خواستند امضا کنیم مثلاً این که شما داوطلبانه به اینجا پیوستید و نیروی داوطلب ما هستید. دوم این که شما باید در عملیات جاری و دیگر کارها شرکت بکنید و لباس ارتشی بپوشید و سوم این که باید انقلاب کنید. ما بعضی کلمه ها را نمی فهمیدیم. به آنها گفتم من نمی دانم عملیات جاری چیست یا نمی دانم انقلاب چیست. راجع به چی صحبت می کنید. بعد می گفت که اینها یک چیزهایی است که ما می فهمیم، اما شما نمی فهمید و ما می خواهیم شما را کمک کنیم و هدفمان کمک به شماست. هیچ مشکلی در این زمینه نداشتیم و آن مدتی که در ورودی بودیم، خیلی به ما می رسیدند. به طوری که ما فکر می کردیم که واقعاً اینها می توانند یک کاری برای ما بکنند. آمدند به ما لباس نظامی پوشاندند و وارد پذیرش ارتش سازمان کردند. از آنجا دیگر هر زمان که می گذشت با این شرایط مواجه می شدیم که شما باید انقلاب کنید و باید طلاق بگیرید و از این حرفها. من می گفتم که من که اصلاً هدفم این نبود، من آمده بودم کار بکنم. چرا با من اینجوری تا می کنید؟ چرا این کارها را با من می کنید؟ احمد ابراهیم مسئول ما بود و فرمانده یگان ما بود، من به او گفتم من می خواهم زندگی کنم، اصلاً نمی خواهم اینجا باشم. گفت ببین ما عنصرهای پیشتاز جامعه هستیم که آمدیم اینجا. ما بیشتر از مردم عادی می فهمیم و ما می دانیم که چکار کنیم که شما به آن زندگی که می خواهید برسید. و از آن طرف هم آمد به من گفت که ما چون این آگاهی را داریم، می خواهیم شما را به این آگاهی برسانیم که شما انقلاب بکنید و با آن قراردادی که با هم بستیم، راه بیائید توی عملیاتهایمان شرکت بکنید تا بتوانیم این هدف را در کنار هم پیش ببریم. با توجه به تمام مقاومتی که من می کردم نسبت به این کار، اینها آمدند خلاصه از هر طریقی استفاده می کردند که بیایند این را به ما بقبولانند که ما باید انقلاب کنیم و باید این کار را انجام بدهیم. یک نکته دیگر این که بودند تعدادی از بچه ها که بعضی ها اسمهای سازمانی شان را می دانم، بعضی ها اسمهای واقعی شان را هم می دانستم که اینها را هم به این طریق و با چنین کیسی وارد سازمان کرده بودند. مثلاً یکی بود به نام "مهدی رجبی" که اسم سازمانی اش "برنا" است، این را از دبی که در کار چوب و صنایع چوب و دکوراسیون بود، برداشتند آوردند و به او گفته بودند که ما می توانیم در اروپا کار بهتر و درآمد بهتری برایت فراهم کنیم. شما می توانی با توجه به این کار بیایی و درآمد بیشتری داشته باشی. که او را فریفتند و به این شکل او را وارد سازمان کردند. قدم به قدم مراحل سازمان را با او شروع کردند و تعهد گرفتند که ما داوطلبانه آمدیم و فلان کار را کردیم و...

*چرا آن تعهد نامه هایی را که به شما دادن امضاء می کردید ؟

تعهدها را در شرایطی امضاء کردم که پاسپورت و امکانات حتی لباس شخصی مان را گرفته بودند و فقط لباس نظامی به ما داده بودند. یعنی شرایطی بود که در کمپ اشرف به شکل محاصره قرار گرفته بودیم. و تنها راه چاره مان بود و یک راه بیشتر نداشتیم ، جز این که از اینها اطاعت کنیم تا به آن اهدافی که می خواهیم، برسیم. یعنی راه دیگری نداشتیم که انجام بدهیم. یعنی راه حل دومی برای خودم متصور نبودم.مثلاً برای همین کیس برنا بهش گفتند تو با برادرت تماس بگیر، تو را که می خواهیم بفرستیم، برادرت را هم بفرستیم. او هم زنگ می زند و برادرش هم با کله می آید و برادرش هم مثل خودش اسیر می شود که بعد از جنگ آمریکا و عراق مدتها ماند در کمپ آمریکایی ها و توانست به میهن عزیزش برگردد. فرد دیگری بود به نام "علی نیک بیان" اهل خوزستان که قدش حدود یک و 55 بود، این آمده بود ترکیه منتظر بود که بتواند یک کیس بگیرد و وارد کشورهای اروپایی شود. آمد و تلاش کرد هر چه تلاش کرد نتوانست موفق شود. آمد و سفارت ایران را در ترکیه یک قسمتش را آتش زد که توسط پلیس ترکیه دستگیر شد که خود افراد سازمان فهمیدند چنین شخصی هست، وارد قضیه شدند و ظاهراً این را از دست ترکیه نجات دادند و بهش اینجوری گفته بودند که اگر تو بخواهی واقعاً وارد کشور اروپایی شوی بیا از کیس سیاسی سازمان استفاده کن. بیا تو را بیاوریم درون سازمان. با حقه و فریب این را هم توانستند بیاورند و به این شکل آنجا نگه دارند در عراق و مدتها بعد این هم از سازمان جدا شد و الان در کمپ آمریکایی هاست. نفر دیگری است به نام "مسعود جوانبخت جباری" که بچه کرمانشاه است که در قرارگاه اسمش شروین بود. ایشان کلیدساز بود. این را به حقه از ایران وارد مرزهای عراق کرده بودند و از آن طرف به او وعده داده بودند که پس از مدتی ماندن و دیدن آموزشها شما را می توانیم به کشورهای اروپایی بفرستیم و بعد از آن با کارخوب و آن رشته ای که تخصص داری می توانی زندگی کنی که او هم یگانی من بود و همیشه ما با هم راجع به دجالیت ونیرنگ و فریب اینها که چطور توانستند آدمها را بفریبند و وارد سازمان بکنند صحبت می کردیم. یعنی هیچ کاه با سازمان نبودیم، مثل وصله ناجوری بودیم که گولمان زده بودند و آورده بودند و در اولین فرصتی که پیش آمد برایمان، از سازمان جدا شدیم و توانستیم باز هم با اولین فرصتی که برایمان ایجاد شده بود وارد کشور خودمان بشویم و زندگی عادی خودمان را شروع کنیم. چون ما از آنها نبودیم. فقط برای کار رفته بودیم و سازمان بنا به دلایلی که خودشان خیلی بهتر می دانند آمدند از نیروهایی که نه سیاسی اند و نه چیز دیگر، فقط برای کار در کشور دیگر علاف هستند و دنبال کار می گردند، آوردند درون تشکیلات خودشان و از اینها می خواستند استفاده سیاسی بکنند در جهت رسیدن به اهداف خودشان. که حمله به ایران، جنگیدن جلوی ایران و چیزهای دیگر بود و خوشبختانه موفق نشدند و جنگ آمریکا و عراق توانست ما را نجات بدهد و به کشور خودمان برگردیم. نکته دیگر این که من طی این پروسه ای که درون سازمان بودم، طی این مدت چندین بار با مسئولین خودم از احمد ابراهیم گرفته، فهیمه اروانی و حتی ضداطلاعات آنجا که اکبر حیاتی بود که به من می گفت ما می خواهیم تو را نجات بدهیم و ما می خواهیم ایران را نجات بدهیم و ... گفتم من کاری به این چیزها ندارم، من را برای چیز دیگری فریب دادید و آوردید اینجا و الان هم فقط تقاضایم این است، یک خواهش از شما دارم، فقط من را ول کنید بروم. از این کمپ من را بیرون بفرستید. من می خواهم زندگی خودم را خودم تعیین تکلیف کنم. نمی خواهم سرنوشتم با شما گره بخورد. اصلاً هیچ تمایلی به کار سیاسی ندارم. آنها گفتند نه تو می توانی انقلاب بکنی با طلاق دادن زن و زندگی می توانی به ما بپیوندی و عضوی از ما بشوی که این افتخاری است برای هر کسی و این افتخار می تواند نصیب تو بشود و بروی بجنگی که من نمی پذیرفتم و الان از این طریق شکایت رسمی خودم را اعلام می کنم نسبت به کارهایی که با من کردند و اعمال فشارهای روحی و جسمی که روی من بود و رسماً از اینها شکایت می کنم و میخواهم که وضعیت بقیه ایرانی ها و جوانهایی که مثل من با شرایط من در سازمان هستند، مشخص بشود و به اینها فرصت داده شود لااقل چنین فرصتی داده بشود که بتوانند فکر بکنند و تصمیم بگیرند. حالا اگر سازمان ملل یا خود آمریکایی ها مستقر در عراق می توانند به اینها فرصت بدهند که اینها بنشینند یک بار دیگر تصمیم بگیرند که آیا می خواهند آنجا بمانند یا می خواهند جدا شوند. و پروسه شان را بیایند شرح بدهند که چی شد که به سازمان پیوستند و از آنجا هم این فرصت داده شود که زندگی خودشان را تعیین تکلیف کنند و انتخاب مجدد نسبت به زندگی شان داشته باشند.


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31