صدور حکم اعدام معترضین توسط رجوی

قسمت سوم مصاحبه با حسین جنت نژادیان

 

 

Janatnejady

 

همین طور این مراحل پیش رفت و ما نمی توانستیم صحبت کنیم ، البته هر چند که خودمان می دانستیم که سازمان از نظر ایدئولوژی و استراتژی ، آن سازمانی نیست که بتواند به قول خودش این رژیم را سرنگون کند .

تعداد که مشخص بود ، بالاخره ما همدیگر را می دیدیم ، می دانستیم چه تعدادی داریم ، توانایی های خودمان را می سنجیدیم.

از خودم که شروع می کردم می فهمیدم که من با این همه تناقض ، با این همه درگیری که دارم ، چطوری می شود که بجنگم ، چه برسد به افراد دیگر ، چون آنها هم شبیه من بودند ، هیچ فرقی نمی کردند .

چون به قول خودشان در سازمان ، در میان افراد سازمان وقتی که یک مشکل هست برای یک فردی مشکل یا تناقض ذهنی هست این را همه دارند ، فرقی نمی کند ، حالا بعضی ها کمرنگ تر است و بعضی ها پررنگ تر .

وقتی که من در درون خودم یک چنین مشکلی را می دیدم ، خب حتماً در درون بقیه هم بود ، همین بود که خود مسعود رجوی هم می دانست که افرادش ، افراد جنگنده ای نیستند و به همین خاطر هم بود که سعی می کرد آنها را با فشار آنجا نگه دارد .

چون اگر به اصطلاح اشرف و آن ارتش آزادیخش را جمع می کرد ، به مثابه مرگ خودش بود و مجبور بود که آن را نگه دارد ،حتی با فشار ، با تهدید ، با هر چه که بود آن را نگه می داشت .

چون از بیرون که کسی نمی توانست داخل بیاید و فضای داخل را ببیند ، چون ما در یک محیط بسته ای بودیم و اگر هم خبرنگاری می آوردند یا کسی را می آوردند ، میان افراد پایین نمی آوردند ، مستقیم او را بدون اطلاع می بردند ، چند تا گوشه را نشانش می دادند و بعدش هم می رفت .

و ما فقط بعداً یک گزارشی از آن خبرنگار می خواندیم که مثلاً خبرنگار فلان مجله در مورد مجاهدین یک چنین حرفی را زده و خودمان هم خنده مان می گرفت و می گفتیم که این خبرنگار چرا نیامد با ما صحبت کند یا چرا نیامد محیط ما را ببیند .

کارهای این جوری تبلیغاتی هم انجام می دادند با فشارهای تشکیلاتی و روحی که روی افراد پایین آوردند ، که بیشتر بردش در خارج از کشور بود مثل رژه .

این رژه که وقتی از بیرون به آن نگاه بکنید فکر می کنید که خیلی با شکوه و خیلی جالب بود و همه افراد شاد و خندان و همه پر انرژی پشت تانک ها و ماشین ها نشسته بودند و آن بیننده ای که از بیرون به آن نگاه می کرد ، فکر می کرد واقعاً خبری است و اینها می توانند رژیم را سرنگون بکنند .

اما ما که داخلش بودیم می دانستیم که این رژه چطوری انجام شد ، با چه مشکلاتی انجام شد ، با چه فشارهای تشکیلاتی که روی خودمان بود انجام شد ، چقدر فیلمبرداران این صحنه ها را تکرار کردند تا به اصطلاح جمعیت خیلی زیادی را نشان بدهند.

در حالی که اگر ما بخواهیم حساب کنیم ، کل این رژه یک ساعت نمی شد ، اما وقتی که فیلمش را نشان دادند ، هفت هشت ساعت فقط نشان دادند که تانک ها و زرهی ها ، ماشین ها و این جور چیزها در حال حرکت هستند و دارند می روند .

در حالی که ما که خودمان آنجا بودیم کلاً 3 ساعت شد با این که چند بار تکرار کردیم ، چون نیروها کم بود ، مثلاً آن نیرویی که سوار تانک بود و از محل جایگاه عبور می کرد پشت جایگاه یک محلی بود آنجا می ایستادند و دوباره بر می گشتند و سوار یک ماشین دیگر می شدند و دوباره رد می شدند ، ما با این که این کارها را هم کردیم ، همه اش سه ساعت نشد .

با این شیوه ها سعی می کرد که در بیرون از خودش و در خارج از کشور به اصطلاح هوادار پیدا بکند ، حتی نوارهای انقلاب را هم که می فرستاد خارج از کشور و برای هوادارانش می فرستاد ، به شکل های دیگر می فرستاد ، یعنی این نوار واقعی که در خود اشرف انجام می شد نبود .

مثلاً حرف ها و فحش ها و کارهایی که آنجا سر افراد می آوردند ، آن را که پخش نمی کردند ، یک تکه های خیلی خوبش را بر می داشتند و می بردند آنجا و به این هواداران شان نشان می دادند و آن بدبخت ها هم فکر می کردند که واقعاً اینها همین هستند که می بینند .

خیلی آزادی خواه هستند و افرادی هم که داخل اشرف نشسته اند و دارند کار می کنند ، خیلی وفادار و خیلی با انرژی هستند ، خیلی ایدئولوژیک هستند که دارند این کارها را می کنند ، چون آنها ندیده بودند و نمی دانستند .

خلاصه ما درگیر سرکوب رجوی بودیم تا این که سال 80 شد. سال 80 دیگر اوج فشارهای تشکیلاتی و ایدئولوژیک بود ، چون دیگر همه بلا استثناء خیلی روی شان فشار آمده بود و همه درخواست رفتن را کرده بودند ، چه در رده های پایین و چه در رده های بالا و این یک موجی بود که داشت شروع می شد .

و به خاطر این که این موج را سرکوب کند ، یک نشستی گذاشت که نشست خیلی وحشتناکی بود ، حالا من هر چه قدر هم که بخواهم برایتان توضیح بدهم ، خیلی کم است از این نشست ، چون واقعاً یک نشست سرکوب و اختناقی بود ، افرادی بودند که آنجا مستقیماً شکنجه شدند ، توسط رجوی و افراد رجوی .

اما موضوع نشست این بود که به اصطلاح به آن می گفتند طعمه ، چون نفرات همه زمزمه رفتن را کرده بودند ، چند نفر را گرفت و آورد وسط نشست ، اول که آمد شروع کرد یک مشتی از همان حرف های همیشگی زدن.

بعد که وارد بحث اصلی نشستش شد ، خیلی راست و پوست کنده دیگر نقاب چهره آزادی خواهی خودش را برداشت و خیلی راحت و صریح اعلام کرد و گفت که هر کس که فکر رفتن از اینجا را بکند خائن است و حکم خائن هم اعدام است .

این را خیلی صریح اعلام کرد و به اصطلاح خیلی با غرور روی سن ایستاده بود و دست به سلاحش می زد و می گفت که هر کس بخواهد برود با این سلاح طرف است .

افراد هم وقتی که این صحنه را دیدن اصلاً همه چه رده بالا و چه رده پایین همه قفل کردیم ، چون تا حالا این قدر صریح از خودش چیزی نشنیده بودیم که این جوری صحبت کند .

وقتی که من این صحنه را دیدم ، گفتم که دیگر همه چیز تمام شد و همین جا باید خاکم کنند ، من که این صراحت رجوی را در این گفتار دیدم واقعاً ترسیدم، گفتم ، وقتی که می گوید هر کس که برود حکمش اعدام است و خودم حکم را اجرا می کنم دیگر جایی برای حرف زدن نیست .

بعد هم که یک تعدادی از نفرات را آورد آنجا برای ترساندن ما شروع کردند به اذیت و آزار و فحش دادن و تف انداختن رویشان و خواندن حکم آن نفر ، که همین نسرین که جانشین فرماندهی بود ، یعنی مهوش سپهری آمد و حکم را خواند .

گفت که حکم شما( همان افرادی که وسط سالن نشست بودند و به عنوان کسی که فرار کرده بود و می خواسته خیانت کند به مسعود رجوی و یا که می خواسته او را ترور کند و از این چیزهایی که خودشان می گفتند) اعدام است و این حکم توسط افراد انجام می شود ، مگر این که رهبری شما را عفو کند ، که این دیگر بازی های خودشان بود .

افرادی هم که آنجا بودند ، یک عده ای که به اصطلاح خیلی ایدئولوژیک بودند ، شروع کردند به فریاد زدن و فحش دادن و تف انداختن و زدن آن افرادی که حکم شان اعدام بود ، ما هم که همان طوری بلاتکلیف مانده بودیم و نمی دانستیم که چه کار کنیم ،با آن موج حرکت کنیم ، نکنیم؟

نکنم ، یقه خودم گیر می کرد که چرا پاسیو هستی و هیچ عکس العملی نشان نمی دهی و بعد خودم را وارد گود می کردند ، خب اگر می رفتم از نظر خودمان و از نظر قلبی این را یک چیز درستی نمی دیدم و اعتقاد به درستی آن نداشتم ، اعتقاد نداشتم که بروم و به آن فرد مثلاً فحش بدهم یا این که او را بزنم یا این که تف کنم رویش ، خب کاری نکرده بود ، حرفش را زده بود و می خواست برود .

اما خب جوی بود که نمی شود که آدم خودش باشد ، همیشه مجبور بودیم که دو رو زندگی کنیم .

از یک طرف خودمان بودیم و از یک طرف هم مجبور بودیم برای این که یقه مان را نگیرند و به خودمان گیر ندهند ، مثل آنها باشیم و کاری که آنها می کنند ، بکنیم ، در حالی که تناقض داشتیم ، حتی با خودمان هم کلنجار می رفتیم و در ذهن خودمان هم خب می دانستیم که این تناقض دارد ، ولی چاره ای هم نداشتیم ، مجبور بودیم و با موج حرکت می کردیم .

خلاصه این افراد را برداشتند بردند و از محل نشست خارج کردند و بردند به یک قسمت دیگر ، بعد خود مسعود رجوی شروع کرد به سخنرانی ، که بله اینها می خواستند فرار کنند ، یکی از آنها به خارجه زنگ زده و از آنجا با وزارت اطلاعات ایران تماس گرفته بوده و آنها به او دستور داده بودند که من را ، یعنی خود مسعود رجوی را به هر شکلی که هست ترور کنند .

من که در ذهنم می خندیدم ، خنده ام می گرفت ، می گفتم کدام آدم عاقلی اینجا بخواهد یک چنین کاری بکند ، آن هم با این همه محافظ و این همه چیزی که دور و بر مسعود رجوی بود و کسی یک چنین کاری را نمی کرد ، می دانستیم که یک چیز مسخره ای است ، اما خب این فقط در ذهن خودم بود و نمی توانستم بیانش کنم .

بعد از این که جرم آنها را گفت ،بعد هم خیلی با شکوه آمد و به اینها عفو داد و گفت من اینها را می بخشم و به اصطلاح به طور عمومی به آنان عفو داد ، بعد هم اعلام کرد که این آخرین بخشش است و بعد از این دیگر هیچگونه بخششی در کار نیست .

و این را به طور رسمی اعلام کرد به همه قسمت ها ، به همان زن هایی که فرمانده یگان ها و شورای رهبری شان بود اعلام کرد و همه افراد هم که آنجا نشسته بودند و شنیدند ، به طور رسمی اعلام کرد که گفت بعد از این هر کس که اسم رفتن و اسم جدا شدن را بیاورد خائن است و حکمش هم اعدام است .

و هر کس هم می تواند این حکم را اجرا کند ، چه از افراد همان یگان ، در هر قسمت و هر یگانی که بود ، به تمام نفرات اجازه داد که اگر حلقه ضعیفی در بین خودتان می بینید ، می توانید با دست باز او را اعدام کنید .

اگر می بینید که می خواهد خیانت کند به شما و می خواهد از اینجا برود و برود خودش را بفروشد به کی ؟ به اصطلاح به وزارت اطلاعات رژیم و این مزخرفاتی که خودش می گفت ، شما حق دارید او را اعدام کنید ، حتی اگر با چنگ و دندان و ناخن هم که شده باید او را اعدام کنید .

با این فرمانی که صادر کرد ، دیگر هیچ کس نمی توانست حرفی بزند و بعدش هم چیزهای دیگری گفت که همه راهها را بست ، وقتی که به حساب نشست های کوچکتر شد اگر کسی یک ذره پاسیو بود نسبت به کس دیگر ، یعنی به قول خودشان موضع نمی گرفت نسبت به کس دیگر ، این هم جزء همان خائنین محسوب می شد .

خود این فرد را می بردند وسط نشست و می گفتند چرا مثلاً روی این فردی که الان این کار را کرده این فاکت را نوشته و این فاکت را خوانده موضع نگرفتی پس تو هم همدست این هستی و می ریختند سر آدم و فحش و اذیت و زدن و تف انداختن .

کسی هم برای این که نمی خواست به چنین وضعیتی دچار بشود ، به اصطلاح برود آن وسط و لجنمال بشود ، خب مجبور بود حتی الکی هم که شده مثل خود من ، خب مجبور بودم برای این که نروم آن وسط و صد نفر بریزند روی سرم ، تف بیندازند رویم و من را بزنند و فحش های مختلف به من بدهند ،مجبور بودم بروم آنجا حتی الکی هم که شده یک موضعی روی آن شخص بگیرم .

یعنی چنین جوی را به وجود آورد ، جو خیلی خفقانی را به وجود آورد ، چپ می رفتی یقه ات را می گرفتند که چرا این جوری رفتی ، چرا این حرف را زدی ، می گفتی من الان نمی توانم کار کنم حتی سر کارهای اجرایی هم ، حالا گذشته از کارهای تشکیلاتی حتی سر کارهای اجرایی هم می آمدند یقه آدم را می گرفتند که تو چرا امروز نرفتی سر کار ، حالا تو هر چه هم می گفتی که حالم خوب نبود و نمی توانستم ، می گفتند : نه ، تو باید می رفتی سر کارت ، حتی اگر آنجا می مردی باید می رفتی سر کار ! !

یعنی یک چنین جوی را به وجود آورد که دیگر هیچ کس نفس نمی توانست بکشد.


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31