زنان و کودکان قربانيان فرقه تروريستي منافقين(4)

مريم رجوي نيز خود بعد از دستگيري <عبدالله اوجالان> رهبر PKK در نشست عمومي در عراق خطاب به اعضاي سازمان گفته بود: <شما بي‎غيرت هستيد، اگر روزي اين اتفاق براي مسعود بيفتد و خود را تک تک نسوزانيد>

1Talaq01 ‍ـ 1 ‍ـ 6) هزينه جداشدن زنان از فرقه منافقين

 

انجمن نجات كه مسئوليت آزادي و رهاسازي اعضاي اغفال شده در پيوستن به سازمان مجاهدين خلق را بر عهده دارد، با دعوت چهار تن از جداشدگان از سازمان مجاهدين خلق و بيان خاطرات آنها اقدام به برگزاري همايشي در اصفهان با عنوان <بررسي نقش زن و جايگاه او در فرقه رجوي> كرد. <ابراهيم خدابنده>، <حورا شالچي>، <مرضيه قرصي> و <فريده صدري> به بيان خاطرات و ديده‎هاي خود از قرارگاه اشرف كه نيروهاي سازمـــان مجاهدين خلق را ساماندهي مي‎كردند، پرداختند. <مرضيه قرصي> مي گويد: <پس از اينكه زنان درصدد بر آمدند كه از اين گروه اعلام جدايي كنند، اين شبهه را براي آنان ايجاد كردنـــد كه با اعزام آنان به <ابوغريب> به منظور از بين رفتن و كهنه شدن اطلاعات آنان را به قتل مي رسانند و چيزي از آنان باقي نمي گذارند. رهبران سازمان مجاهدين خلق به منظور از بين بردن هرگونه عاطفه در ميان اعضاي زن اين سازمان، ابتدا اقدام به تضعيف بنيان خانواده مي كنند. طلاق هاي اجباري، جدا كردن مادر از فرزند، جدا كردن زن از همسر و حتي جـدا كردن خواهران از يكديگر از جمله فعاليت هايي است كه رهبران سازمان مجاهدين خلق به منظور از بين بردن عواطف اعضاي زن اين سازمان انجام دادند.

(خبرگزاري فارس 12/12/85).

 

<حورا شالچي> درباره رفتار خشونت بار بر ضد زنان مي گويد: <سركردگان سازمان مجاهدين خلق براي جلوگيري از ريزش نيرو با نمايش فيلم مثله شدن اعضاي نادم از ما زهر چشم مي‌گرفتند> (همان).

 

<آلن شوالرياس> درباره نقض حقوق بشر توسط اين فرقه، مي گويد: <حتي بدون آنکه از تروريسم صحبت کنيم، برخي از آنها جناياتي، حتي عليه همکاران خودشان مرتکب شده اند. آنها مردان و زنان را بر خلاف ميلشان در سازمـــان نگه داشـته اند، آنها را کتک زده اند، شکنجه کرده اند و حتي گاهي به قتل رسانده اند. آنها کودکان را از والدينشان جدا کرده اند، خانـواده ها را از هم پاشيده اند و از سلاح هاي بسيار خشن استفاده کرده اند> (شوالرياس، 2001م: ص27).

 

2 ‍ـ 1 ‍ـ 6) خودسوزي تشکيلاتي در پي دستگيري مريم رجوي

 

در حمله پليس فرانسه به مقر منافقين در <اوور سوراواز> که مريم رجوي و حدود 200 تن از اعضاي سازمان دستگير شدند، سه تن از اعضاي سازمان در تاريخ جمعه 18 ژوئيه 2003 در خيابان نلاتون پاريس در اعتراض به اين دستگيري اقدام به خودسوزي کردند که دو نفر از آنان جان باختند. همان روز مردي در <برن> و فردا و پس فرداي آن روز چهار نفر در <لندن>؛ دو نفر ديگر در <رم> و يکي در <اتاوا> خودسوزي کردند. در نهايت در 30 ژوئيه مريم رجوي آزاد شد که در اين آزادي قطعا همدستي برخي از اعضاي دست چپي فرانسه از جمله شهردار سوسياليست <اوور> به نام <ژان پير بکه> و نيز همسر سوسياليست رئيس جمهور فرانسه بي تأثير نبوده است (همان، صص6 ‍ـ 5) در جريان اين خودسوزي در فرانسه دو زن (به نام ندا حسني [صديقه مهاجري] و مرضيه [معصومه] باباخاني) جان باخته و يك مرد خودسوزي کرد (به نام محمد وکيلي فرد) كه منجر به فوت نشد؛ جان سالم به در برد؛ مريم رجوي هميشه به اين قربانيان افتخار مي کرد (همان؛ ص5).

 

در جريان اين دستگيري از ده مورد خودسوزي توسط منافقين در اروپا، سه مورد آن به مرگ منجر شد، وزير کشور فرانسه فرقه منافقين را وحشي ترين گروه تروريستي جهان خواند! (خوشحال، 1383: ص 11).

 

<سبحاني> معتقد است: <با توجه به عکس العمل بسيار منفي افکار عمومي و مردم اروپا نسبت به خودسوزي ها، سازمان مجاهدين و رهبر اين فرقه ادعا کرد که اين يک حرکت تشکيلاتي نبوده، بلکه يک حرکت خودجوش بوده است که اعضاي فرقه بطور خود بخودي اقدام به آن كرده اند. در صورتي که هر کس با اين فرقه آشنايي حداقلي نيز داشته باشد، متوجه مي شود که هيچ کدام از اعضاي سازمان بدون اجازه اين فرقه آب هم نمي توانند بخورند. فرقه اي که اعضاي فرقه را سيستماتيک ملزم مي کرد تناقضات جنسي و حتي خواب هايي را که در شب ديده اند را بنويسند و روزانه غسل هفتگي و نشست عمليات جاري (نشست بيان تناقضات جنسي روزانه) انجام دهند و برنامه کار اجرايي روزانه هر يك از اعضاء بايد از قبل توسط تشکيلات چک و ok بشود؛ چگونه مي تواند به صورت خودجوش عمل خشونت آميز آتش زدن خود را بدون دستور اين فرقه انجام بدهد>؟ (همان، ص49).

 

ايشان درباره تشـويق و تـحريک قبلي مـريم رجـوي به خـودسـوزي مي نويسد: <مريم رجوي نيز خود بعد از دستگيري <عبدالله اوجالان> رهبر PKK در نشست عمومي در عراق خطاب به اعضاي سازمان گفته بود: <شما بي‎غيرت هستيد، اگر روزي اين اتفاق براي مسعود بيفتد و خود را تک تک نسوزانيد> (همان، ص48).

 

2 ‍ـ 6) منافقين، خانواده و ازدواج

 

<شمس حائري> درباره پيوند سست زناشويي، ازدواج و طلاق هاي تشکيلاتي در اين فرقه مي نويسد: <در اوايل به اصطلاح انقلاب ايدئولوژيک در سال 1364 به همه اطمينان خاطر داده شد که اين طلاق و ازدواج فقط يک بار در عمر سازمان اتفاق افتاد و آن هم مختص به رهبري است و کسي حق ندارد از آن تقليد کند. اما بعدها با پايين و بالارفتن رده هريک از زنان يا شوهران، به خاطر اختلاف سطح مسئوليت آنها، بايد زن از شوهر خود جدا مي شد و به مـردي تعلق مـي گرفت که هـمسطح رده و مسئوليت وي باشد. يکي از سرکرده هاي سازمان سه بار زن عوض کرد> (شمس حائري، 1373: ص49).

 

<نادره افشاري> که در سال 1374 از اين سازمان جدا شد در پاسخ به اين پرسش که آيا کينه و دشمني رهبران سازمان نسبت به کودکان، يک امر شخصي و رواني بود يا سازمان در داغان سازي و دوباره سازي شخصيت کودکان، به دنبال منافع سرشار نظامي، اقتصادي و… بود، مي نويسد: <رهبران سازمان براي انسان ارزش قائل نيستند. انسان نزد آنان حالت دستمال يکبار مصرف را دارد که بعد از استفاده دور انداختني است. غير از کودکان، آنان در مورد مادران نيز همين رفتار را کردند. زماني که به آن زنان نياز داشتند از آنان نيروگيري کردند، سپس وقتي که نيروها پير و فرتوت شدند، آنان را دور انداختـند. البته ريشه رواني قضيه را هم نمـي توان از نظر دور داشت. بي ارزش دانستن جان انسان ها، معضل رواني به وجود مي آورد... در اين ميان سازمان سعي مي کرد تا رابطه عاطفي مادر و کودک را خراب کند. مسعود رجوي، ايدئولوژيک سازمان، براي انسان ارزشي قائل نيست. او در زندان شاه نيز براي جان هم رزمانش ارزش قائل نبود و با لو دادن رفقاي سازماني اش، سعي در نجات جان خود داشت. در دستگاه رجوي، انسان هيچ حق و حقوقي ندارد، الا يک حق و آن اين که فدايي به قدرت رساندن مسعود رجوي باشد> (خوشحال،1383: ص22).

 

<سبحاني>درباره نگاه ابزاري اين فرقه به خانواده مي نويسد: <اساساً ديدگاه سازمان مجاهدين خلق به <خانواده> به عنوان اصلي ترين و مهمترين واحد جامعه، يک ديدگاه فرقه گرايانه و عقب مانده مي باشد و نگاه رهبري سازمان مجاهدين خلق نسبت به <خانواده> تابعي بود از يک متغير، آن متغير نيز چيزي جز منافع شخصي و تشکيلاتي رهبري فرقه نبود. يعني هر جا لازم بود <خانواده> امري مقدس و انقلابي مي شد و هر جا منافع سازمان ايجاب مي کرد، خانواده، عشق و عاطفه مي توانست تضاد تاريخ و مبارزه تلقي شود. چنانچه مسعود رجوي تنها بعد ازسپري شدن هفت ماه از کشته شدن اشرف ربيعي (همسر اول وي) با فيروزه بني صدر در 20 مهر ماه 1362 ازدواج کرد. سازمان مجاهدين خلق در توجيه علت ازدواج فوري مسعود رجوي بعد از کشته شدن همسر اولش مقوله <ازدواج> را برگرفته از سنت تاريخي پيامبر اسلام دانست .

 

www.iranghalam.de/2Haupt/668.HTM,2007

 

1 ‍ـ 2 ‍ـ 6) ازدواج هاي اجباري

 

<شمس حائري> درباره استفاده ابزاري از زنان مي نويسد: <زنان وسيله باج دهي به مردان شده بودند. بسيار اتفاق مي افتاد که دختران جوان را به مردان مسن مي دادند. به عنوان نمونه ازدواج، دختر شانزده ساله اي با مهدي ابريشمچي چهل ساله بود. اين دختر، خواهر موسي خياباني بود که براي قدرداني از خدمات ابريشمچي که به نفع رجوي از همسر خود گذشته بود، به عقد او در آوردند> (شمس حائري، 1375: ج2، ص115).

 

در سايت انجمن نجات آمده: <در ازدواج هاي درون تشكيلاتي زن يا دختر هيچ‎گونه حق انتخابي در رابطه با همسر يعني كسي كه به عنوان شريك ساليان زندگي خود انـتخاب مي كرد را نداشت و بايد زن به مردي كه سازمان انتخاب كرده بود، شوهر مـي كرد و دراين باره حق هيچ گونه انتخابي نداشت، مثلاً يك دختر زير 20 سال را به يك مرد 40 ‍ـ 35 ساله مي دادند> (http://nejatngo.org/fa/blogv.aspx?id=113).

 

<شمس حائري> مي نويسد: <ازدواج بر اساس عشق و علاقه ممنوع بود و مي‎بايست بر اساس مـصلحت سازمان صـورت گيرد. اگر زن و مـردي با يکديگر قرار ازدواج مي گذاشتند، به محض اطلاع، محل کار آن دو را تغيير مي دادند تا نتوانند با يکديگر انس بگيرند و بعد در زمان جدايي سعي مي کردند که دختر را هر چه سريع تر به مرد ديگري شوهر بدهند. يکي از شيوه هاي کار اين بود که به دختر مي گفتند: نامزدت، تو را دوست ندارد و به ما اطلاع داده که از ازدواج با تو منصرف شده است. بدين ترتيب دختر را قانع مي کردند تا با شخص ديگري که سازمان انتخاب کرده بود ازدواج نمايد> (شمس حائري، 1375: ج2، ص 109).

 

2 ‍ـ 2 ‍ـ 6) نفرت انگيزي براي وابستگي زنان به سازمان

 

<فريده صدري> در همايش اصفهان درباره ايجاد تنفر و مبارزه با عواطف زنان به عنوان يک استراتژي سازماني مي گويد: <در اواخر دوران 14 ساله فعاليت در سازمـان مجاهدين خلق به عنوان ناظر بر نوشته هاي اعضاي سازمان فعاليت مي كردم؛ هيچ گاه اجازه اينكه نامه هاي اين اعضا به خانواده هاي آنها برسد، از سوي رهبران اين گروه صادر نشد> (خبر گزاري فارس 12/12/85).

 

وي درباره انقلاب ايدئولوژيك تصريح كرد: <با شوراندن زنان عليه شوهران خود باعث ايجاد تنفر در ميان آنها مي شدند و با اين عمل در ابتدا از وابستگي همـسران نسبت به هم كاسته و به تدريج بر وابستگي آنها به رهبران سازمان مي‎افزودند> (خبر گزاري فارس:12/12/85). همچنين صدري درباره رفتارها و تفکرات ضدبشري منافقين در همايش اصفهان مي گويد: <از او خواسته شد که شير حاوي سيانور به بچه يک ساله اش بدهد و همچنين مجبور گرديد تا به صورت شوهرش سيلي بزند>

 

( http://nejatngo.org/fa/catv.aspx?id =117 )

 

 

<مرضيه قرصي> در اين باره مي گويد: <او تهديد گرديد در صورتي که خود را تسليم خواسته هاي سازمان نکند به زندان ابوغريب خواهد رفت. <شالچي> شهادت داد که سـازمان اعتـقاد دارد که خانواده لانه فساد است و پيروان خود را مجبور مي کرد که به همين صورت فکر کنند> (همان).

 

<نادره افشاري> از اعضاي بريده از سازمان مي گويد: <خودخواهي خودمان به عنوان عناصر مجاهد و مبارز، اين مسئله را دائماً دامن مي زد. به ما احساس به خصوصي مي داد، مبني بر اين که ما افراد ويژه، فوق العاده و قهرماني هستيم. اين احساس را در ابتداي ورود به سازمان، به ما تحميل مي کردند. تا روابط عاطفي مان را زير پوشش خودخواهي مان و با ارضاء خودخواهي مان، سرکوب کنند. اين قدم اول بود. وارد تشکيلات که شديم باز هم مرحله ي سرکوب هاي ديگر به طور موازي و ارضا خودخواهي هاي ديگر، عمل مي کرد. به طور مثال، وقتي در اين دستگاه زن و شوهري با هم بودند، اگر اتفاقاً يکي از آنان رده ي تشکيلاتي اش از ديگري بالاتر بود، سازمان سعي مي کرد از اين تفاوت براي سرکوب ديگري و جدا کردن زوجين استفاده کند. نمونه هاي زيادي داشتيم که به خاطر همين تغيير مدار تشکيلاتي مرتباً تجديد فراش مي شدند. نمونه بارزش زني به نام <عاصفه> بود که در سال 137..، در قرارگاه اشرف فرمانده لشکر بود. تا آنوقت چهار بار ازدواج تشکيلاتي کرده بود؛ يعني مردها به لحاظ تشکيلاتي از او عقب مانده بودند. لذا منجر به جدا شدن <عاصفه> از آن مردان مي شد و سپس سازمان ناچار مي شد، <عاصفه> را به مردان ديگر بدهد. مسعود رجوي در همين رابطه، در يک نشست تشکيلاتي از خواهر <عاصفه>، به عنوان سرهنگ <عاصفه> ياد کرد. اين همان ارضا خودخواهي و جاه طلبي هاي <عاصفه> در برابر چهار مورد پياپي و به هم ريختن خانواده اش تا سال 13?7 بود. از آن پس ديگر من از سرنوشت اين خواهر مجاهد اطلاعي در دست ندارم و جايي هم اسمش را نشنيدم> (خوشحال، 1383: ص20).

 

اساساً منافقين حتي در تعارض ميان حقوق کودکان خود و منافع و دستورهاي تشـکيلاتي و فـرقه اي سـازمان، حقوق کودکان را پايمال مي کردند و از اين اصل مـي توان به ميزان پايبندي آنان نسبت به حقوق ديگران پي برد! خاطره اي از <ابراهيم خدابنده> که در زندان اوين با دختر خود <هما خدابنده> ملاقاتي داشته است، بسيار تلخ ولي شنيدني است. <هما خدابنده> که اکنون در <نيوکاسل> انگلستان زندگي مي‎کند پس از شنيدن خبر دستگيري پدرش در ايران موفق مي شود تا از طريق سفارت انگلستان به ايران سفر نموده و با پدرش ملاقاتي داشته باشد. وي مي گويد: <او با وحشتي دروني به خاطر مي آورد که يک روز زماني که من هنوز سيزده سالم بيش نبود، وي مادرم را راضي کرد تا من را براي تظاهرات به بروکسل بياورد. مادر من در هتل ماند و من با پدرم به وسط شهر رفتيم، در اين حال دستور دريافت کرد که همان لحظه بايد به پاريس برود. پدر من مي گفت که در آن زمان بر سر دوراهي مانده بودم که حتي در نقطه اي به فکرش خطور کرده بود که من را هم بدون اطلاع با خودش به پاريس ببرد؛ ولي بالاخره تصميم مي گيرد تا من را تنها در خيابان هاي غريبه شهر بروکسـل رها کند، چـرا که مي بايسـت به دسـتور داده شده از طرف سازمان عمل مي کرد... من معتقدم که نزديکي در بين اعضاي يک خانواده و علاقه‎هاي خانوادگي، قويتر از هر چيز ديگري است و براي من اعتقادي که به اسلام دارم، هميشه راهنمايم بوده و همين هم باعث شد که بتوانم پدرم را با وجود همه مشقاتي که براي من و مادرم ايجاد نموده، ببخشم. آن چه که در سفر به ايران واقعاً برايم روشن شد اين بود که پدرم هيچ کدام از اين کارها را با آزادي واقعي انجام نداده بود. وي تحت تأثير روش هاي کنترل فکري فرقه اي قرار گرفته بود که سخت بر او چيره شده بودند، بنابراين پدرم نيز به راستي قرباني سازمان شده بود> (همان، ص 78).

 

سایر مطالب مرتبط :

زنان و کودکان قربانيان فرقه تروريستي منافقين(3)

زنان و کودکان قربانيان فرقه تروريستي منافقين(2)

زنان و کودکان قربانيان فرقه تروريستي منافقين(1)


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31