خاطرات مرحوم حجة الاسلام موحدي ساوجي (2)

قسمت پایانی

Movahedi

علتش به نظرم اين است كه آن آقايان احتمالاً بيش از ما اينها را مي شناختند و ما به اندازه آنها نتوانسته بوديم اينها را بشناسيم . ما مقلد امام بوديم ، واقعاً نمي دانستيم كه تكليف شرعي ما اين است كه جدا بشويم يا نشويم .

آيت الله انواري يا آيت الله رباني شيرازي به ما نمي گفتند كه شما بايد اين طور باشيد ، در حالي كه خودشان رفتارشان آن طور بود و مسئله را با ما مطرح نمي كردند . يا شايد لازم نمي ديدند كه از ما بخواهند ، بيشتر مراعات كرده و خود را كاملاً از آنها جدا كنيم .

اگر چپي ها و مجاهدين خلق جدا مي شدند و يك طرف مي رفتند ، دو سه برابر عده مذهبي ها بودند ، به هر حال از لحاظ جنبه مذهبي و شرعي ، قضيه براي افراد مشخص نشده بود .

اين كه حضرات انواري و رباني شيرازي جدا شدند به نظرم دو دليل داشت : يك دليل آن است كه چون آقاي انواري مدت زيادي در زندان بودند و ديدند خيلي ها مي آيند و مي روند ، بنابراين طبيعي بود كساني كه ساليان متمادي با هم در زندان بودند ، مي خواهند باز هم با هم باشند و در يك اتاق و در يك محل باشند .دليل دوم اين بود كه اين بزرگواران احتياط بيشتري مي نمودند و نسبت به كسي كه به آنها غذا يا آب مي داد ، حساسيت داشتند كه آن فرد مسلمان بوده و كمونيست و يا بي دين نباشد .

اين مسئله از جانب آنان رعايت مي شد . من حساسيت زيادي نسبت به آن افراد نداشتم كه بگويم اين ظرف نجس است و ... درباره نجس و پاكي ها همان طور كه در معيارهاي مذهبي است كه انسان چيزي را كه يقين ندارد نبايد بگويد كه نجس است ، عمل مي كردم . از دوستان ديگر آقاي شاه آبادي نيز مانند من رفتار مي كرد ، يعني اين جور نبود كه خودش را جدا كند .

 

نظر امام در مورد مجاهدين خلق

سؤال من در ارتباط با گروه هايي بود كه در خط مبارزه با رژيم بودند ، آن زمان ديگر مسئله انحراف سازمان مجاهدين خلق از مسير مكتب و اسلام روشن شده بود كه تغيير ايدئولوژي داده و ماركسيسم شده بودند .

اين مسئله را من مي دانستم كه امام هيچ وقت اين گروه را تأييد نكرده بودند ، اما در هيچ كجا سخن يا پيامي از امام در تأييد مجاهدين خلق نديده بوديم ، با اين كه از دوستان و ياران امام و افراد مبارز در ايران حتي علما و روحانيت ، گروه مجاهدين خلق را مدتي تأييد كرده بودند ، اما امام به هيچ وجه آنها را تأييد نكرده بود .

از اين قضيه اظهار خوشحالي كردم و به امام عرض كردم ما خيلي خوشحال هستيم و خدا را شكر مي كنيم كه شما اين گروه را تأييد نكردید و اگر تأييد مي نموديد و سپس اين انحراف آشكار مي شد (حالا كه آشكار شده) اين مسئله لطمه بزرگي به نهضت مي زد .

البته من در ارتباط با حركاتي كه آنها داشتند خودم به انحراف شان پي برده بودم ، حتي قبل از اين كه آنها رسماً ماركسيست شوند . من با نوشته هايشان در داخل و بيرون زندان آشنايي پيدا كردم و به اين نتيجه رسيدم كه اين گروه از اسلام آگاهي كمي دارند و اطلاعات شان اندك است و نسبت به آنچه از اسلام نمي دانند ناآگاهانه اظهار نظر مي كنند . خيلي دگم هستند و تعصب زيادي هم دارند .

اما علت طرح سؤال از جانب من نسبت به امام اين بود كه مي خواستم امام هم نسبت به انحرافات و خيانت هاي اين گروه به نيروهاي انقلابي و حتي اعضاي سازمان خودشان كه در رده هاي بالا بودند ، اخطار نمايد و هم مي خواستم بگويم كه اينها چه خيانتي كردند و از امام نيز تشكر كنم كه اين گروه را تأييد نفرمودند .

البته خودم فكر مي كردم كه امام سازمان مجاهدين را تأييد نمي كند و اين برخورد امام خود يك تأييد الهي بود ، در نهايت مي خواستم ببينم از دو لب مبارك امام چه استفاده اي مي توانم بكنم . در آنجا وقتي من اين مطلب را مطرح كردم ، امام بزرگوار نفرمودند كه اينجا تأييد الهي بوده است ، بلكه ضمن اين كه كلمه عدم تأييد را براي من ذكر كردند به من در فرمايشان درسي دادند .

ايشان فرمودند : " من ديدم تأييد كردن افراد دو جور است ، يك وقت آدم مي خواهد فردي را تأييد كند ، اما يك وقت جريان و تشكل است و اين تشكل تا زماني كه براي ما روشن نباشد كه اينها ريشه هايشان وابسته به چه كساني هستند ، راه و اهداف شان به كجا منتهي مي شود ، مثل يك امر سيال است و نمي شود آن را تأييد كرد . اما ممكن است در اين زمان قابل تأييد باشد ، اما در يك سال ديگر نتوان آن را تأييد كرد ." امام فرمود : " چون ماهيت اين جريان و سازمان ماهيتي نبود كه بشود آن را تأييد كرد ، من آنها را تأييد نكردم . "

البته ابتدا مشخص نبود كه سازمان در زمينه هاي مختلف اجتماعي ، اقتصادي ، سياسي و تاريخي ، اسلامي چگونه مي انديشد و در همان اوايل نيز امام آنها را تأييد نكرد . تا اين كه در سال هاي 51 و 52 سازمان دست به يك سري عمليات زد و تا حدودي جامعه آنها را به عنوان يك گروه مسلح در برابر رژيم شناخت .

آنها در اين زمان به صورت واسطه يا بدون واسطه خدمت امام رسيدند تا شايد از ايشان تأييد بگيرند ، امام با مطابعه جزوه هايشان به اين نتيجه رسيد كه افكارشان با فلسفه و اعتقادات اسلام تناسب ندارد . اين است كه امام آگاهانه تأييد نكردند . بلكه البته نمي خواهم بگويم تا آخر به دليل اين كه درست نمي شناختند ، تأييد نكردند . چند سالي كه از عمر سازمان مجاهدين گذشته بود ، امام آنها را شناخته بودند .

عين عبارات و محتوا و مفهوم فرمايشات امام اين بود كه ايشان فرمودند : " از همان ابتداي عمليات و پيدايش سازمان مجاهدين خلق آنها از من خواستند تأييدشان كنم ، اما چون كاملاً شناخته شده نبودند و براي من معلوم نبود كه در آينده به كجا مي روند و كارشان به كجا منتهي مي شود ، بنابراين من اينها را تأييد نكردم ."

از اين توجيه امام معلوم مي شود كه عدم تأييد امام به خاطر توجه به اصولي است كه اين اصول هم معقول و هم منطقي است ، يعني گذشته از مواضع اسلامي ، امام از يك اصولي در اين زمينه تبعيت مي كردند كه به نظر من هر آدم عاقلي بايد به اين اصول توجه كند ، بنابراين خيلي روشن و منطقي بوده كه امام ايشان را تأييد نفرمودند .

در عين حال براي سازمان مجاهدين تأييد امام خيلي مهم بود ، يعني اگر به شكلي مي توانستند تأييد امام را جلب كنند ، يقيناً نظرات و افكار توده هاي جامعه را متوجه خودشان مي كردند . در جامعه ما اكثر مردم اين گروه را نمي شناختند و تنها مي دانستند كه گروهي هستند كه مبارزات مسلحانه عليه رژيم شاه مي كنند .

اما اين كه داراي چه انديشه ها و افكاري هستند ، بي خبر بودند و از اين كه مرجع جهان اسلام اينها را تأييد كرده يا نكرده و يا اين افراد با اجازه او اين كار را مي كنند و يا بدون هماهنگي ايشان عمل مي كنند ، بي اطلاع بودند . چون اگر تأييد امام را گرفته بودند ، تمام مقلدين و طرفداران و علاقه مندان امام يقيناً از حاميان آنها مي شدند .

از جمله سؤالات ديگر من در ارتباط با وجوهات شرعيه بود ، من تا آن زمان هر چه وجوهات مي گرفتم به وكلاي امام مي دادم و از امام اجازه اخذ نكرده بودم . آنجا در رابطه با اذن و اجازه از ايشان و وكالت خودم پرسيدم كه شما چه نظري داريد ؟

ايشان فرمودند كه : " من به شما اجازه مي دهم تا پنجاه درصد (با اين كه معمولاً امام سي درصد اجازه مي دادند) وجوهات را صرف خانواده هاي زنداني كه در راه مبارزه و اسلام و انقلاب به زندان افتادند ، خرج نماييد . "

فعاليت هاي منافقين در سال 60

منافقين در سال 60 فعاليت هاي تروريستي زيادي انجام دادند . به شهادت رساندن افراد و شخصيت هاي انقلابي و مؤمن و به خصوص انفجار در دفتر حزب جمهوري اسلامي و دفتر نخست وزيري از جمله اقدامات آنها بود .

اينجانب كه در سال 60 نماينده بودم ، به برخي از زندان ها سر زدم و برخي از منافقين و سران آنها را در آنجا ديدم . بعضي از آنها را از زمان محمدرضا پهلوي كه در زندان بودم مي شناختم ، مثلاً مهدي بخارايي كه در سال 1351 در زندان قزل قلعه زنداني شده بود ، مجدداً در سال 60 به خاطر فعاليت هاي تروريستي بازداشت شده بود . وي از سران منافقين بود كه در طي يك فعاليت تخريبي عليه نظام جمهوري اسلامي دستگير گرديد (1) و در جريان محاكمه به اعدام محكوم شد .

توطئه هاي منافقين سبب گرديد همه نهادهاي جمهوري اسلامي و شخصيت هاي سياسي و مذهبي متحد و متفق گردند . گزارش هاي مردمي مهمترين نقش را در دفع توطئه هاي منافقين داشت . در آن زمان ما وزارت اطلاعات نداشتيم ، تنها اطلاعات مردمي و همكاري نيروهاي مردمي بود كه جمهوري اسلامي را در برابر توطئه هاي گوناگون محكم و استوار نگه مي داشت .

منافقين سعي مي كردند عوامل و عناصر وابسته به خود را در نهادها و سازمان هاي حساس جمهوري اسلامي نفوذ دهند . آنها شخصي به نام قديري را كه با بيت امام در ارتباط بود را مأمور نموده بودند تا اقدامات تخريبي مورد نظر آنها را انجام دهد . او حتي گاهي آزادانه با حضرت امام (ره) ملاقات انجام مي داد و بدون بازرسي بدني به حضور امام مي شتافت ، اين فرد بعدها شناسايي شد و مجبور به فرار گرديد .

پی نوشت ها:

1. متأسفانه اين شخص برادر محمد بخارايي از اعضاء فدائيان اسلام است كه در ترور حسنعلي منصور شركت داشت و پس از دستگيري توسط عمال شاه به شهادت رسيد . (راوي)


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31