آدمهایی در عصر حجر

Hafez1من محمودرضا حافظ تقوی هستم، اهل تهران.       سال 71 با یکی از دوستانم برای کار به ترکیه رفتیم. به ترکیه که رسیدیم، یک مدت بعد پولی را که برده بودیم، تمام شد و با مشکل مواجه بودیم. از ایرانی هایی که آنجا بودند سؤال کردیم که چکار باید بکنیم و اینها... راهنمایی کردند ما را گفتند که بروید به UN. از آنجایی هم که دیگر من خارج شده بودم و پولی هم نداشتم، شرمنده بودم که دوباره بخواهم برگردم بیایم پیش خانواده ام. به همین دلیل تصمیم گرفتم که بروم جلوی UN، بلکه بتوانم کاری پیدا کنم. یکی دو روز جلوی

استفاده از زنان برای جلوگیری از ریزش نیرو

Davoodsadeghi1من داوود صادقی هستم، بچه کرج، شهرستان شهریار، 22 سال دارم       سال 81 از ایران به ترکیه رفتم و دنبال هوادارهای سازمان بودم که به آنها وصل شوم و به عراق بروم. از سازمان مجاهدین، فقط اسم آن را شنیده بودم و صحبتهایی که از اینور و آنور قبلاً شنیده بودم. به دلیل یک سری مشکلات، آن موقع راغب بودم بروم آنجا. تا اینکه بالاخره این رابط را پیدا کردم و به عراق رفتم. مجاهدین ما را تحویل گرفتند. داخل اشرف ورودی دارد، ما را بردند ورودی و چهار الی پنج روز قرنطینه بودیم. بعد از قرنطینه تمام کارها را

سازمان جهنمی با پیرانی کودک

Nasrolahi1من فرشید نصراللهی، متولد تهران و بزرگ شده زنجان هستم. در شهریور ماه سال 1380 از طریق یکی از اقوامم در دانمارک به گروهک منافقین پیوستم.       با این نیت که بروم ترکیه و از ترکیه به اروپا پیش خودش بروم. بعد از اینکه ما به ترکیه رفتیم، آنجا به ما گفتند که بعد از دو سه ماه که رفتید عراق، ما شما را منتقل می کنیم پیش خانواده تان یعنی دانمارک. ولی این کار را نکردند و بعد از یکی دو ماهی که من توی قرارگاه اشرف ماندم، وقتی بهشان قضیه را گفتم، منکر این قضیه شدند و گفتند که اگر بخواهی از سازمان جدا

مجاهدین و قاچاق انسان - شاهد 49

Latifi1بسم الله الرحمن الرحیم من سید شجاع سید لطیفی هستم.       در تاریخ 12/2/81 از کشورم خارج شدم و برای کار به ترکیه رفتم. نفر همراهم یکی از دوستانم بود که بعد از ده روز ماندن در ترکیه، با یک نفر آشنا می شود که به قول خودشان که می گویند سرپل. دوستم آمد گفت بیا از هتل بیرون برویم. آن پسر هم با او بود و با هم صحبت می کردند و حرف می زدند. بعد به ما گفت اینجا نباشید و ما را برد به یک خانه تیمی. حدوداً شش روز آنجا ماندیم که قرار این شد که از استانبول به آنکارا برویم.

کنترل شدید مجاهدین بر روی اسراء

Beiglo1اسم من نقی بیگلو است.     در سال 66 آموزشی سربازی ام را در تهران گذراندم و بعد از سه ماه تقسیم شدیم و افتادم لشگر 64 ارومیه. آنجا بعد از چند روز دوباره ما را تقسیم کردند، بعد از چهار ماه در عملیات سازمان منافقین به اسارت آنها درآمدم. ما را بردند سلیمانیه، یک اردوگاهی بود که بزرگ بود و شش ماهی آنجا بودم. کلاً اینها هدفشان این است که تا آنجایی که می شود، سعی کنند هر تعدادی که شده آدمها را جذب خودشان بکنند. معمولاً نشست می گذاشتند، یک روز در میان یا هر دو روز نشستهای پی در پی می گذاشتند و در

مجاهدین و قاچاق انسان - شاهد48

Raeesi1محمد رئیسی جزو آخرین دسته از افرادی است که در تاریخ 11/5/1384 به ایران بازگشت من محمد رئیسی، ساکن نیک شهر هستم.       در سال 81 به امارات رفته بودم. حدود دو ماه بعد، 3 نفر از هوادارهای سازمان، یکی شان که اسمش جواد بود، آمد پیش من و گفت چرا اینجا داری کار می کنی؟ بیا برویم یک جای دیگر، یک شرکت دیگر، در عراق شرکتی است که ما به شما در آنجا کار می دهیم. اسم این سه نفر جواد و احمد و هادی بود. هادی کرد بود، جواد اصفهانی بود و احمد بچه تهران بود. اینها آنجا شناسنامه من را گرفتند و ما را به عراق

آخرین گریخته از چنگال دیو

Pirdad2بسم الله الرحمن الرحیم * ضمن معرفی خودتان ،چگونگی وصل خودتان را به سازمان توضیح دهید. _ من پیرداد دستجردی هستم، فرزند غلام، ساکن استان کرمان، شهرستان کهنوج. در تاریخ 28/3/1367 در عملیات ام القصر لشکر 41 ثارالله، تیپ 35 ذوالفقار، ساعت 7 و نیم صبح به دست نیروهای عراق افتادم.       بعد از آن حدود سه سال در زندانهای صدام بودم. در این سه سال با انواع و اقسام شکنجه های روحی و جسمی، روی اسرا فشار می آوردند که تقریباً هر روز تلفات جانی داشتیم. یک روز نامه ای

اسامی آخرین دسته از جداشدگان سازمان مجاهدین

10nafarاین افراد در تاریخ 11/5/1384 با پشت کردن به سازمان منافقین به ایران عزیز و به آغوش پر محبت خانواده هایشان بازگشتند.   1- قاسم بابا صفری 2- نقی بیگلو 3- اکبر حسین آبادی 4- محمد رئیسی 5- حسین جنت نژادیان 6- محمود رضا حافظ تقوی 7- احد عربی 8- حبیب الله فلاحی 9- پیر داد دستجردی 10- فرشید نصراللهی  

مجاهدین و قاچاق انسان - شاهد47

Ruhollah Asial  من روح الله آسیال هستم، بچه کرمانشاه سال 79 بود که از رادیوی مجاهدین یک شماره گرفتم و در یک سفری که به ترکیه داشتم، آنجا قصد داشتم که کار کنم و به خارج کشور بروم، اما بعد مشکلات عدیده ای برایم پیش آمد که نتوانستم. با شماره تلفنی که داشتم با سرپل سازمان در آلمان تماس گرفتم. ایشان از آن موقع به بعد با من در تماس بود و در تلاش بودند که من را جذب کنند و ببرند به تشکیلاتشان در عراق. البته روزهای اول که کارهای اداری شان و فکس و از این حرفها بود و یک سری وعده وعیدها که اینجا ما پنجشنبه جمعه ها

سازمان دروغگویان منافق

Negravi2من هادی نگراوی هستم اهل اهواز. در تاریخ خرداد 69 برای پیدا کردن کار و به دلیل یک سری مشکلات مالی رفتم ترکیه که از آنجا هم بروم کشورهای خارجی. متأسفانه در این مدت که در ترکیه بودم، به بن بست مالی و یک سری مشکلات دیگر خوردم.       یک روز در استانبول بودم، دوتا از نفرات هوادار سازمان آمدند با من احوالپرسی کردند و شروع کردند خودشان را معرفی کردند. بعد گفتند که ما انجمن هوادار سازمان هستیم. گفتم کدام سازمان؟ گفتند سازمان مجاهدین. من به آنها گفتم که این سازمان در ایران به عنوان منافقین شناخته

آخرین کسانی که از جهنم رجوی گریختند

Aks  بر اساس آخرین اطلاعات به دست آمده از تشکیلات جهنمی رجوی ، هم چنان نیروهای این گروه ، به طرق مختلف از آن جدا می شوند . هر کس به هر نحوی که می تواند از دست گزمه های رجوی بگریزد ، خود را به تیپف رسانده و به این طریق به جهان آزاد گام می گذارد. اسامی آخرین نفراتی که موفق به رساندن خود به تیپف شده اند ، عبارت است از : 1- حسین خیر اندیش گنبد 2- کریم محمدی سنندج 3- صمد امیری زنجان 4- جهانبخش سید محمدی کرمانشاه 5- نوریک مانوسیان تهران 6- قادر رحمانی ارومیه 7- مسعود ( اهل گیلان )  

مجاهدین و قاچاق انسان - شاهد46

Rezapoor  من حبیب الله رضاپور هستم در تاریخ 15/11/1380 به سازمان پیوستم. برای کار به ترکیه رفتم، یک روز در استانبول در غذاخوری نشسته بودم و غذا می خوردم که یک نفر آمد پیش من نشست و به من وعده کار داد و گفت تو را به خارج می فرستیم. هر جا خواستی تو را می فرستیم، فقط اول باید بروی بغداد. من هم هیچ اطلاعی از چگونگی بغداد نداشتم. به من گفت باید بروی بغداد و پنج شش ماه بمانی، بعداً تو را بفرستیم. باید مجاهد باشی. اگر مجاهد نباشی، تو را نمی توانیم بفرستیم. باید پنج شش ماه آنجا باشی تا زبان یاد بگیری و

مصاحبه با کرم خیری

Karam2من کرم خیری هستم بچه دشت مغان که در سال 1367 در منطقه زبیداد به دست نیروهای عراقی اسیر شدم.       یک سال در اردوگاه 12 عراقی ها در منطقه صلاح الدین بودم. پس از یک سال فشارهای آنجا خیلی زیاد شده بود و هر روز به تعداد پنج یا شش نفر از بچه ها آنجا کشته می شدند، از این طرف هم سازمان نفر فرستاده بود که هر کس می خواهد بپیوندد، می تواند بپیوندد و اسم نویسی کند. من این فرصت را غنیمت شمردم و پیش خودم گفتم هر چه باشد، ایرانی هستند، فارسی بلدند و می روم پیش آنها ببینم چه می شود. بالاخره نام نویسی

مجاهدین و قاچاق انسان - شاهد45

Mohsen Sahaf  من محسن صحاف هستم، بچه تبریز. در سال 81 توسط رابطین سازمان جذب سازمان شدم. من را به عنوان کار به عراق بردند و در همان بدو ورودم به قرارگاه اشرف با آنها مشکل پیدا کردم. آنها ما را تهدید می کردند که اگر بخواهید از اینجا بیرون بروید، باید دو سال در خروجی بمانید، بعد شما را به مقامات عراق تحویل می دهیم. آنها هم شما را می برند ابوغریب و آنجا تخلیه اطلاعاتی می شوید. به همین دلیل بود که دیگر راهی نبود که ما خارج شویم. چون اگر خارج می شدیم، آینده و عاقبتی نداشتیم. بالاجبار تا 16 ماه من آنجا بودم

مجاهدین و قاچاق انسان - شاهد44

Masoud Ahmadi  من مسعود احمدی هستم. بچه کرمانشاه. سال 81 در چابهار کار می کردم که آنجا با چند نفر قاچاقچی آشنا شدم که برای سازمان مجاهدین کار می کردند. آنها نفر را از کشور خارج می کردند که وصل کنند به سازمان، منتها با عناوین مختلف. مثلاً این که ما شما را می بریم به کشورهای دیگر برای کار. چند بار با همدیگر برخورد داشتیم که به من گفتند از کشور خارجت می کنیم که بروی در یک شرکتی در دبی کار کنی. من اول قبول نکردم چون فکر کردم دروغ می گویند. بعد از چند روز که آمدند و
فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31