جریان دستگیری قاتل شهید چگینی به روایت برادرش

CHEginiسوژه عکس

روحیه فرهنگی و معنوی شهید از همان سال‌های کودکی نمایان بود. یادم هست سال اول ابتدایی بودم و او سال سوم که به همراه خانواده زائر حرم اباعبدالله شدیم؛ برای گرفتن عکس یادگاری در یکی از آتلیه‌های آنجا لباس عربی پوشیدیم، در این موقع ایشان چشمش به کتابی جلب شد و آن را برداشت و با همان عکس انداخت؛ کتاب یکی از سوژه‌های بسیاری از عکس های او بود.

اثر سوء منافقین

راهنمایی ایشان به من بعد از فراغت از دبیرستان، ورود به سربازی بود که بنده هم در اطاعت از برادر بزرگتری که سخت قبولش داشتم موافقت کردم و قبل از دانشگاه، روانه سربازی شدم؛ بعدها که علت این توصیه را جویا شدم ایشان گفت: «می‌ترسیدم محیط فاسد دانشگاه و فعالیت‌های منافقین، اثر سویی برایت داشته باشد.»  

 1207393KAKA016001

جان ایشان را نگیر

هر چند شهید از همان دوران کودکی پایبند به اعتقادات اصیل و درستی بود؛ اما شاید بتوان خواب عجیب دوران نوجوانی‌اش را نقطه اوجی برای جرقه فعالیت‌ها و آرمان‌هایش دانست؛ خودش اینطور تعریف می‌کرد که در خواب دیده است حضرت ملک‌الموت می‌خواهد جانش را بگیرد که پیامبر(ص) مانع شده و به حضرت عزرائیل فرموده‌اند: «جان ایشان را نگیر، ما حالا حالاها با او کار داریم.»

ریشه برچسب اتهامات

در طی حیات شهید، اتهاماتی از جمله ضدولایت فقیه بودن و اعتقاد به وهابیت بر وی وارد کردند؛ این درحالی است که خاطرم هست از همان دوران نوجوانی و قبل از انقلاب، علاقه وافری به امام داشت تا آنجا که یک جوان 15 ساله، رساله امام را مخفیانه به خانه می‌آورد و آن را در جلد کتاب آیت‌الله گلپایگانی پنهان می‌کرد و می‌گفت: «ساواکی‌ها احمق هستند؛ اگر جلد رساله آیت‌الله گلپایگانی را ببینند می‌روند!»

ریشه متهم کردن ایشان به گرایش وهابیت این بود که شهید اعتقاد داشت به جای صرفا پخش قرآن در مجالس و عدم درک مفاهیم آن، چند آیه از قرائت عبدالباسط را پخش کرده و در ادامه ایشان مفاهیم آیه را بازگو کند که همین موضوع دستاویزی شد برای یکی از روحانیون کوته فکر و متحجر الیگودرز تا برچسب وهابیت را به ایشان بچسباند؛ البته بعد از اینکه کار بالا گرفت و درگیری ایجاد شد، برای حکمیت نزد آیت‌الله گلپایگانی رفتند که در نهایت با برخورد جدی ایشان با آن روحانی و تبرئه شدن شهید، قرآنی به برادرم هدیه کردند و  موضوع خاتمه یافت.

شایعه ضدولایت فقیه بودن شهید

شایعه ضد ولایت فقیه بودن ایشان برمی‌گردد به رویارویی و تقابل عملکردهای کمیته و سپاه.

بعد از انقلاب، با تشکیل کمیته، افراد بدون گزینش وارد این مجموعه شدند و به تبع این مسئله، رفتارهای متفاوت و نامناسبی در کمیته از سوی اعضای آن دیده می شد که  هم‌خوانی با بچه‌های سپاه نداشت؛ بنابراین درگیری شهید چگینی با کمیته، یک مساله شخصی نبود.

در پی این مخالفت‌ها و انتقادها، یکی از روحانیون کوته فکر کمیته اقدام به شایعه‌سازی مبنی بر ضد ولایت فقیه بودن شهید کرد؛ این در حالی است که ایشان پس از واقعه ننگین هفتم دی 57، سخنرانی غرایی در حمایت و تبعیت از ولایت فقیه داشت که البته همه منتقدین و مخالفین ایشان ازجمله حضرت آیت‌الله باریک‌بین، پس از شهادت وی، اعتراف به تبعیت ایشان از ولی فقیه کردند.

اعتراف رئیس ساواک الیگودرز

بعد از انقلاب، رئیس ساواک الیگودرز را دستگیر و در زندان قزل‌حصار کرج زندانی و اعلام کردند هر کس از وی شکایتی دارد مراجعه کند؛ بنده از یکی از نزدیکان خود که در آن زندان مشغول به کار بود خواستم تا راجع به شهید چگینی از او سوال بپرسد.

رئیس ساواک هم بعد از شنیدن نام شهید، اخوی را شناخته، به فضائل و خوبی‌های ایشان اعتراف کرده و گفته بود که ما ناچار به دستگیری وی بودیم؛ بعد از اینکه دوستمان خبر ترور و شهادت ایشان را می‌دهد او متاسف شده و یک رئیس ساواک که مسلما می‌بایست سخت‌دلی زیادی داشته باشد، گریه می کند.

دستگیری قاتل شهید چگینی

پس از 40 روز از شهادت ایشان تصمیم گرفتم قاتل برادر را پیدا کنم، چرا که در آن روزهای اوایل انقلاب، سپاه، کمیته و آگاهی خیلی پیگیر ترور و دستگیری قاتل نمی‌شدند مگر اینکه اتفاقی به خانه تیمی برخورد کرده و تروریست‌ها را دستگیر کنند.

یکی از آشنایانی که در کمیته هم مشغول بود به بنده اطلاع داد که براساس شواهد محلی، همراه قاتلِ شهید، دستگیر و در کمیته زندانی شده است.

پس از ملاقات با ابوالفضل نجفی به عنوان موتورسوار تروریستی که قاتل شهید را همراهی کرده بود، اطلاعات نسبی از او پیدا کردم.

ابراهیم، اهل گرگان و دانشجوی انستیتوی تکنولوژی زنجان؛ سه مشخصه‌ای بود که از همراه قاتل بدست آوردم و در ازای آن، حلالیتش را پذیرفتم.

یکی از بستگان محرم بنده خانمی بود که از قضا ایشان هم در انستیتوی تکنولوژی دانشگاه زنجان درس می‌خواند که البته آن روزها به دلیل انقلاب فرهنگی، دانشگاه‌ها مدتی تعطیل  بود؛ با نشانه‌هایی که مادرم از قاتل داده بود، آن خانم او را به عنوان هم‌دانشگاهی شناخته و اظهار کرد که مدتی پیش هم در سبزه میدان او را دیده و قاتل با مواجه شدن با او به سرعت گریخته است.

پس از آن یک اسلحه با مجوز از سپاه گرفتم و به همراه آن خانم با اتومبیل بنده در خیابان‌های شهر می‌چرخیدیم تا شاید اثر و نشانی از وی پیدا کنیم؛ بعد از اینکه خانه‌های تیمی در قزوین متلاشی و تعطیل شدند ما هم از یافتن قاتل در شهر ناامید شدیم و تصمیم گرفتیم باقی جستجو را در محل تحصیل او انجام دهیم.

بعد از رفتن به زنجان مستقیما به دانشکده انستیتوی تکنولوژی رفته و آقای مصطفی خانبان که مسئول دانشکده بود، برای بررسی پرونده دانشجویان ما را مساعدت کرده و پس از بررسی کردن اسامی، به نام ابراهیم نادمی برخوردیم؛ اطلاعات و عکس‌های قاتل و هم‌چنین دوستان وی را برداشته و از آن پس در خیابان‌های زنجان به دنبال او گشتیم.

در همین جستجوها به محل اختفای یکی از دوستان قاتل که مسعود شارجه نام داشت پی‌بردیم. نامبرده مدت‌ها تحت تعقیب سپاه زنجان بود، با توجه به اینکه آدرس محل سکونت خانواده قاتل را در گرگان می‌دانستیم شرط معرفی محل مسعود شارجه را مطلع کردن سپاه گرگان، برای یافتن ابراهیم نادمی کردیم. سپاه قزوین هم در این رابطه با ما همکاری کرد.

فردای آن روز سپاه گرگان اعلام کرد که قاتل را در محل زندگی‌اش دستگیر کرده است و سپاه قزوین باید او را تحویل بگیرد؛ چرا که آن‌ها مدرکی علیه او نداشتند.

به گفته خود قاتل، از همان گرگان که چشمان او را بسته بودند، گمان می‌کرده که برای فعالیت‌هایش در زنجان دستگیر شده است؛ اما وقتی مقابل خانه پدری ما چشمانش را باز می‌کنند به حقیقت تلخ سرانجامش پی‌می‌برد.

بیشتر بخوانید

روایت زندگی معلمی که به دست منافقین ترور شد


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31