شهادت محمد
هفتۀ بسیج و کتابخوانی بود. پس از شهادت شهید مظلوم هاشمینژاد در مدرسۀ طبرسی بین ششم و هفتم گاز، کتابخانهای از طرف بسیج دایر شده بود. سرتاسر حیاط خلوت را برزنت زده بودند. آن زمان مدام منافقین در جاهای مختلف ترور مسئولان و مردم را ترور میکردند.
دو موتورسوار آمدند و او را به رگبار گلوله بستند. دو نفر دیگر هم با محمد شهید شدند. یکی از آنها آقای احمدنژاد بودکه پاسدار بود و هدف اصلی ترور او بود و دیگری سیدی بود که دکّۀ روزنامه فروشی داشت. در واقع آنها قصد ترور محمد را نداشتند؛ چون دیوار حیاط خلوت کوتاه بود، محمد هم هدف گلوله قرار گرفت و به شهادت رسید.
از مدرسه تا خانۀ خواهرش، چهار کوچه بیشتر فاصله نبود. شلیک گلوله به راحتی شنیده میشد. بعد از شنیدن صدای گلوله، خانوادهاش به تنها چیزی که فکر نمیکردند، ترور محمد بود.
آن شب شوهرخواهر محمد و باجناقش به خانه آمدند و سعی کردند، آرام آرام به مادرش موضوع را بگویند. ابتدا گفتند که مجروح شده و بعد خبر شهادت را دادند. مادر صبورانه و آرام گفت: «در راه خدا دادهام.» و قرار بر این شد که صبح به بیمارستان بروند و جنازه را تحویل بگیرند.
به این ترتیب محمد در اردیبهشت سال 1365 و در 19سالگی به دست گروهک تروریستی منافقین به درجۀ رفیعِ شهادت نائل شد.
به نقل از دوست شهید محمد صادقینژاد لطفآباد
امام، پشتیبان جوانان انقلابی
با شروع انقلاب درس را رها کرد و به فعالیتهای انقلابی مشغول شد. ایام محرم، بین دستههای عزاداری مردمی، عکس و اعلامیه امام(ره) را پخش میکرد. ما در روستای تیکدر زندگی میکردیم؛ اما او برای شرکت در راهپیماییها به کرمان میرفت. ساواک دنبالش بود. چندین بار او را تعقیب کرده بودند؛ اما نتوانستند او را دستگیر کنند.
پدرم به عبدالمهدی اعتراض میکرد. به او میگفت: «شما جوانها با دست خالی چطور میخواهید جلوی شاه بایستید؟ خودتان را به کشتن میدهید.» عبدالمهدی هم جواب میداد: «نگران نباشید! امامخمینی(ره) پشتیبان ما است.»
به نقل از خواهر شهید عبدالمهدی تیکدری
مقاومتهای شهید طهماسبی زیر شکنجه منافقین
یکی از دوستانش جلوی در خانه آمد و به من گفت: «شما مادر شاهرخ هستی؟» گفتم «بله.» گفت: «خدا منافقها را لعنت کند، شاهرخ زیر شکنجه منافقین جان داد.» منافقین شبانه به خانه ما ریختند و دستانم پسرم را بستند و با خود بردند، شاهرخ آنقدر شکنجه شده بود که جنازهاش قابل تشخیص نبود؛ اما داغِ دادن هر نوع اطلاعاتی را به دلشان گذاشت.
بعدها در اعترافات منافقین متوجه شدم که آنها از طریق نفوذیهایشان و صحبتهای پسرم در بیسیم، او را شناسایی کرده بودند. گفته بودند: «او در اتاق اطلاعات عملیات است و همه چیز را میداند.»
به نقل از مادر شهید شاهرخ طهماسبی
بیشتر بخوانید:
خشونت و جنایات گروهک منافقین
ماجرای مقاومتهای خانواده شهید شوشتری در برابر آزار دشمنان