شوق جبهه
از طریق جهاد با یکی از دوستانش عازم جبهه شد. زمانی که محمد رفت، من و خواهرم کوچک بودیم. با مادرم صحبت نمیکرد تا نگران نشود؛ ولی گاهی با ما صحبت میکرد. به یاد دارم قبل از اینکه برود، استرس داشت تا مبادا به خاطر اینکه هر سه برادرهایمان در جبهه بودند، دیگر به او اجازه رفتن ندهند. وقتی رفتنش قطعی شد، مادرم گفت: «مگر نباید من رضایت دهم تا او را به جبهه بفرستید؟ مگر مهر و امضای من نیازی نیست؟» به مادرم گفته بودند: «نیاز است؛ اما امضا و مهر شما در این برگه است.» خود محمد برگه را از طرف مادرم مهر و امضا کرده بود!
خواهر شهید محمد حاجتبیگی
ازخودگذشتگی شهید تلگردی
برادرم بعنوان تیربارچی دسته بود و به همراه همرزمانش در منطقه سردشت برای پاکسازی رفته بودند که در کمین گروهک تروریستی کومله و دمکرات گرفتار شدند. وقتی محاصره شده بودند، محمدحسین به همرزمانش گفته بود: «من با تیربار اینجا هستم، شما بروید.» خودش با تیربار نیروهای دشمن را مشغول کرده بود تا بچهها بتوانند عقبتر بروند و از کمین خارج شوند. در نهایت بر اثر اصابت تیر کومله و دمکرات به سرش به شهادت رسید.
در مراسم تشییع او همرزمانش میگفتند: «اگر شهید تلگردی ازخودگذشتگی نکرده بود، خیلیها تلف میشدند.»
برادر شهید محمدحسین تلگردی
لایق شهادت
عباس مدتی به جبهه رفت. او در جبهه به عنوان عکاس و خبرنگار خدمت میکرد. یک بار که برای مرخصی از جبهه آمده بود، زمانی که قصد داشتیم بخوابیم، گفت: «نمیتوانم بخوابم. دوستانم در جبهه روی خاک و سنگ میخوابند و من اینجا روی تشک بخوابم؟ اصلا نمیتوانم!»
آن زمان سه برادر دیگرش هم جبهه بودند. گاهی که دور هم جمع میشدند، به مادرشان میگفتند: «کدام یک از ما شهید میشویم؟» او هم میگفت: «به جز عباس، هیچ کدامتان شهید نمیشوید!»
همسر شهید عباسعلی بیات