ترويج عقلانيت و فرهنگ شيعي تنها راه حل است

 

Yasreby

مصاحبه با دكتر يحيي يثربي

مسأله گرايش برخي اقشار جامعه ، بخصوص جوانان به جلسات و حلقه هاي عرفاني ، از دو حيث اهميتي خاص تر پيدا مي كند ؛ يكي اين كه اين گرايش ها اغلب به سمت عرفان هاي بيگانه و وارداتي رو به افزايش است و در ثاني ميزان جوانان تحصيلكرده در ميان افرادي كه متمايل به حلقه هاي عرفاني بيگانه هستند نيز نسبتاً بالا و رو به فزوني است . يكي از پاسخ ها يا به عبارتي راهكارها به مسأله پيش رو كه از سوي برخي متفكران جامعه ما مطرح مي شود ،‌ تقويت و اشاعه عرفان هاي خودي يا به عبارت بهتر عرفان اسلامي است ، به نحوي كه اين گرايش موجود در جوانان به سمت اين مكاتب كه از صحت و سلامت بيشتر برخوردار است ، حركت كند .

با اين مقدمات خدمت يكي از استادان فلسفه اسلامي كه صاحب آثار عديده اي در اين حوزه هستند ، رسيديم . وي معضل اصلي را در نفس عرفان و بخصوص خصيصه عقل ستيزي آن مي داند و راهكاري به ارائه مي دهد ، اشاعه فرهنگ اسلامي و منش معصومين است . به نظر وي ، ترويج عقلانيت از جمله وظايق خطير همه ماست و دين اسلام را تنها مكتب منادي عقلانيت و مخالف عقل ستيزي عرفاني مي داند . آنچه مي خوانيد مشروح مصاحبه با دكتر يحيي يثربي ، استاد فلسفه و عضو هيأت علمي گروه فلسفه دانشگاه علامه طباطبايي است .

تعريف شما از عرفان چيست ؟

نمي خواهم تعريف رسمي سنتي را كه در كتاب هاي قيصري و ديگران مطرح است ، تكرار كنم . تعريفي را به زبان ساده تر و قابل فهم تر براي عموم مطرح مي كنم . عرفان در اين خلاصه مي شود كه انسان فكر مي كند در سوي ديگر اين ظاهر ، باطني هست . اين پيش فرض اول عرفان است . يعني پيش فرض اول عرفان دو رويه و دو لايه بودن هستي است . به عبارت ديگر هستي يك ظاهر دارد و يك باطن .

پيش فرض دوم اين است كه انسان مي تواند با سلوك يعني تحمل دشواري ها و سختي ها كه به آن رياضت مي گويند ، از اين رويه ( يعني ظاهر ) به آن توبه ( يعني باطن ) راه پيدا كند . اين اساس عرفان است . مكتب هاي عرفاني از زمان باستان ( دو سه هزار سال پيش ) كه از آنها آثار مكتوب داريم ، مكتب هاي معروف به مكتب هاي راز آلود هستند چرا كه ظاهر عالم ، راز نيست و مشخص است و اينها مي خواهند ما به باطن عالم برسيم و باطن عالم ، راز عالم است .

در نتيجه ما در عرفان هميشه با سه عنصر رو به روييم ؛ يكي حقيقت است كه از آن تعبيرهاي مختلفي شده است مثل باطن ، خدا ، حقيقت و ... و يكي انساني كه مي خواهد به آن هدف برسد و سومي اين مسيري كه انسان مي خواهد طي كند يا برنامه اي كه انسان بايد اجرا كند تا از حال عادي اش به آن حال غير عادي برسد يا از اين ظاهر به آن باطن برسد و يا از اين مجاز به آن حقيقت برسد .

پس عرفان هميشه بر اين سه اصل استوار است : راهرو ، راه و مقصد . راهرو همان عارف و سالك است . مقصد همان حقيقت است و آيين راه و چگونگي طي كردن اين فاصله ، همان طريقت مي شود . پس راه ( طريقت ) است و راهرو است و حقيقت .

منتهي عرفاي هر قومي براي اين آيين راه با همان طريقتشان ، از آيين هاي در دسترس خود بهره مي گيرند . يعني يك عارف هندي ، هيچ وقت از اسلام بهره نمي گيرد و يك عارف مسيحي هيچ وقت از آيين هندي بهره نمي گيرد و عارف مسلمان هم تبعاً به سراغ آنها نمي رود و رياضتش را طبق برنامه هاي اسلامي تطبيق مي دهد . مثل تلاوت كلام الله ، روزه داري ، شب زنده داري ، نماز خواندن و ... پس اين طريقت و آيينش در اقوام مختلف ، متفاوت است .

و بعضي ها هم از قديم سعي مي كردند با توسل به وسايل فيزيكي ، حالات عرفاني را فراهم كنند . يعني از خود بي خود شدن و از ظاهر به باطن رفتن را با مصرف بعضي از گياهان و نوشيدن مايعات مست كننده ( مثل شراب ) يا خيره شدن در آينه يا آب و ستاره يا ماه و چنين چيزهايي ، حاصل كنند . اين مسائل همان طور كه گفتم در عرفان هاي مختلف ، متفاوت است و هر كدام براي خود قاعده و قانون خاص خود را متناسب با آيين خود دارند . مثلاً در اسلام ، شراب حرام است اما خيره شدن در اشياء صيقلي در آثار برخي از عارفان مسلمان مثل شيخ اشراق هست و بنابراين مسلمانان از آنها بهره گرفته اند ، ولو اندك .

عرفان چه كارايي براي فرد و جامعه دارد ؟

عرفان يك چيز قابل تفاهم نيست . در عرفان ، ادعا با واقعيت هميشه آميخته مي شود . يعني يك انسان ممكن است حقيقتاً از ظاهر به باطن رفته باشد و فرد ديگري ممكن است فقط ادعا كند . ما چندان ملاك هاي مشخصي براي تشخيص ادعاي درست نداريم و بنابراين ، مكتب هاي عرفاني هميشه مكتب هاي نامطمئني هستند .

اگر كسي ادعا كند كه فيزيكدان است مي توان ادعاي او را سنجيد و كافي است مثلاً به مجلات علمي مراجعه كنيد و ببينيد اثري از اين فرد هست يا خير . يا يك مسأله فيزيكي از او بپرسيد و بالأخره مشخص مي شود كه راست مي گويد يا خير . اگر كسي بگويد من شاعر هستم نيز مي توان ادعاي او را سنجيد . اما اگر كسي مدعي شود كه من به حقيقت رسيدم و قرار نيست كه به كسي هم اين را بگويم و حتي قصد دارم اين را پنهان كنم ، صحت چنين مدعايي را چگونه مي توان تشخيص داد ؟ تازه اگر به حقيقت هم رسيده باشد ، فقط براي خودش حجت است و اگر درست باشد فقط خودش مي تواند بر اساس آن عمل كند و اين حقيقت او براي ديگران حجت نيست . بنابراين تجارب عرفاني قابل تعميم نيستند .

اين بحث هاي عرفان نظري كه خود من هم در مورد آنها كتاب نوشته ام ، چيزي به انسان نمي دهند و در حقيقت يك نوع سرگرمي هستند و اهل عرفان ، اينها را براي مبارزه با مخالفان خود مطرح كرده اند و كسي معتقد نيست كه با خواندن اينها ، حقيقتي گير انسان بيايد . در عرفان تا انسان رياضت نكشد و آيين و آداب عرفاني را رعايت نكند ، از كلاس ها و بحث هاي عرفان نظري ، تجارب عرفاني حاصل نمي كند . با خواندن مولوي و حافظ و فصوص الحكم ابن عربي انسان تنها تشويق مي شود كه به ميدان عرفان وارد شود . پس نهايت فايده مباحث عرفان نظري ، تشويق است يعني اين بحث در انسان انگيزه طي طريق را ايجاد مي كند .

عرفان يك تحول تكويني و وجودي در انسان است مثل بالغ شدن يك بچه نابالغ . بلوغ را در بچه نمي توان با درس ايجاد كرد . اگر تمام مسائل علمي بلوغ را به صورت فرمول هاي علمي در بياوريد و به بچه بدهيد ، او بالغ نمي شود . يا ويار كه يك حالت تكويني در زنان در چند ماهگي بارداري است . اين ويار را اگر تمام جزيياتش را فرموله كنند و نامش را ويار نظري بگذارند و به انسان هاي مختلف درس دهند ، هيچ كدام احساس ويار را تجربه نمي كنند .

حالت هاي عرفاني همين طور است . مثلاً حالت رضا در عرفان چيزي نيست كه با درس هاي عرفان نظري به دست آيد . بله رضاي اخلاقي و رضاي شرعي را مي توان با درس دادن فهماند ولي رضاي عرفاني اينچنين نيست . يا مقام توكل كه از مقام رضا پايين تر است نيز چنين است . توكل در عرف و اخلاق و شريعت اين است كه انسان سعي كند كارهايش را به خدا وا گذارد و بگويد خدايا هر چه پيش آيد راضي هستم و چيزي نمي خواهم جز آنچه تو مي خواهي . اما مقام توكل در عرفان اين نيست . مقام توكل ، حالتي است كه با درس و فرمول قابل ايجاد نيست ، حالتي است كه يك ميليون برابر از مسأله بلوغ جدي تر است . يك نفر در حالت توكل به غذا احساس نياز نمي كند . ممكن است 20 روز غذا نخورد و اصلاً احساس مشكل هم نكند . اين چيزي است كه با فرمول و درس ايجاد نمي شود . پس مباحث عرفان نظري كه عده اي به آن مي پردازند ، وقت تلف كردن است . اين مباحث اگر قرار است نتيجه اي بدهند همان نتيجه تشويقي است كه شما شروع بكنيد به طي طريق و الا از اين درس ها ، چيزي عايد انسان نمي شود . خود نويسنده فصوص اگر با رياضت و سلوك به چيزي رسيده باشد كه رسيده و الا هر چه نوشته باشد ارزشي ندارد .

بنابراين كتاب نوشتن دليلي بر اين كه كسي به حقيقت دست يافته است ، نيست و راه رسيدن به حقيقت همان سلوك و رياضت است و اگر هم به چيزي رسيد فقط براي خودش حجت است و نه براي ديگران . به قول شمس :

من گنگ خواب ديده و عالم تمام كر ، من عاجزم ز گفتن و خلق از شنيدنش

يعني من لالي هستم كه خواب ديده ام و افراد اطراف من هم همه كرند و اصلاً صدايي نمي شنوند . من نمي توانم بگويم و مردم هم نمي توانند بشنوند . اين واقعيت عرفان است . اما اين كه كسي بيايد رساله بنويسد و كتاب بنويسد و مدعيان دروغين ، جلسه بگذارند و افرادي را دور خود جمع كنند ، اينها دكان داري است و مردم نمي باید فريب اينها را بخورند . اينها به قول حافظ دامند : مرغ زيرك به در خانقه اكنون نپرد / كه نهادست به هر گوشه وعظي ، دامي ؛ يعني در هر گوشه وعظي يك دامي گذاشتند .

بنابراين توصيه من به جامعه اين است كه اگر كسي عرفان را مي خواهد ، خود وارد راه شود . يا به حقيقت مي رسد يا نمي رسد . اما اين كه وقت خود را بگيرد و از حافظ خواني به مولوي خواني و از مولوي خواني به حافظ خواني برود ، چيزي جز سرگرمي نيست و اگر اين افراد بي كارند و مي خواهند سرگرم شوند ، اشكالي ندارد ؛ ولي از اينها عرفان حاصل نمي شود . مولانا خالد كرد ، يكي از بزرگان نقشبنديه كه قبرش در دمشق است و آثار او را هم خانم دكتر مهين دخت چاپ كرده است ، بيت جالبي دارد و مي گويد :

اگر مرد راهي در دوست باز است ، و گر قصه جويي حكايت دراز است .

يعني اگر به دنبال حقيقت هستي ، راه آن مشخص و باز است ولي اگر دنبال قصه هستي ، قصه تمام شدني نيست . مثلاً ده دور شرح مثنوي بخوان ، اين شرح را تمام كردي به سراغ شرح ديگر برو ، اين قصه جستن و به دنبال سرگرمي بودن است و تمام شدني نيست . اين آقاياني كه عرفان را واحد درسي كرده اند و به اين ور و آن ور و اين دانشگاه و آن دانشگاه مي فروشند ، اينهايي كه اين آقايان مي گويند عرفان نيست و كسي هم وقتش را به اينها تلف نكند . الان من بعضي را مي شناسم كه خيلي عوام فريبند و به اين خط افتاده اند و وقت مردم را تلف مي كنند . حتي كسي را مي شناسم كه يك بار به جرم جعل مدرك بازداشت شده بود و خود او الان از مرشدهاي عالم عرفان شده است . مردم حواسشان در اين موارد بايد جمع باشد .

چون عرفان رمزي و راز گونه است و عارف نتيجه كارش را نمي تواند به ديگري منتقل كند و به هر چيزي برسد فقط براي خودش حجت است و نه براي ديگران ، خود عرفا هم يك فرمول در اين باره دارند كه اين حالات و تجارب را انكار نكنيد اما پيروي هم نكنيد . يعني اگر منصور ادعاي خدايي مي كند ، حداكثر اين است كه او را دار نزنيد ، اما خود ،عرفاً هم اين اجازه را به كسي نمي دهند كه مثلاً دنبال منصور راه بيفتد و بگويد تو خداي من هستي .

بنابراين صلاح جامعه ما اين است كه ما به جاي مسائل فردي و پر از فريب و نيرنگ به دنبال عقل و مسائل عقلاني برويم ، به دنبال فكر و انديشه برويم ، به دنبال مكتبي برويم كه ما را به تفكر مي خواند و آن مكتب هم در اين زمانه ، فقط اسلام است . فقط اسلام است كه در ميان تمام اديان جهان با تمام ملاك هاي عقلانيت وفق دارد .

كافران از بت بي جان چه توقع دارند ، باري آن بت بپرستند كه جائي دارد .

از اين مكتب هاي ناخواسته و ناشناخته و رنگارنگ چه انتظاري دارند ؟ به دنبال كسي بيفتد كه براي خود حساب و كتاب مشخصي دارد . بنابراين ترويج چنان مكاتب و جلسات عرفاني به صلاح جامعه ما نيست ، مخصوصاً ترويج بي بند و باري كه در اين دو دهه اخير ديده ام و بارها هم فرياد بر آوردم و هيچ كس نشنيده است و بار ديگر مي گويم كه ترويج اينها به صلاح فكر و فرهنگ و دين و اخلاق جامعه نيست ، به صلاح تمدن و پيشرفت جامعه ما هم نيست .

مهم ، تمايز عرفان درست و باطل است . دو نفر مدعي اند كه ما به حقيقت رسيده ايم . از كجا مي توانيم تشخيص دهيم كه كدام راست مي گويد و كدام باطل مي گويد ؟ بعضي ها مي گويند ما عرفان درست و عرفان نادرست داريم . مثلاً مي گويند عرفان ابن عربي و مولوي درست است و عرفان ديگران نادرست است .

اين افراد كه چنين ادعايي مي كنند ، بايد توجه داشته باشند عرفان هايي كه بنا به فرض آنها درست است و عرفان هايي كه بنا به فرض آنها نادرست است ، عناصر مشترك دارند . مثلاً عرفان هندي با عرفان اسلامي فاصله چنداني ندارد . بعضي از واژه ها فرق دارد اما عرفان هندي هم مي خواهد از چرخه هستي رهايي پيدا كند و به فنا برسد و ما هم همين را مي خواهيم .

بنابراين اگر ما عرفان را هدف قرار دهيم و بپذيريم ، به اين راحتي نمي توانيم مرز عرفان درست و غلط را مشخص كنيم . اگر كسي به وحدت وجود قائل است ،‌ درست مي گويد يا غلط ، اگر درست مي گويد خب عرفان هندي هم به آن قائلند ، عرفاي اسلام و مسيحي هم به آن قائلند . رياضت و عشق هم از عناصر مشتركي است كه عرفان هاي مختلف دارند .

بنابراين مسأله عرفان درست و نا درست در دو مرحله مطرح است . يكي اين كه شما در ميان همه عرفان ها ، چگونه مي تواني بگويي اين درست است و آن يكي نادرست ؟ بايد تمام اصول و فروع را تشخيص دهي تا بتواني بفهمي به چه دليل فلان عرفان درست است و اين يكي درست نيست . اما اگر بگويند عرفاني كه عارف مسلمان گفت ، درست است و عرفاني كه عارف غير مسلمان گفته نا درست است ، اينجا هم ما بايد بدانيم كه درست و نادرست داريم . فرضاً عرفان اين عربي و مولوي را به عنوان عرفان اسلامي پذيرفتيم ، اينجا مثلاً ما 50 تا مدعي در خصوص اين عرفان ها داريم . از كجا بدانيم كدام راست مي گويند ؟ من در طول عمرم ده ها آدم ديده ام كه هم مدعي بوده اند و هم دروغگو . بنابراين من نمي توانم از اين بابت الگويي را به شما ارائه دهم كه كدام عرفان درست است و كدام باطل است .

اگر بگوييم عرفان درست آن است كه با قرآن و گفتار معصومين مطابق باشد ، خب عرفاي مسلمان الان همگي گفته هاي خود را با همين آيات و احاديث تطبيق مي دهند و كدام خانقاه و كدام شيخي است كه دم از عرفان بزند و مرتب حديث و آيات نخواند . پيشنهاد من اين است كه ما عرفان را اساس برنامه زندگي خود قرار ندهيم . ما اساس برنامه زندگي خود را عقل و دين عقلاني ، يعني اسلام قرار دهيم .

اگر به دنبال معنويت هستيم ، راه همين است و با باور به اصول عقلاني اين دين و عمل به قوانين و حلال و حرامش تا جايي كه شايستگي داشته باشيم ، از معنويت و باطن عالم بي بهره نخواهيم شد . آن باطني هم كه در عرفان مطرح است ، براي كساني كه نرسيدند شايد حالت رويا داشته باشد ، چيز چنداني هم نيست . ولي اين باطني كه در اسلام مطرح است ، ادامه حيات طيبه انسان و سعادت جاودان انسان است . تعريفش هم در حدي كه همه از آن چيزي بفهمند در دين روشن است .

بنابراين من به اين راحتي نمي توانم بگويم يك سري الگوهايي تعيين مي كنم براي عرفان درست و نا درست . هيچ كس هم نمي تواند چنين كند . از نظر خودش براي خودش و شاگردانش مي تواند بگويد كه اين چيزي كه من مي گويم درست است ولي فردي ديگر در مورد ديدگاه خودش همين را مي تواند بگويد و ادعا كند كه فرد اول ، اصلاً‌ از عرفان خبر ندارد .

بنابراين به نظر من معيار صحيح همان معيار عقلانيت است و عقلاني ترين مكتب ، مكتب اسلام و تشيع است و هر چه از عرفان مي خواهيد اينجا هست و حتماً چيزهاي بيشتري هم دارد و اگر اين جور مسائل در زندگي ما ضرورتي داشت ، خود قرآن مجيد و نبي اكرم(ص) آن را در دستور كار قرار مي دادند . چرا هزار بار به ما گفته اند كه زكات بدهيد ، مكه برويد و نماز بخوانيد و روزه بگيريد ؛ اما برنامه اي براي عشق و سلوك و فنا و اين جور چيزها درست نكرده اند ؟

وانگهي ما بر عكس اين را هم از قرآن ، هم از نبي اكرم (ص) و هم از ائمه (ع) داريم . آن گرايش هاي عرفاني كه در آن زمان نمونه اش را مسلمانان در مسيحيان مي ديدند و گاهي مي خواستند آن راه را پيش بگيرند ، نبي اكرم (ص) بشدت مخالفت مي كردند ، بنابراين ما بايد تابع عقل و مكتبي كه ما را به عقل و تفكر دعوت مي كند باشيم .

چرا مردم دنبال عرفان هستند ؟ بخصوص امروزه مي بينيم كه در ميان مردم ما نيز اين گرايش ها رو به افزايش است . علت اين موضوع را چه مي دانيد ؟

نمي توان انكار كرد كه عده زيادي از مردم به دنبال عرفان هستند . اگر بخواهيم از قديم تا به امروز يك جمع بندي درباره گروه ها و طبقاتي از مردم كه بيشتر به دنبال عرفان بوده اند داشته باشيم ، بايد بگوييم اولاً در طبقات مرفه مردم عرفان طالب زيادي دارد و بعد هم در ميان جوانان بويژه جواناني كه حالت هاي احساسي نيرومندي دارند . مكتب هاي عرفاني هم از اين احساسات استفاده مي كنند و البته خيلي جاها بايد بگوييم سوء استفاده مي كنند و البته خيلي جاها بايد بگوييم سوء استفاده مي كنند . شايد برخي گرايشات به عرفان از روي مسووليت گريزي هم باشد . يعني بعضي افراد نمي خواهند به مسووليت شان وفادار بمانند و روشي را براي زندگي طلب مي كنند كه آنها را نسبت به مسووليت ها بي قيد و بند كند و از اين رو به عرفان متمايل شدند اين هم وجود داشته است .

انگيزه ديگري كه از قبلي فراگير تر است مسأله راز جويي و كنجكاوي انسان است . انسان موجود كنجكاوي است و دوست دارد ببيند در جاهايي كه از آنها خبري ندارد چه مي گذرد و با توجه به ويژگي راز جويي در درس ها و اعمال عرفاني ، انسان از اين حيث در عرفان ارضا مي شود .

عامل ديگر وعده بزرگي است كه در عرفان مي دهند مثل ديدار يا لقاء الله و من معتقدم اين هدف در دين اسلام به با شكوه ترين وجه وعده شده و ما احتياجي به راه هاي ديگر نداريم ؛ يار در خانه و ما دور جهان مي گرديم .

يكي ديگر از انگيزه هاي گرايش به عرفان دكان داري و حقه بازي و بازار يابي است كه هميشه بوده و الان بيشتر شده است .

امروزه شاهديم كه بسياري از اين گرايش هاي عرفاني نزد مردم توسط عرفان هاي وارداتي جذب مي شود . يعني عرفان هاي بيگانه توانستند جاي خود را تا حد زيادي در ميان مردم ما باز كنند . علت آن چيست و ثمرات و مضرات آن را چگونه ارزيابي مي كنيد ؟

اين نتيجه گسترش ارتباطات است . ما قبلاً از جهان پيرامون خود چندان اطلاعي نداشتيم ولي الان به واسطه اينترنت ، كتاب ، ترجمه ها و تسلط بر زبان هاي بيگانه اطلاع بيشتري داريم و البته انسان هم موجودي تنوع طلب است و گاهي مي خواهد به انگيزه راز جويي ، بداند كه ديگران هم در مباحث عرفاني چه حرفي دارند . گاهي هم علت گرايش زياد به عرفان هاي وارداتي اين است كه آن عرفان ها از مسائل روزمره زندگي براي عرفان پايگاه درست مي كنند مثل همان شعار مسيحيت كه اگر مي خواهيد روح قوي و زندگي آرام داشته باشيد ، از اين دستورات عرفاني پيروي كنيد .

اما خيلي بايد در اين موارد دقت كرد و انسان عاقل و اهل تفكر به دنبال چنين چيزهايي نمي رود . مثلاً چيزهايي مثل انرژي درماني اصلاً هدف مشخصي ندارد . گاهي راجع به افرادي كه به اين وسيله براي خود دكاني باز كرده اند خلاف هاي بزرگي مي شنويم و آن فرد در عين گرفتاري درباره تخلفاتش باز ادعاهاي دروغين عرفاني خود را دارد .

من در كل پيروي از اينها را جز وقت كشي نمي دانم . در نهايت اگر كسي واقعاً طالب عرفان است ، بداند كه هيچ كدام از اينها با عرفان اسلامي قابل مقايسه نيست .

در عرفان هاي اسلامي و در بسياري از عرفان هاي غير اسلامي داشتن پير و مرشد براي طي طريق از ضروريات است . اما شما در اينجا مي فرماييد فريب افرادي را كه به دنبال دكان داري هستند را نخوريد . چگونه مي توان پير و مرشد واقعي را از شيادان تشخيص داد ؟

خب اين يكي از مشكلات عرفان است . اسلام به تو مي گويد اگر استدلال نكرده و نينديشيده اصول دين را بپذيري ، اسلامت مورد قبول نيست ، پس اين مكتب عقلاني است . مكتب عقلاني بر اساس اطميناني كه به خود دارد از شما مي خواهد كه درباره اصول آن مكتب تفكر عقلاني كنيد و با عقلانيت آن را بپذيرند .

اما مكتب هايي هم هستند كه مي گويند تو بايد خود را همچون مرده به مرده شور تسليم فرد ديگري كني تا نتيجه بگيري . اين طور مكاتب براي اصالت و شأن انسان خطرناك هستند و اگر چنين چيزي درست بود ، خداوند اين حكم را در خصوص نبي اكرم (ص) مي داد . در حالي كه نبي اكرم (ص) با مردم چنان زندگي مي كرد كه گويي يكي از آنهاست و هيچ امتيازي نسبت به آنها ندارد و اصلاً انتظاري نداشت كه حتي كسي به پاي او بلند شود تا چه برسد به اين كه بگويد شما خود را نسبت به من همچو مرده كنيد در دست مرده شور .

يك جوان و يك انسان چرا بايد خود را همچون مرده اي به دست كس ديگري بسپارد ؟ وقتي غرب به اين مي نازد كه ما دكارت داشتيم ؛ كسي كه دوران جديد را با اين روش خود ترويج داد كه ذهن خود را خود بسازيد و خودتان بينديشيد و هر چه در ذهن داريد بيرون بيندازيد و از نو با عقل خود بسازيد ، آيا اين مايه افتخار ما نيست كه اسلام صدها سال پيش حرفي عميق تر زده و به ما ياد داده كه اصول دينتان را چشم بسته از اين و آن نپذيرند ، نه از پدر و مادر و نه از روحاني و نه از هر كس ديگر . خودتان تعقل كنيد .

اسلام عظمت عجيبي دارد و هر كدام از آموزه هاي آن را كه در نظر گيريم به نكات بسياري پي مي بريم . مثلاً همين توحيد ، ويژگي عجيبي است . در طول تاريخ تمام ستمي كه به ما شده است از راه قدرت و زور شده است و زور در طول تاريخ بشر از شرك برخاسته است ، توحيد مي خواهد يك دفعه ريشه اين ستم تاريخي را بزند .

ولي متأسفانه ما توحيد را بدرستي نمي شناسيم . ما توحيد را به گفتن شهادت اول تقليل مي دهيم و صرفاً جنبه فردي آن را مي فهميم . پس بهتر است اسلام را بهتر بشناسيم و در سايه رهنمودهاي اسلامي ، معرفت خود را مهندسي كنيم و بدانيم در عصر جهاني شدن تنها ملتي مي تواند پيشرو و برنده باشد كه تابع عقل باشد .

آيا شما به طور كلي با اين ايده موافقيد كه عرفان مخالف عقلانيت است ؟

بله ، اصلاً شرط اول عرفان آن است كه مجنون باشي . اين حرف جدي اي است . اول عرفان اين است كه به حرف عقل گوش ندهي . يعني خود را در برابر آنچه به تو مي گويند همچون مرده فرض كني كه حق هيچ پرسشي ندارد . در صورتي كه قرآن ، انسان را كه حالت مردگي داشته باشد طرد مي كند . تحقير مي كند كساني را كه چشم دارند ، گويي كه نمي بينند و گوش دارند ولي گويي كه نمي شنوند .

ما فكر مي كنيم اومانيسم را اول غربي ها معرفي كردند . در صورتي كه اومانيسم اصلي است كه غرب بعد از چندين قرن به آن رسيده است در صورتي كه اين اصل جزو الفباي اسلام است . اين كه انسان تابع عقل خود باشد را مسيحيتي قرون وسطي كفر مي دانست . مي گفت يا بينديشيد يا مومن باشيد . اما اسلام تا تو نينديشي تو را به عنوان مسلمان نمي پذيرد . عرفان هم اصلاً اساسش با نينديشيدن است . ادعاهايش هم مخالف انديشه است .

با كدام انديشه مي توان ثابت كرد در اين جايي كه ما نشستيم جز يكي هيچ چيز نيست . ما چيزهاي متكثر را مي بينيم . خودمان را مي بينيم . خدا را هم معتقديم و بنابراين به كثيري از موجودات معتقديم . پس چگونه مي توانيم باور داشته باشيم كه در دار هستي جز يكي هيچ نيست .

ما گرايش جوانان به عرفان و بخصوص عرفان هاي وارداتي را به عنوان يك پديده اجتماعي داريم ، مسوولان با اين پديده بايد چگونه برخورد كنند ؟

خود مسوولان ما تا حدي در ايجاد چنين جوي مسوولند . ما چقدر فرهنگ محمدي و علوي را به جوانان معرفي كرديم ؟ جوانان ما تا چه حد زندگي فاطمه زهرا و علي (ع) را ديدند تا به سراغ عرفان هندي يا عرفان بومي هاي استراليا يا عرفان بومي هاي ژاپني نروند ؟ ما چيزي به جوانان ارائه نداديم و جوان هم به ديگران متمايل شده است . ما اگر مبارزه با نفس علي و عدالت و انسانيت و رفتار محمدي را در جامعه پياده كنيم نتيجه اش را خواهيم ديد .


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31