سردار محسن رفیقدوست از مبارزین پیش از انقلاب و از بنیانگذاران سپاه پاسداران انقلاب اسلامی است. سالها مبارزه او با رژیم پهلوی و حضور در وزارت سپاه در دوران دفاع مقدس، از او شخصیتی آگاه نسبت به تحولات انقلاب اسلامی ساخته است. بنیاد هابیلیان با او درباره گروهک منافقین و نقش این گروهک در تحولات پیش و پس از انقلاب به گفتگو نشسته است.
شما سالیان زیادی با رژیم پهلوی مبارزه کردید و فعالیت سیاسی داشتهاید. با گروههای سیاسی مختلف آشنا بودید. ماهیت گروهک منافقین از ابتدای تأسیس در سال 1344 چگونه بود؟ این گروه به دنبال چه بودند؟ و چگونه شکل گرفتند؟
رژیم ستم شاهی نتوانست مبارزات امام (ره) را تحمل کند و ایشان را در سال 42 دستگیر کرد و در همین سال داستان 15 خرداد و روز 13 محرم اتفاق افتاد. امام آن موقع دستگیر شده بودند و خود من هم آن روز از اول تا آخر در خیابان بودم، یکی از برادرانم هم تیر خورد. قیام ملی 15 خرداد سرکوب شد که امام اسم یوم الله را بر روی آن گذاشتند.. پس از این قضیه خیلی از جوانها این منطق را داشتند که پس یک پتانسیل قوی در مردم هست و اگر بتوانیم ما آنها را هدایت بکنیم میتوانیم این قیام را رهبری کنیم. یعنی هم در تشکیل چریکهای فدایی خلق با ایدئولوژی کمونیستی علنی و هم در ایدئولوژی مجاهدین خلق که بعداً معلوم شد آنها هم ایدئولوژیشان کمونیستی بوده قیام 15 خرداد انگیزه اصلی بود. خوب اینها دور هم جمع شدند. فرق مجاهدین خلق با فدائیان این بود که: اینها هم از همان ابتدا معتقد بودند که علم مبارزه مارکسیسم است اما، چون ملت ایران مسلمان است نمیشود این را به یکباره اعلام کرد. آمدند زیر پوشش آیه شریفه: «فضل الله مجاهدین علی القاعدین اجراً عظیما» جمع شدند و سازمان مجاهدین خلق را تشکیل دادند. مثلاً یکی از کسانی که با من آشنایی داشت مهندس سعید محسن بود. از رهبران اولیه که با آنها در مسجد آیتالله طالقانی «مسجد هدایت» آشنا شده بودم. البته حنیفنژاد، بدیعزادگان و ناصر صادق را هم آنجا دیده بودم.
یعنی همه را دیده بودید و بیشتر با سعید محسن آشنا بودید؟
او با من آشنا بود. اوایل سال 47 او آمد سراغ من که یک چنین تشکیلاتی هست و خوب من هم تا سال 1353 نه به عنوان عضو بلکه به عنوان سمپات با آنها همکاری میکردم. چون ما هم بعد از اعدام انقلابی منصور و گرفتار شدن گروه نظامی مؤتلفه اسلامی و فراری شدن مرحوم شهید اندرزگو با شهید اندرزگو ارتباط داشتم. شهید اندرزگو هم به نوعی با اینها ارتباط برقرار کرده بود. تا این که سال 1350 سران منافقین دستگیر شدند. یک عدهای هم فراری شدند. آنهایی که بیرون زندان بودند که تقی شهرام و بهرام آرام باشند ماهیت خودشان را رو کردند و گفتند که ما باید به همان هدف اصلی خود که این هفت، هشت سال پنهان کرده بودیم برگردیم.
یعنی بر اساس آنچه ما تا اینجا از فحوای کلام شما فهمیدم شما معتقدید اینها گروهی بودند که اساسشان مارکسیسم بود؟
بله ولی به خاطر این که این مسئله در بین مردم ایران جا نمیافتاد تشکیلات خود را با ظاهر اسلامی تأسیس کردند. یعنی وقتی ما خاطرات خیلی از اینها را که الان منتشر شده میخوانیم میبینیم همه نماز خواندنها و روزه گرفتنها و شعاردادنها همه پوشش بوده و اینها از اول مارکسیست بودند.
گروهک منافقین مثل خیلی از گروههای اپوزیسیون معتقد است که نقشی در انقلاب 57 داشته است. شما به عنوان کسی که در بحبوحه و متن انقلاب بوده و فعالیت داشتید و به عنوان یک شاهد عینی، آیا گروهک منافقین در پیروزی انقلاب اسلامی نقش داشت؟ آیا اساساً نقش داشتند که سهم خواهی بکنند یا نه؟
سال 1350 که اینها علنی شدند ما که بقایای شاخه نظامی مؤتلفه بودیم از امام سؤال کردیم، متأسفانه پاسخ امام(ره) دست ما نرسید.
چه سؤالی کردید؟
از امام سؤال کردیم که اکنون که چنین سازمانی پیدا شده و مشی مسلحانه دارد آیا شما اجازه میدهید ما با اینها همکاری بکنیم؟ جواب امام سال 1354 دست ما رسید. آن کسی که سؤال کرده بود و حالا نمیخواهم اسمش را ببریم چون معتقد بود امام از اوضاع داخلی ایران خبر ندارد و نسبت به سازمان هم البته اطلاع نداشت نه این که بداند آنها مارکسیست هستند، بعد که اینها چپ شدند گفت بله امام همان سال 1350 وقتی من سؤال کردم ایشان گفتند راه نجات ملت این ترقه بازیها نیست و ملت برای آزادی خودش باید قیام بکند. لذا آن حرکاتی که آنها میکردند هیچ اثری در انقلاب نداشت. امام وقتی زمان را مناسب دید ایده خودش را پیاده کرد یعنی آمد ملت را بیدار کرد، وقتی ملت بیدار شد ایشان اعلامیه میداد و اعلامیهاش در کشور پخش میشد و قرار بود راهپیمایی شود، در دورترین روستاها هم مردم از اول تا آخر روستا راه میرفتند و علیه دستگاه شعار میدادند. من معتقدم اینها هیچ نقش در پیروزی انقلاب نداشتند شاهد آن این که آخرین سری زندانیان سیاسی که زمان شاه آزاد شدند چند نفر از رهبران اینها بودند. در زندان اینها میروند خدمت مرحوم آیتالله طالقانی و مرحوم آیتالله منتظری. میگویند مثل این که بیرون خبرهایی است و رهبری انقلاب هم دست روحانیت است. شما که نمیتوانید حکومت بکنید اگر پیروز شدید بدهید به ما یعنی هدفشان هم باز نجات ملت نبود. هدفشان حکومت بود. در زندان هم ما با اینها درگیر شدیم یعنی خود من با علی زرکش درگیر شدم. اینها در زندان وقتی که میخواستند با ما که طرفدارهای امام بودیم بحث بکنند میگفتند: اول شما قبول کنید که سران ما شهید هستند.
یعنی اول مشروط میکردند که ایدئولوژی ما را قبول کنید؟
ما زیر بار نرفتیم که بگیم آنها شهیدند ولی آنها بحث را با ما شروع میکردند. حالا یکی بود به نام مهدی تقوایی تیپ بازاری هم بود. او با من بحث می کرد که به جایی نرسیدیم. بعد این زرکش با من بحث میکرد یکبار که با هم بحث میکردیم یک مرتبه اهانتی کرد به امام که من زدم تخت سینهاش، از پله به پایین پرت شد و ریختند سر من یک کتک مفصلی به من زدند. بعد هم فریاد زدم که اینها نمایندههای کسانی هستند که میخواهند بر مردم حکومت کنند. اینها منطقشان فحش و این حرفها است. بعد که انقلاب شد، همان اول انقلاب ما درگیریمان با اینها شروع شده بود. اینها به هر صورتی میخواستند خود را در رده بالای انقلاب بیاورند. ما چون در زندان دیده بودیم که اینها با روحانیت و با دین ضدیت دارند و بحث تغییر مواضع اینها در سال 1354 که در این دوره من بیرون زندان بودم. ولی در زندان دو گروه بودند یک گروه مسلمانها بودند یک گروه مجاهدین خلق که اینها دو دسته بودند، ولی در حقیقت یکی بودند. در زندان آنهایی که نماز می خواندند و آنهایی که نمیخواندند کاملاً با هم بودند ما میفهمیدیم که هر چند وقت یک بار یکی از آنها اعلام میکرد من هم کمونیست شدم، حتی یک طلبه با اینها بود. ما ماهیتشان را تشخیص داده بودیم و میدانستیم که اینها کمونیست هستند. اولین موردی که من نقش داشتم و خنثی کردم یک تلفن از پاریس به مدرسه رفاه بود که حفاظت امام را بدهید به مجاهدین خلق.
چه کسی تلفن کرده بود؟
الان یادم نیست ولی این طرف گوشی را ظاهراً یکی از افراد نهضت آزادی برداشته بود. وقتی که به من گفتند من به شدت مخالفت کردم و یک نفر مأمور شد که بیاید البته پرویز یعقوبی هم از طرف آنها آمده بود آنجا، من گفتم: شما با کدام گروه میخواهید از امام محافظت بکنید؟ و بعد گفتم به چند دلیل مسئولیت این کار را به شما نباید بدهیم:
شما با امام مخالفید. اگر با همین افرادی که چند روزه آزاد شدهاند میخواهید محافظ باشید، اینها 7 الی 8 سال است در زندانند و کجا آمادگی دارند. شما اسلحه دارید یا ندارید؟ ما باید به گروهی این کار را بدهیم که پیرو ما باشند.
اتفاقاً گروهی که من آورده بودم برای حفاظت امام گروه توحیدی صف به رهبری شهید محمد بروجردی بود که گفتند هم ما خودمان اسلحه داریم هم نیروهایمان تمرین کردهاند. مسئله دوم این که با پافشاری پدر رضاییها که اسمش خلیل الله رضایی بود و به دلیل دلرحمی شهید بهشتی ما یک تعدادی کارت که برای استقبال در فرودگاه چاپ کرده بودیم، تعدادی هم دادیم که سران اینها بیایند استقبال. باز در فرودگاه آمدند جلوی همه ایستادند. من روحانیت را فرستادم جلو. اینها را فرستادم عقب و از همانجا برخوردمان با اینها شروع شد.
علت تغییر ایدئولوژی در سال 54 چه بود.
من سال 1354 قبل از این که به زندان بروم یک سفر به سوریه و لبنان رفتم. در آن سفر با شهید محمد منتظری و جلالالدین فارسی ملاقات کردم. بعد چون هنوز هم با اینها ارتباط داشتم به صورت قاصد از موسی خیابانی که زندان بود سؤال کردم که من به آنجا می روم. او گفت ببین تراب حقشناس هم تغییر موضع داده است یا نه؟ بالاخره گشتم و حقشناس را پیدا کردم. گفتم راست است که شما کمونیست شدهاید؟ گفت: « بله» بعد گفتم می شود دلیلش را بگوئید؟ گفت: «ما از اول کمونیست بودیم» بعد گفتم حالا میشود بگویی مارکسیسم چه امتیازی بر اسلام دارد؟ گفت:« این چه دینی است شما دارید؟ نخور، نکن، نرو همهاش نه است اینجا همه چیز آزاد است. اگر آدم مقید به اسلام نباشد همه چیز آزاد است» یک همچین عقیدهای داشتند.
از ابتدای انقلاب تا برهه تاریخی 30 خرداد 1360 منافقین چه اقداماتی علیه انقلاب انجام دادند؟
اوایل سال 1358 سپاه تازه تشکیل شده بود و من هم از مؤسسین آن بودم. یک روز من با چند نفر از اعضای شورای فرماندهی سپاه به قم رفته بودم. دیدم این سران مجاهدین خلق هم آنجا در حیاط ایستادهاند و از امام وقت ملاقات دارند. نفر قبلی مرحوم شهید آیت الله مدنی بود که با امام ملاقات میکرد، بعد نوبت اینها بود که من رفتم داخل و با امام ملاقات کردم خدمت ایشان عرض کردم که این سران مجاهدین که میخواهند به ملاقات شما بیایند کمونیست هستند. امام با خونسردی گفتند میدانم. گفتم: الان که شما میخواهید با اینها ملاقات کنید اینها اعتبار میگیرند! امام فرمودند اینها باید بیایند تا با اینها اتمام حجت شود و حجت بر اینها تمام شود. اینها چون قصدشان گرفتن حکومت بود و انقلاب اسلامی برایشان مطرح نبود رفته بودند ساختمان وزارت بازرگانی را گرفته بودند و به سرعت اسلحه جمع میکردند. قبل از 30 خرداد 1360 هر کجا میفهمیدیم اینها اسلحه جمع کردند میریختیم میگرفتیم. یادم نمیآید چند خانه تیمی گرفتیم ولی زیاد گرفتیم. مثلا دو تا از اینها را که داشتند اسلحه این طرف آن طرف می بردند و بعداً در درگیریها کشته شدند یکی سعید متحدین و دیگری سعید غیور بود. از کمیته سعدآباد به من خبر دادند که اینها دارند اسلحه این طرف آن طرف میکنند که گفتیم آنها را گرفتند و اسلحههایشان را هم گرفتند. متأسفانه آقای لاهوتی که پسرش هم با اینها بود، به عنوان نماینده امام در سپاه پا درمیانی کرد ما هم آن دو را رها کردیم. که بعد هم در درگیری کشته شدند. آنقدر اینها این کار را ادامه دادند تا امام رسماً اینها را محارب اعلام کرد و جنگ ما با اینها شروع شد و سپس جنایات اینها شروع شد.
در دفاع مقدس، اقدامات تخریبی منافقین چگونه بود؟
ما به محض این که میفهمیدیم اعضای اینها در جبههها هستند میگرفتیم و تحویل اطلاعات میدادیم. یعنی اصولاً منافقین را ما به عنوان عنصر نامطلوب میدانستیم. بعضاً هم به عنوان جاسوس عراق با آنها برخورد میکردیم. هیچ وقت آنها را به عنوان کسی که بخواهد برای ایران بجنگد قبول نداشتیم. عملیاتها را لو می دادند و حفاظت اطلاعات سپاه کاملاً مواظب نقش اینها بود. چند نفر هم دستگیر شدند.
در پشت جبههها چه اقداماتی علیه انقلاب داشتند؟
کارشان کشتن مردم بود و این اظهر من الشمس است و ترورهایی که میکردند.
چقدر اقدامات آنها مانند تخلیه تلفنی در پشت جبههها مؤثر بود؟
خیلی از این کارها میکردند حتی با خود من هم این کار را کردند که من شناختم. البته در این کار استاد بودند. من سالها پیش در جوانی با یک جوان کرمانشاهی در آموزشگاه درس میخواندیم و فامیلش احمدی بود. او بعد رفته بود در ارتش و آن موقع به اسم او به من تلفن زدند. او در ارتش سرگرد بود بعد از انقلاب هم یک بار او را دیده بودم.