اشرف بشکه باروتی درحال انفجار

مصاحبه با بهروز نظریان عضو جداشده از مجاهدین

*روحیه نیروهای سازمان بعد از فرار مریم و مفقود شدن مسعود در چه سطحی بود و چه وضعیتی داشتند ؟

_ ما اگر بخواهیم از حمله آمریکا شروع کنیم ،سازمان درست مثل یک مجروحی است که ترکش خورده و خونریزی ادامه دارد و دارد یکی یکی مراحل را پشت سر می گذارد، اول خونریزی ، بعد دچار شک می شود ، بعد تشنج و بعد حالت کما و بالاخره مرگ .

اگر بخواهیم در این ریل سقوط روحیه را بگوییم ، بچه ها زمانی که در کانی ماسی بودیم و اوج بزن بزن بود و می خواستیم حرکت کنیم ،روحیه ها در سطحی بود که بالاخره برای جنگ آمده بودند.

چون قرار این بود و رجوی در یک نشست گفته بود که اگر دولت صدام سقوط کرد ، یا اگر آمریکا به یکی از قرارگاه های ما موشک زد ، ما حمله می کنیم به سمت ایران و با کسی کاری نداریم یعنی لحظه ای که اولین شاخص دیده شد و آمریکا هم بعضی از قرارگاه ها را بمباران کرد ، دیگر همه منتظر بودند که حرکت کنیم .

اما دیدند حرکتی به جلو نیست و متوقف شدیم و بعد خبر آمد که با آمریکایی ها یک ملاقاتی داشتیم و آنها گفتند پرچم سفید بزنید بالای زرهی هایتان که ما آنها را نزنیم پرچم سفید که رفت بالا آنجا بود که این ترکش به روحیه بدنه خورد .

آمدیم جلو و گفتند بیایید آیدی کارت بگیرید .آیدی کارت واقعاً یک عملیات بود در سازمان ، یعنی نفر داشت می رفت بعد از بیست سال ، بعد از هفده سال با بیرون از خودش تماس پیدا کند ، خب این خیلی مهم بود .

 

 

Nazaryan

 

ریزش نفرات شروع شد و هم این که روهای آنها زیاد شد ، یعنی روی به مناسبات ، تا دیروزش واقعاً کسی جگر نمی کرد در سازمان حرفی بزند ، یعنی هر بلایی این مناسبات می خواست سر نفر در می آورد و هیچ کس نمی توانست نفس بکشد .

خب از اینجا شروع شد ، این حالت سرخوردگی که چرا آن کسی که یک روزی اعتقاد به نفی آن داشتیم، نفی سرمایه داری ، نفی امپریالیسم ، آن چیزی که آرمان و ایده های ما بود، چه شد که شده همه کاره ما . چرا جاسم شده جانسون ، این را بچه ها واقعاً به طنز در قرارگاه می گفتند ، می گفتند که چرا جای جاسم را در تشکیلات جانسون گرفته است.

ضربه بعدی و تو سری بعدی این بود که گفتند سلاح ها را باید تحویل بدهید ، بعد با وقاحت خود رجوی آمد گفت که من بین سلاح و صاحب سلاح ، صاحب سلاح را انتخاب کردم ، بعد یک حرف مسخره تر زد و یکی از جملات لنین را دزدید که در آن وقتی می خواست قرارداد آتش بس جنگ جهانی دوم را ببندد گفته بود و گفت حتی اگر لازم شد دامن هم بپوشید .

او با سوء استفاده از این جمله لنین آمد و همین جمله را گفت که اگر لازم باشد دامن هم می پوشیم و واقعاً هم پوشید و کار از دامن پوشیدن هم خیلی آن طرف تر هم کشید .

سرخوردگی در تحویل دهی سلاح ، یک حالت مردگی در قرارگاه ها ایجاد کرد ، یعنی اصلاً نفرات دیگر رمق نداشتند ، چون می دانید که واقعاً خیلی از این آدم ها به عشق سلاح شان می کشیدند ، به عشق تانک شان می کشیدند .

یعنی آدم هایی بودند که فرداً و واقعاً به رجوی علاقه ای نداشتند یا به مجاهدین ، فقط عشقش و دنیایش همین تانکش بود که سال های جوانی اش را روی آن گذاشته بود . حساب بکنید من 18 سالم بوده رفتم در این مناسبات و یک تی 55 دادند به دستم و الان 35 سالم هست و این تی 55 هنوز کنارم هست ، یعنی طرف عمرش را با این تی 55 گذاشته بود ، اصلاً یک رابطه عاطفی داشت.

همه اینها را باید تحویل می دادیم ، هیچ چیزی سنگین تر از این نبود ، خب اینها را تحویل دادند ، پشت سرش یک خبر آمد که دفتر مجاهدین را در آمریکا بستند ، پشت سرش یک خبر آمد که رادیو را ما خودمان می خواهیم ببندیم ، ولی معلوم بود که داشتند می بستند .

فردایش خبر آمد که مریم رجوی را در پاریس گرفتند . مریم رجوی را در پاریس گرفتند دیگر اوضاع وحشتناک شد ، یک عده که پشت میکروفون خودشان را می کشتند و می گفتند که آی فرانسه را به آتش می کشیم ، آی خاک پاریس را به توبره می بردیم ، آی تمام سفارت خانه های فرانسه را در تمام کشورها منهدم می کنیم ، منفجر می کنیم ، بگذریم که اینها همه اش پارس خوابیده بود ، اصلاً چه کسی جگر می کرد که از قرارگاه بیرون برود .

یک عده هم در همان نشست همین طور که نشسته بودند می زدند به همدیگر که آخر وسط این بمباران که ما داشتیم زیر بمب های آمریکا لت و پار می شدیم ، مریم در شانزالیزه چه کار می کرد که فرانسوی ها او را گرفتند .

مگر قرار نبود که اینها اینجا باشند ، اینها رهبران ما بودند، اینها کسانی بودند که قول داده بودند که با هم در این جنگ باشیم ، چه جوری شد ، این خواهر مریم ، خواهر نمی دانم هند جگر خوار نسرین و آن یکی دیگر در فرانسه چه کار می کردند .

اینها بالاترین کسانشان را کشیده بودند و برده بودند بیرون و یکسری آدم بدبخت و بی صاحب را گذاشته بودند آن وسط ، گوشت دم توپ کرده بودند و هیچی فوقش هم می میرد که به درک ، گور پدر مثلاً آن ننه ی من که نشسته و 18 سال بچه بزرگ کرده است ، رجوی مگر ککش می گزد ، او برایش مهم آن است که آن لیستش روزبروز قطورتر بشود و به قول معروف سند افتخار باشد .

بابا آن کسی(رجوی) که آن طور خرناس می کشید آن بالا که آی کمربند حفاظتی ، آی هوا را رها کنید و بچسبید به زمین ، می خواهیم داغانش کنیم و این ادا و اطوارهای ضد بورژوازی ، خب چه شد ، یک مرتبه سر از کجا در آورد ، الان کجاست ، بعد مریم رجوی چه جوری شد که رفت به پاریس ،خلاصه یک وضعیت های فضاحت باری پیش آمد .

در سال 74 در نشست های حوض بود که یک نفر از مسعود رجوی پرسید که برادر الان که خواهر مریم رئیس جمهور شده نمی شود با مردهای خارجی دست بدهد ، او به عنوان یک رئیس جمهور اشکال هم ندارد .

مسعود رجوی رگ گردنش این قدر بالا آمد و باد کرد و صورتش سرخ شد و چوب اشاره را گذاشت زیر چونه اش و برگشت به جمعیت گفت روزی که خواهر مریم تان با یک مرد خارجی دست داد ، آن روز جلوی بورژوازی ما ایدئولوژیک زانو زدیم .

پارسال نشان داد در تلویزیون در قرارگاه اشرف که مریم رجوی با شهردار اور دست داد بعد دست انداخت گردنش و توی کمرش را گرفت و برد بالای سن ، بعد با آن یکی نماینده نمی دانم فلان مجلس ، نماینده این یکی پارلمان دست داد .

اولاً که دست دادن این یکی با آن یکی از نظر من فرداً هیچ مشکلی نداشت ، ولی آخر شما این تابوها را در ذهن ما درست کرده بودید و بعد خودتان هم داشتید زیر اینها می زدید ، و گرنه از نظر من هیچ اشکالی نداشت که او با یک مرد دیگر دست بدهد .

ولی شما آخر یک چیزهایی به ما یاد دادید ، همین مسعود رجوی می گویم پس تو که داری می گویی روزی که دست داد ایدئولوژیک جلوی بورژوازی زانو زدیم ، پس امروز لااقل بالا بیاور .

لااقل این قدر شهامت داشته باش و بیا در تلویزیون و بگو ما شرایط مبارزه مان عوض شده ، نفی استثمار و نفی امپریالیسم تمام شد ، از حالا به بعد ما می رویم زیر چتر امپریالیسم ، که البته این را رسماً هم گفت ولی در تلویزیون نگفت ، خط موازات با آمریکایی ها ، در واقع خط موازات نیست ، خط زیر خط آمریکاست ، یعنی هر کاری که آمریکا بخواهد این دارد با آن می رود .

این جوری نیست که مثلاً این حرف را ساده بگویی و من هم ساده قبول کنم ، آخر این آدم هایی که در قرارگاه اشرف هستند ، جوانی شان را سر این حرف ها گذاشتند ، بابا من 18 سال از عمرم را سر این مسئله گذاشتم ، که یک آرمان و یک هدفی بوده یک روزگاری که مثلاً نفی طبقات ، بعد یک جامعه بی طبقه توحیدی می آید روی کار که جامعه قسط و عدل و داد و فلان و از این حرف ها که همه خلاصه می دانند .

این آرمان بوده و چه شد که الان جامعه بی طبقه توحیدی تبدیل شده به جامعه تولیدی ، این قرارگاه صندلی درست می کند و می فروشد ، آن قرارگاه نمی دانم چه ، واقعاً مسخره است ، در یک قرارگاه شیشه های کوچک می آورند و عسل درست می کنند و بعد رویش می نویسند عسل سبلان و تبلیغات می زنند .

آخر کثافت کاری هم یک حدی دارد ، آمریکایی آمده عراق را گرفته و دارد مردم عراق را لت و پار می کند و این دیگر در هیچ کجای دنیا توجیه پذیر نیست ، حتی آن سازمان ملل هم به کسانی که در عراق عملیات می کنند می دانید که نمی گوید تروریست .

بابا این مینیمم هر کشوری هست که اشغال شده علیه آن نیروی اشغالگر بجنگد ، نیروی مردمی اش ، حرکت یک حرکت پارتیزانی است ، خیلی مشروع و منطقی است .

بعد این بی شرف رجوی آمده در قرارگاه الان می دانید دارد چه کار می کند ، دارد این جیپ های آمریکایی که الان عامل سرکوب مردم عراق هستند و الان دارند در خیابان های عراق می جنگند برای درهای اینها از داخل زره درست می کند ، که در مقابل حمله مردم که می خواهند از وطن شان ، از ناموس شان ، از خاک شان دفاع کنند ، زره درست می کند تا اینها بهتر بتوانند مردم عراق را سرکوب کنند .

همین کارها را دیروز با یک پوش و یک عنوان دیگر برای صدام حسین می کردند ، فردا هم آمریکا برود و یکی دیگر بیاید برای آن می کند و این کهنه رقاصک هر جایی به نظر من آقای رجوی اصلاً نه در مقابل هیچ کدام از موضع گیری هایش و حرف هایش یک ذره مسئول است و نه جوابگو .

و گرنه بیاید الان بنشیند واقعاً در یک تلویزیون و جواب بدهد به این سؤال ها نه به من ، منی که جدا شده ام ، حداقل به نیروهایی که الان متناقض در قرارگاه و واقعاً تا سر زیر سؤال هستند .

طرف در عملیات جاری فاکت می خواند که کجاست آن کسی که می گفت بچسبید به زمین ، این را مسعود رجوی در نشست گفت که بچسبید به زمین ، پس چرا خودت ول کردی و فرار کردی و رفتی .

این ها فاکت های عملیات جاری بود که وقتی شنیدم که خواهر مریم به شیرین عبادی تبریک گفت در دلم گفتم که الحمدلله ما سلطنت طلب هم شدیم ، چرا این حرف را می نویسد ، چون اینها تا دیروز می گفتند که شیرین عبادی نفر خاتمی است ، خاتمی چیه ، فردایش گفتند که نه این نفر رضا پهلوی و اگر این نفر خاتمی و نفر رضا پهلوی است پس چرا تو به او تبریک می گویی ، الان که جایزه صلح نوبل را برده است .

خب ببینید این تناقضات را باید جواب داد به آن و رجوی اصلاً مسئول نیست ، یعنی رسماً در نشست های قبل از طعمه گفت خاتمی به دور دوم نمی رسد این جام زهر است و اگر به دور دوم رسید ما کشک گفتیم ، تحلیل هایمان همه اش دروغ بوده است .

خب خاتمی به دور دوم رسید ، کجا این آمد در تلویزیون بنشیند و بگوید که اشتباه کردم ، اصلاً رجوی مگر اشتباه هم می کند ؟

این برای کسانی که در قرارگاه اشرف نبودند این حرف ها قابل فهم نیست ، کسانی که در قرارگاه اشرف بودند این را می گویند که مسعود رجوی معصوم است ، ببینید کوچک ترین شک کردن به مسعود رجوی یعنی شک کردن به خدا .

یک هیولای بی شاخ و دمی از این شخصیت درست کرده اند در ذهن آدم های قرارگاه یعنی همه ما یک عده آدم گناهکار و جنایتکار که باید تمام عمرمان را بدویم و بدهکاریم تا شاید یک روزی خدا از سر گناهانمان بگذرد و بتوانیم جبران کنیم ، هر چند که خودشان می گویند که اصلاً جبران نمی شود ، دو تا فرشته پاک آن بالا هستند به نام مسعود و مریم و بقیه هم یک مشت آدم گناهکار که فقط باید گناهان شان را جبران کنند .

به این سؤالات نمی توانند جواب بدهند ، در یک کلام باید عرض کنم ، آدم ها تا خرخره متناقض ، درب و داغان در قرارگاه اشرف ریختند. نظر شخصی من را بخواهید مثل یک بشکه باروتی است که منتظر یک جرقه است .

این را می شود از کجا فهمید از دیدار خانواده ها که به قرارگاه اشرف آمدند ، یک واقعیتی وجود دارد و آن این است که نفری وجود نداشت در اشرف که نرود خانواده اش را ببیند و تمام نکند ، یعنی نفر می رفت و فقط بوی خانواده به او می خورد تمام می کرد .

چرا ؟ اگر این ایدئولوژی پایدار است ، اگر این مناسبات روی حق سوار است چه جوری باید یک نگاه مادر ، یک نگاه خواهر تمام هفده سال پروسه ام را داغان کند ، نفر واقعاً با بیست سال سابقه می رفت و مادرش را می دید تمام می کرد ، دیگر می آمد و چهار چرخش می رفت هوا .

می دانید چرا ؟ به دلیل این که در ذهن آدم ها در قرارگاه اشرف به هر فردی این را قبولاندند که نفر مرتب خودش به خودش توهین کرده در گزارش ها که من آشغال هستم ، من لجن هستم ، من کثیف هستم ، من باید جبران کنم جلوی این ماه تابان ، این ستاره پاک ، این خورشید رهایی کلمات قلمبه سلمبه ای که به مریم و مسعود رجوی نسبت می دادند ، من باید جبران کنم .

این قدر نفر اینها را به خودش گفته بعد یک عده هم از دور و بر ، صد نفر ریختند سرش و فحش دادند در این سال ها، نفر باورش شده که فقط یک لجن است و من باورم شده که در این دنیا هیچ کس من را دوست ندارد .

همین که می آیم و خانواده ام را می بینم یک مرتبه باورم می شود که بابا بیرون از سیم های خاردار انگار یک انسانیت هم وجود دارد ، اصلاً نفر می شکند ، نفر داغان می شود و گرنه اگر این ایدئولوژی درست است ، اگر این ایدئولوژی روی حق سوار بود ، روی پایه های منطقی سوار است ، چرا باید کار به اینجا بکشد .

می دانید به اندازه هفده سال حرف هست که آدم می تواند حرف بزند ، یعنی شما روی هر چیزی که دست بگذارید من احساس می کنم که سه روز دوست دارم راجع به آن حرف بزنم و حرف دارم برای گفتن ، چون آخر با گوشت و پوستم احساس کردم .

بند بند این شعبه بازی به نام انقلاب ایدئولوژیک که از الف ، ب ، جیم و دال تا آخرش که با چه کثافت کاری ها همراه بود ، هر کدام از این بندها سر چه مقطعی و به چه دلیلی آمد ، می شود راجع به همه آن صحبت کرد .

ولی هیچ کس متأسفانه پاسخگو نیست و خودش را مسئول نمی داند که بیاید و جواب بدهد ، جواب این همه خون ها که ریخته شده ، این همه احساسات و این همه عواطف را چه کسی باید بدهد؟


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31