شرح اين هجران و اين خون جگر اين زمان بگذر تا وقت دگر...

من خيلي دوست داشتم كه شرايط به گونه اي بود كه نيروهاي سازمان براي يك هفته هم كه شده مي آمدند داخل و شرايط را مي ديدند ، به عنوان يك تور ، آن وقت از آنها سئوال مي كردم كه كجا است آن حرفهايتان و آن روز مي ديديم كه ديگر هيچكس حاضر نيست به آنجا برگردد.

من احساس مي كنم كه ما آلت دست شده بوديم .اين بار اولي است كه اين حرف را مي زنم چون براي من خيلي سخت است كه اين را بگويم ، چون بيان اين حقيقت براي سايرين بسيار دردناك است و به همين خاطر هم بود كه ديگر تصميم گرفتم به هر قيمت شده است بكنم و بروم و اين بازي را تمام كنم.

Akbar1

قسمت آخر گفتگو با آقای محمد اکبرين عضو پيشين سازمان مجاهدين

*سوال مهمي كه پیش می آید ، این است که شما این مسائل را آنجا می فهمیدید یا شاید هم یکی دو سال قبل از آمدن متوجه شده باشید، انسان وقتی با چنین تشکیلاتی کار می کند در این مجموعه احساس می کند که بايد این ضعفها را بگوید، انتقاد کند و برود به سمتی که اصلاح کننده باشد ، حرفها و مسائل را منتقل کند شاید مسئولین یک تغییری ایجاد کنند. شما چرا این راه را انتخاب نکردید و راه دوم را انتخاب کردید و به کلی سازمان را ترک کردید. آیا احساس می کردید که حرفهایتان هیچ تأثیری ندارد؟ یا اصلا به فکر اصلاح جریان نبودید؟

_ ببینید بگذارید خلاصه بگویم. اگر انسان در آنجا حرفی بزند که کمی با استراتژی سازمان مغایرت داشته باشد مي گويند که شما مسئله دار هستي، چون با نظرات آنها متفاوت است و وقتی که روی حرف خودت اصرار داشته باشی می گویند که حتماً بریده هستي. وقتی که روی اعتقاد و حرف خودت اصرار داشته باشی یک سری کارهایی را که آنها می گویند انجام نمی دهی و برای آنها مسجل می شود که دیگر با آنها نیستی و تنظیمات عوض می شود یعنی آن مسئولیت را به شما نمی دهند و باید همیشه تحت نظارت یکی دو نفر دیگر باشید. و آخر هم باید بگوئی که اشتباه کردم و حرف من این نبوده است. انسان هایی که در آنجا به مدت طولانی هستند دوست ندارند که در یک چنین شرایطی قرار بگیرند. دوست دارند که وقتی صبح از خواب بلند می شوند وارد و سرگرم کار شوند. خیلی سخت است که از خط پائین یک ارگان انسان بخواهد یک خط و هدف را عوض کند و یا بخواهد مسئله اش را مطرح کند. در سازمان یک سری مسائل اصلی تری مطرح بود. مثلا اگر یک نفر می گفت من خسته شدم علامت این بود که او می خواهد برود به خانه یا زن می خواهد یا می خواهد به سر خانه و زندگی اش برود. این حرف در سازمان کفرگویی بود. یا یکی اگر می گفت که خط و خطوط اشتباه است به او می گفتند که نه خط و خطوط اشتباه نیست. بلکه تو مسائل جنسی ات حاد شده و میخواهی بروی سر خانه و زندگی!!

یعنی از هر طرف که به آنها اعتراض كني یک انگی را می چسباندند.

* یعنی راه انتقاد پذیری را بسته بودند یا نه ؟

_نه علی الظاهر باز است. حتی می گویند انتقادات خودت را بنویس. ولی به هر حال این فرد انتقاد کننده پیش سازمان مسئله دار می شود. بعد همان زندگی عادی آنجا را هم از دست می دهد و همیشه درگیری ذهنی با او دارند.

* در ادامه ماجرا بفرمائيد وقتی که وارد اردن شدید بعد از آن چه اتفاقی افتاد؟

_من وقتی از بغداد بیرون آمدم ، توسط ماشینهای مسافربری به سمت مرز اردن حرکت کردم. قصدم این بود که در یکی از همین کامیونهایی که از مرز عبور مي كنند مخفی شوم و از مرز رد بشوم. وقتی دیدم نمی شود با خودم گفتم که از مرز پیاده عبور می کنم. پیاده رد شدم و خودم هم نفهمیدم که از مرز عبور کردم. چون فکر می کردم که الان باید برسم به یک سیم خارداری و یک علامت مشخصه ای. حتی شنیده بودم که اینها سر مرزشان رادار دارند. رادارهایی که فرد پیاده را هم نشان می دهد. مامورين مرزي من را دیدند و بازداشت كردند ، در حالي كه من وادر خاك اردن شده بودم . من را به عمان بردند و در زندان اطلاعات بودم. زندان خیلی منظم و با حساب و کتابی بود و برخوردها در مجموع خوب بود. به من گفتند که چه کسی هستی و از کجا آمدی. من به آنها داستانم را گفتند ولی باور نکردند. می گفتند نکند مثلا چون سازمان در شرایط خوبی نیست تو را فرستاده اند که چک کنند ببینند برخورد کشور ما در قبال این موضوع چیست. بعد من را به انبار زندان اطلاعات منتقل کردند. حدود سه ماه و نیم آنجا بودم با صلیب سرخ تماس گرفتم و به سازمان ملل خبر دادم. به خود سفارت آمریکا سپرده بودم. آنها اسم من را معکوس داده بودند و می گفتند این اسم را نمی شناسیم. مثلا یک اسمی مثل محمد فرزند غلام حسين ، در حالی که فامیلی اصلی من اکبرین بود. گفتم حتما نمی شناسید. گفتند نه . ما كاملاً چک کردیم و یک چنین کسی را که به طور واقعی در آمریکا باشد پیدا نکردیم. چون آن موقع ما پناهندگی سیاسی گرفته بودیم و گرین کارت هم برای ما آمده بود. ولی خانم من آن موقع آنجا نبود كه آن را دريافت كند و از طرف اتریش به ایران آمده بود. من گفتم به ایران هم خبر ندهید ولی از طرف صلیب سرخ نامه فرستادم براي برادرم به ایران و گفتم اگر شما نمی توانید بيائيد، پسرخاله ام كه در بحرین است و عربی هم بلد است زنگ بزنید به او و ببینید می تواند کاری بکند برای من؟ من از همان سلول با سه، چهار جا تماس برقرار کرده بودم. البته چند تا راه هم بیشتر نبود. چون من که رد شدم گفتم چون از مرز رد شدم ممکن است زندانی بشوم یا من را بدهند به سازمان ملل یا اینکه به سفارت ایران خبر بدهند. جز این چند مورد ، راه دیگری نبود که البته بعد از سه ماه و نیم من را به عراق برگرداندند. آنجا هم یکی دو هفته در زندان اطلاعات بودم. بعد من را تحویل دادند سازمان دادند و آنها به صورت پنهاني به گونه اي كه كسي متوجه نشود و بر روي سر من يك پارچه كشيده بودند به زنداني منتقل كردند كه دقيقاً نمي دانم در كجاي قرارگاه اشرف قرار داشت. و شش ماه هم در انفرادی سازمان بودم در قرارگاه اشرف. بعد از آن برای من دادگاه گذاشتند.

در اين دادگاه كه قبل از آن پرونده سازيهايش توسط گيتي گيوه چينيان مسئول ضد اطلاعات سازمان انجام شده بود، مهوش سپهری، محمد سادات دربندي ، علي خلخالي ، مختار ، نريمان و چند تن ديگر از اعضاي رده بالاي سازمان حضور داشتند.

در دادگاه با من برخورد شدید کردند که تو چرا این فرار كردي کردی و در نهايت من به شانزده سال زندان محکوم شدم.

*شما اتهامتان را پذیرفتید؟

_ بله... من گفتم که فرار کردم. گفتند چرا، دلیلش را هم گفتم كه واقعا من به یک حالتی رسیده بودم که باید سر به بیابان می گذاشتم. نه می توانستم با شما روبرو شوم بعد از اینهمه سال و نه دیگر کارهایتان را قبول داشتم و نه اینکه می خواستم بروم به ایران آن هم به دلیل حرفهای شما. به من گفتند تو نفوذی بودی. من گفتم که اگر من نفوذی بودم، می رفتم دم در سفارت ايران و یا یک پیغام می فرستادم که بیایید و من را ببرید یا به سمت مرز ایران می رفتم نه آنکه درست برعکس به سمت خلاف جهت ایران و در سخت ترین مسیر بروم. نهایتاً گفتند که حکم تو 16 سال زندان است ولی حداکثر زندان ما 10 سال است. من هم پذيرفتم. چون می دانستم که روالشان چطور است و اين طور نيست كه يك نفر را سالها در زندان نگه دارند و به گونه اي مسئله او را حل مي كردند ، يا به عراق تحويل مي دادند ، يا اخراج مي كردند و يا طرف را راضي به برگشت به روابط مي كردند.نزدیک عید که شد گفتند که بیا نامه بنویس و درخواست عفو کن. گفتند بدهید که بنویسم. درخواست عفو کردم و گفتند که عفو پذیرفته شد. گفتم حالا چکار کنیم. گفتند که تو را به ایران مي فرستيم. گفتم اگر من می خواستم به ایران بروم روز اول می رفتم ، من مي خواهم به خارج بروم. گفتند نه. ما دیگر کسی را به خارج نمی فرستیم چون خیلی ما را اذیت می کنند. من هم می دانستم که اینها سر حرفشان هستند یعنی وقتی می گویند نمی فرستند واقعا نمی فرستند.واقعاً سازمان تصميم گرفته بود براي نيروي جداشده هيچ كاري نكند و كسي را به خارج نفرستد.به خودم گفتم اگر نپذيرم و چند سال ديگر در زندان بمانم ،اگر پنج سال یا ده سال دیگر ما را دوباره عفو كنند!! و بیاییم بیرون اینها همانطور سر موضع خودشان هستند و من در نقطه صفر خواهم بود. برای همین گفتم که من را بفرستید به ایران. هرچه بادا باد. آنها هم به من گفتند که ما نمی توانیم تو را نگه داریم، چون چند نفر از نفرات اصلی مان را باید برای تو بگذاریم. تا وقتی هم که من آنجا بودم هنوز به جایی درز نکرده بود که من رفته ام چون اگر می گفتند که فلانی رفته خیلی ها از لحاظ ذهنی مسئله دار می شدند، چون می دانستند که من چطور کار می کنم چطوری فکر می کنم و رفتار و کردارم را دیده بودند. من همیشه در کار یک آدم متعادلی بودم. من حدسم این است که احتمالاً هنوز هم خبر بیرون رفتن من را پخش نکرده باشند.

*کلا روش سازمان اینطور نیست که اینطور مسائل پخش شود.

_ بله... چون تاثير منفي بر روي افراد منفی می گذارد. یعنی با خودشان می گفتند که یک نفر با این سوابق از سازمان بریده است. حتی برای عراقی ها هم سوال شده بود که چرا یک نفر بعد از گذشت 18 سال از سازمان شما فرار کرده است. خودشان هم مي گفتند که مسئله تو ضرر سیاسی اش برای ما خیلی بیشتر بوده است. چون ما رفته بودیم و مطرح کرده بودیم که تو نیستی. احتمالاً تو را دزدیده اند. و بعد از آن هم که مشخص شد که تو کجایی برای ما خیلی گرانتر تمام شد.

* می دانید که بعد از سقوط صدام یک سری نوارها از استخبارات عراق به دست آمد که نشان می داد که مسعود رجوی با سپهبد حبوش و طاهر روساي استخبارات جلسه دارد و صحبت می کند. یکی از مسائل عمده ای که رجوی آنجا با آن روبروست این است که توضیح می دهد که چرا ما دچار ریزش نیرو شده ايم ، اين كه چرا بعضی از ما فرار می کنند. یعنی خود استخبارات برایش مسئله بوده است. یعنی می گوید که چرا نیروهایتان این طوری هستند. رجوي توضيح مي دهد که نیروها نمی توانند بکشند و مبارزه سخت است و طولانی شده است و تعدادی هم که به شما گفتیم بفرستید ابوغریب به خاطر این بود که اینها با رژیم همکاری می کردند. اینها نفوذی جمهوری اسلامی بودند و خلاصه سعي دارد به نحوي ذهن طرف عراقي را نسبت به اين قضيه پاك كند!

_جالب بود در سلولی که در زندان اطلاعات عراق در بغداد بودم، سلول کوچکی بود و 4 نفر در این سلول بودند که یک نفرشان قاچاقچی سلاح بود و یک نفر را به جرم سیاسی گرفته بودند و یک نفر هم کلاهبرداری سیاسی کرده بود برادرش سیاسی بود و او را هم گرفته بودند. آدمهای مختلف می آمدند و می رفتند در این دو هفته. دیوارهایش را رنگ کرده بودند. رنگ غلیظ تیره. ولی روی دیوار ها خیلی نوشته داشت. من هم بیکار بودم و تمام این دیوار را خواندم. ده پانزده جا روی دیوار بود که دست خط افراد سازمان بود و افراد سازمان روی دیوار نوشته بودند یا اسرای سازمان بودند یا جدا شده ها بودند نمی دانم. فحش های رکیک به رجوی داده بودند و نوشته بودند. تاریخهایش هم مختلف بود. مثلا از سال 71 بود تا بعد و تازه این همه فقط در یک سلول بود. و معلوم بود که قبل از من هم افراد بریده آنجا زیاد آمدند و رفتند.

* شما در چه سالي عضو سازمان شديد؟ یعنی عضویتتان را به شما ابلاغ کردند؟

_سال 68 عضویت را به من ابلاغ کردند؟

*چه کسی این کار را کرد؟

_محمود عضدانلو این کار را کرد. من وارد هوانیروز شده بودم، او هم مسئول هوانیروز بود و به من ابلاغ کرد. به من گفتند که سابقه ات نمی خواند ولی چون کارایی بالا و خوبي داري، تو را عضو می کنیم. البته یک سال و نیم قبل از آن هم می خواستند من را عضو کنند در بدو ورود من یک مسئول دیگر داشتم او به من گفت که من برایت درخواست عضویت کرده ام که عضو بشوی. یعنی سطح کاری من را که می دیدند در همان دو چند ماه اولی که رفته بودم به عراق. بعد از عضویت دیدم که جزء معاون نهادها شده ام و به من رده معاون نهاد را ابلاغ کردند.

بعد از انقلاب ایدئولوژیک که زنها روی کار آمدند بعد از آن مردها سطحشان از معاونت نهاد بیشتر نمی رفت. SH هم داشتند که مال برادرها نبود و یک ذره بیشتر از آن بود.

* اين سئوال را از اين جهت پرسيدم كه يك بحثي كه اين روزها با سازمان هست اين است كه هر كس اعلام جدايي مي كند مي گويند اين اصلاً ارتباطي با ما نداشته است و اگر نتوانند آن را انكار كنند ، به نحوي سعي مي كنند كه او را تخطئه كنند!

_آنها نه مي توانند من را انكار و نه تخطئه كنند ، چون مي دانند من كي بودم و كجا كار مي كردم ولي واقعيت اين است كه هر خط فكري وقتي پيش نرود و به بن بست برسد ، به روشهاي ناپسند و زشت دست مي زند و ديگر هيچ ارزشي را رعايت نمي كند ، اما يك جاهايي چون نمي تواند هيچ حرفي بزند مجبور است سرپوش بگذارد و سكوت كند.

* الان آقاي مسعود بني صدر جداشده است و يك كتاب هم در مورد روابط مجاهدين نوشته است ،اما سازمان شديدا در مورد ايشان سكوت كرده است و هيچ حرفي در مورد وي نمي زند ، ولي سازمان قصد داشته تا ايشان را در لندن بربايد كه خوشبختانه موفق مي شود فرار كند. يا آقاي متين دفتري كه هيچ حرفي راجع به وي زده نمي شود.

_ من اصلاً تعجب مي كنم كه چرا اصلاً اين اعضاي شورا با مجاهدين مانده بودند و يا بخشي از آنها مانده اند.يادم است ما رفتيم اعضاي شورا را از مرز بياوريم اينها در اتوبوس بودند ما با اينها همرا بوديم و در هتل هم با آنها بوديم ، اينها آدمهاي عجيب و غريبي هستند هيچ سنخيتي با سازمان ندارند، زندگي تجملاتي و فانتزي خودشان را دارند و همين چند نفر چندين سال است كه دور هم مي نشينند و حرفهاي هم را تاييد مي كنند.

*سازمان اينها را چگونه نگهداشته است و جذب همكاري خود نموده است؟

غالب اينها با وعده و عيد مانده اند، يك نفر مسئول فلان كميسيون مي شود اسمش را گذاشتند شوراي در تبعيد اما وزير و وزراي خود را درست كردند و دلشان به همان خوش است .مثل ما كه دلمان خوش بود كه داريم مبارزه مي كنيم اما واقعا درگير چه نوع كاري بوديم حتي خيلي وقتها مسئولين به ما انتقاد مي كردند كه ما دنبال روز مرگي هستيم !يك دوره اي در قرارگاه قبل از سال 68 700- 800 بچه در قرارگاه بود يك تعدادي زيادي پرسنل فقط دنبال اين بچه ها بودند ، مدرسه و معلم و نگهبان ...، همه اين آدمها مي خواستند در طي روز ، با اين موضوع سر و كله بزنند ،كاري پيش نمي رفت و همه در حال زندگي كردن بودند ،سازمان چاره اي هم نداشت و بايد براي روحيه دادن به نيروهايي كه دچار شكست شده بودند اين كار را مي كرد، بعد داستان انقلاب ايدئولوژيك را براه انداختند كه يك مقداري نيروها را بياورند در روال كار تا بتوانند از انرژيهاي آنان بيشتر استفاده كنند.

*سازمان ادعا مي كند كه اين افرادي كه در شورا هستند هر كئدام نماينده يك حزب يا يك گروه هستند مثلا آقاي سامع نماينده چريكهاي فدايي خلق هستند و ...

_ حتي موقعي كه ما آنجا بوديم به اين حرفها مي خنديديم و همه هم اين واقعيت را مي دانستند كه اصلا چنين چيزهايي وجود ندارد. الان شما نگاه كنيد نسل جديد نه تنها در ايران بلكه در سراسر جهان حتي نمي دانند كمونيست چي هست تا برسد به چريك فدايي كه يك شاخه بسيار كوچكي از كمونيستها در ايران بوده كه بعد از حزب توده مطرح و البته در دوره خودش در ايران يك كارهايي كرده است ، اما الان واقعا نيست ، هيچ چيزي وجود ندارد كه حالا اين آقا نماينده آنها باشد .پدربزرگ اينها كه شوروي بود نابود شد و رفت و ديگر نام و نشاني از آن نمانده است چه برسد به اين گروهها و آن شاخه اي كه آقاي سامع فرضاً نماينده آن مي باشد. يك مقدار زيادي غير واقعي است خود اعضاي شورا و مجاهدين هم مي دانند كه اينطوري نيست، و گر نه متين دفتري كه از همه اينها باصطلاح پر سابقه تر بود و مقام هم داشت خوب مي ماند ديگر . اينها هر چند وقت يك بار با هزينه هاي گزاف به عراق مي آمدند و مخارج هنگفتي صرف نگهداري آنان مي شود كه از اسم اينها بهره برداري شود.البته اين نكته حتي در بين اينها هم بود كه بيش از 80 در صد از اعضاي شورا از اعضاي مجاهدين شده اند و از اين قضيه نگران بودند و نگران تقسيم غنايم در شورا بودند.يكي نيست از اينها بپرسد كه مگر كل سازمان مي تواند كاري انجام دهد كه بعد نوبت به مقام رسيدن اعضاي شورا شود ؟

*بعد از اين كه شما را مورد عفو قرار دادند چه اتفاقي افتاد ؟!

_من خودم مي دانستم بالاخره آن كاري را كه مي خواهند انجام مي دهند و من را به ايران مي فرستند ، چون تصميم گرفته بودند كه مسئله من را حل كنند و نگذارند از تشكيلات انرژي بگيرم.ادعايشان اين بود كه هر فرد بايد 6 ماه در زندان بماند تا اطلاعاتش بسوزد و من 9 ماه در زندان مانده بودم ، به اين دليل كه آنها فكر مي كردند كه اگر من به داخل بروم دست پيش را خواهند داشت ، يك عضو سوخته محسوب مي شدم ، چون هر حرفي مي خواستم بر عليه آنها بزنم مي گفتند يا از تحت فشار قرار گرفتن است و يا اين كه خائن و نفوذي است و انگي به من بچسبانند و به همين دليل بايد به ايران مي آمدم .

من آخرين حرفي كه به آنها زدم اين بود كه چرا من را مي فرستيد در دهان شير ،آنها گفتند كه ديگر آن ورال قديم نيست و ديگر كاري به شما ندارند .

گفتم پس چرا يك سال پيش كه در روابط بودم بولتن هاي خبري و حرفها ، همه داستانهاي بگير و ببند بود و هيچوقت اين حرف را در بين نيروها نمي زديد و يك سره طوري وانمود مي كرديد كه انگار بگير و ببند است و دائم مردم در حال سركوب هستند.

من هم بالاخره به عنوان آخرين راه حل پذيرفتم كه به ايران بيايم ، بعد ازطريق اطلاعات عراق و قاچاقچي هايي كه در اختيار آنها بودند و در يكي از شهرههاي ايران رفت و آمد مي كردند ،من را به ايران فرستادند.

آن چيزي كه اينجا ديدم 180 درجه با چيزي كه آنجا گفته مي شد تفاوت داشت ، من از روز اول كه آمدم تا كنون حتي يك روز هم زندان نبودم ،نه كسي با من برخورد تندي داشته است و نه در زير فشار از من خواسته اند كه حرفي بزنم بلحاظ اجتماعي هم من هيچكدام از شعارهاي سازمان را حقيقي نديدم و وضعيت بسيار نرمال و طبيعي است .

من خيلي دوست داشتم كه شرايط به گونه اي بود كه نيروهاي سازمان براي يك هفته هم كه شده مي آمدند داخل و شرايط را مي ديدند ، به عنوان يك تور ، آن وقت از آنها سئوال مي كردم كه كجا است آن حرفهايتان و آن روز مي ديديم كه ديگر هيچكس حاضر نيست به آنجا برگردد.

به هر حال هر كشوري مسائل سياسي و اقتصادي و حكومتي دارد ، اما فضايي كه آنها القاء مي كردند خيلي اشتباه بود ، به آدمي مثل من كه سالها است دور از وطن مي باشد و در يك دستگاه كاناليزه شده و بسته قرار دارد ، ميل و برداشت خودشان از شرايط را به ما منتقل مي كردند و من كه كانال ارتباطي ديگري نداشم ، نه تلويزيوني ، نه مطبوعاتي چه كار بايد بكنم . من امروز احساس مي كنم كه خيلي از من سوء استفاده شده است ،آنها مي توانستند به ما بگويند كه اين دستگاه ديگر جواب نمي دهد نه اين كه همه اين سالها ما را به زور بكشانند به دنبال خودشان .خيلي ها آنجا دائم سر در گريبان هستند ، خيلي از دوستان خود من آنجا چنين وضعيتي دارند .ما براحتي تشخيص مي داديم كه افراد متعددي دچار اين مشكلات بودند ، سن ها هم كه حدود همه بالاي 40 – 45 سال است .در 13 -14 سال گذشته با يك حالت كج دار و مريض اين افراد را مي كشانند، نه هدف مشخص است و نه آينده كار روشن و همه اينها ريشه در ريا كاري و دورويي سازمان دارد ، من احساس مي كنم كه ما آلت دست شده بوديم .اين بار اولي است كه اين حرف را مي زنم چون براي من خيلي سخت است كه اين را بگويم ، چون بيان اين حقيقت براي سايرين بسيار دردناك است و به همين خاطر هم بود كه ديگر تصميم گرفتم به هر قيمت شده است بكنم و بروم و اين بازي را تمام كنم. من خيلي تلاش كردم كه خودم را از اين دستگاه فكري جداكنم و به مسائل و زندگي واقعي تر نگاه كنم ، و گر نه خيلي ها بودند كه توان و شرايط اين كار را نداشتند و به هم ريختند ، مثلاً همين آقاي مهدي افتخاري را بايد ببينيد كه به چه روزي افتاده ، در يك انزواي 13-14 ساله قرار دارد و چيزي از وي نمانده است ، هميشه در خودش بود و رواني شده بود و كارش اين بود كه برود درب يك سوله را براي كساني كه مي خواستند آموزش ببينند باز كند و ببندد. ، آنها مي گويند چون وي انقلاب مسعود را نپذيرفته به اين روز افتاده است ، اما من مي گويم آنقدر كه شرايط سنگين است و او نمي تواند خودش را نجات دهد به اين روز افتاده است و آنها هم كه او را به حال خودش رها نمي كنند تا آنگونه كه مي فهمد و مي داند زندگي كند.

*با تشكر از شما آقاي اكبرين .

_ خواهش مي كنم


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31