من و سازمان مجاهدین

نوشته محمد اکبرین

 

 

Akbar2

 

قسمت اول

مقدمه :

در مقدمه لازم است به دو محور جهت تبیین فضای موجود پرداخت ، یکی علل گرایش افراد به این گروهک و دیگری ویژگی های مؤثر سازمان در جذب و جلب این نیروهاست ، لذا ابتدا به شکافتن فضا در بعد انگیزش ها بدین شرح می پردازیم :

در خارج از کشور خصوصاً آمریکا و اروپا در اوایل انقلاب عموماً کسانی جذب سازمان می شدند که گرایشات سیاسی و مذهبی داشتند و با شرایط سیاسی و مبارزاتی علیه آشنایی داشته یا این که در همان خارج کشور آشنایی پیدا کرده بودند .

هم زمان با فعالیت سازمان ، گروه های مارکسیستی نیز فعالیت چشمگیری را آغاز نموده بودند ، با توجه به جو تبلیغاتی علیه نظام جمهوری اسلامی و فعالیت گروه های مخالف در خارج ، افرادی که نمی خواستند جذب جریانات مارکسیستی و چپ بشوند و علاوه بر گرایشات سیاسی از مایه های مذهبی هم ، هر چند کم رنگ برخوردار بودند ، طبیعتاً به سوی سازمان جذب می شدند .

در آن زمان که بیشتر به سال 1360 هـ . ش باز می گردد ، هم گروه های مارکسیستی و هم سازمان در یک تاکتیک مشترک بودند ، یعنی تبلیغات گسترده علیه نظام و به طور روشن تبلیغ این تز که دولت و نظام جمهوری اسلامی به شدت با فعالیت های سیاسی گروه ها مخالف بوده و فضای باز سیاسی را می بندد و با فعالین سیاسی به شدت برخورد می کند و ....

به همین دلیل آنان که گرایش به چپ نداشته و با توجه به جو تبلیغاتی موجود که آن روزها اثر خودش را گذارده بود ، برخی از افراد تحصیل کرده یا در حال تحصیل که با هجمه تبلیغاتی آن زمان حکومت ایران را رادیکال و مخالف جدی آزادی تلقی می نمودند ، به فعالیت علیه نظام تحریک می شدند و به دام سازمان گرفتار می آمدند .

از جمله تاکتیک های مورد استفاده دیگر جهت تحریک و تهییج افراد در برانگیختن عواطف و احساسات و هیجانات آنان علیه نظام ، می توان به تبلیغات حول محور " حقوق بشر " و عدم رعایت آن از سوی نظام و تبلیغ روی " صلح " و عدم پذیرش آن از سوی ایران اشاره داشت که هر کدام از این موارد توانسته بود افرادی را به سازمان جذب نماید .

از موضوعات دیگری که قابل بررسی می باشد مسئله " تبلیغات " است ، برای مثال سازمان سعی داشت نشریات خود را به دست ایرانیان مقیم برساند ، در صورتی که در انجمن اسلامی که وابسته به نظام بود این تب وجود نداشت یا خیلی رقیق و کم رنگ مطرح بود و سایر افراد وابسته به نظام تقریباً فعالیتی در این خصوص نداشتند .

خب با توجه به یک چنین جو و فضایی می توان حدس زد که گرایش افراد غیر مطلع به کدام سو خواهد بود و افرادی که بعد از انقلاب بر اساس تبلیغات جهت دار از فعالیت سیاسی و انجمن اسلامی کنار کشیده بودند به چه سمت و سویی جذب می شدند .

حال به ویژگی های سازمان در جذب و جلب افراد به شرح ذیل اشاره می گردد :

1. استفاده از اعتبار سیاسی و مبارزه مسلحانه در زمان شاه برای مشروع نشان دادن خود و از روحانیونی که از آنها پشتیبانی می کردند ، کمال استفاده تبلیغاتی را می نمودند .

2. در بین گروه های خارج از کشور خود را جدی نشان می دادند و در این رابطه با کار عملی تبلیغاتی خود را بیشتر مطرح می کردند .

3. نیروهای خود را به صورت تمام وقت به کار می گرفتند که این مسئله باعث قدرت مانور آنها در همه کارها بود و خیلی ها را به سمت آنها جذب می کرد و به طور خاص زیاد با گروه های سیاسی دیگر بحث های تئوری مطول نمی کردند ، بلکه این طور وانمود می کردند که این کارها نتیجه نداشتن توان عملی مبارزه است و کارایی ندارد.

4. در پهنه سیاسی کشور با استفاده از گذشته سازمان خود را نیروی بر حق برای به دست گیری قدرت نشان می دادند و به نوعی مظلوم نمایی می کردند که باعث جذب و گرایش نفرات به آنها بشود و روی این مسئله تأکید می کردند که این حکومت بود که جلوی کار سیاسی آنها را گرفت ، در غیر این صورت هیچ ضرورتی به مبارزه مسلحانه نبوده است و مبارزه مسلحانه را حکومت شروع کرده است ، علیرغم میل باطنی سازمان !!

5. نفرات هوادار را در کار عملی تبلیغاتی مثل فروش نشریه و جمع آوری کمک مالی وادار می کردند که به این طریق نفرات بیشتر خود را نزدیک احساس به سازمان احساس کنند

6. استفاده از موقعیت ها برای جذب هواداران مثل مسئله جنگ و امکان صلح با عراق یا شرایط زندان ها بعد از سال 60 و یا مطرح کردن همین مسئله در سطح بین المللی و استفاده تبلیغی از این پشتیبانی ها برای هواداران و جدی نشان دادن خود به عنوان یک نیروی مطرح بین هواداران و نیروهای خارج از کشور .

7. برای نشان دادن قدرت خود ، عملیات های مسلحانه خود را تبلیغ می کردند و در نشریات خود نیز درج می نمودند .

8. پیگیری و پشتکار برای جذب نفرات به طرق مختلف از قبیل دادن نشریه ، کتاب ، صحبت کردن ، رفیق شدن ، بازی های جمعی در آخر هفته و جلسات بیرونی از دیگر ویژگی های سازمان بود که به نسبت بقیه نیروها در خارج از کشور بیشتر به چشم می خورد .

بیوگرافی و شرح حال زندگی ( از تولد تا سال 1356 ) :

من در سال 1335 متولد شدم و در شهر مشهد بزرگ شدم و طی مدتی که به سن 7 سالگی رسیدم تا به مدرسه بروم در محله سعدآباد در خیابان کفاش زندگی می کردم ، از کلاس اول تا چهارم دبستان به مدرسه طاهری در خیابان سناباد می رفتم و سال های پنجم و ششم را در مدرسه شاه عباس واقع در خیابان منوچهری گذراندم .

پس از پایان دوران دبستان ، محل سکونت ما به خیابان عطار نزدیک خیابان آبکوه و فلکه راهنمایی انتقال پیدا کرد که تا پایان تحصیلات دبیرستان در همان جا سکونت داشتیم ، جهت ادامه تحصیل به دبیرستان خسروی مشهد واقع در خیابان مطهری می رفتم که تا سال پنجم دبیرستان در همین محل تحصیل کردم و سال ششم به دبیرستان ابوسعید واقع در کوچه جنت رفتم که دیپلم طبیعی خود را از این دبیرستان اخذ نمودم که در سال 1356 بود .

خانواده من یک خانواده مذهبی بودند که طی دوران زندگی همیشه به همین وضعیت زندگی کرده اند و با تغییر در وضعیت حال خانواده تغییر در این مسئله ایجاد نشده است ، من 3 برادر به نام های حسین ، علی و حمید و سه خواهر به نام های معصومه ، ثریا و پروین دارم که همگی آنها متأهل هستند و به لحاظ فرهنگی خانواده مذهبی دارند .

بنا به تربیت خانواده هیچگاه در آلودگی های اجتماعی وارد نشدم و نسبت به آنها واقع بین و مطلع بودم ، خانواده من به طور عام با حکومت شاه مخالفت داشتند ، به خصوص در رابطه با اشاعه فرهنگ غربی و ... اما تا دوران دبیرستان من به لحاظ سیاسی هیچگونه فعالیت سیاسی نداشتم .

از سال دوم دبیرستان با توجه به این که حسین برادر بزرگم مقداری به سمت کارهای سیاسی گرایش پیدا کرده بود و با روحانیونی مثل آقای ابطحی و شهید هاشمی نژاد رفت و آمد می کرد و در محفل های روشنفکری و مذهبی شرکت می کرد ، مرا نیز به این سمت سوق می داد و تشویق می کرد به خواندن کتاب های سیاسی که عموماً توسط نویسندگان ضد حکومت پهلوی نوشته می شد ، مثل کتاب های جلال آل احمد ، صمد بهرنگ ، دکتر شریعتی ، شاملو و دیگر نویسندگان که کتاب های آنها ممنوع بود .

در همین رابطه خودم در جلسات قرآن شرکت می کردم و با دوستان برادرم نیز آشنا شدم و در برنامه های کوهپیمایی و شب شعر و شرکت در جلسات که در مسجد بود همراه او می رفتم و به مرور با شرایط سیاسی و اجتماعی جامعه آشنا شدم و زمانی که حسین به دلیل فعالیت هایش احتمال دستگیریش می رفت ، مخفی نمودن و جابجایی کتاب هایش به عهده من بود و تقریباً فقط من خبر داشتم که او و دوستانش را دستگیر کرده اند و بقیه اعضای خانواده خبر نداشتند .

از کلاس پنجم دبیرستان تصمیم گرفتم برای ادامه تحصیل به خارج کشور بروم و بیشتر قصدم کشورهای آسیایی مثل فیلیپین یا هند بود ، که به دلیل این که از اول خرداد تا اردیبهشت سال 57 به جز کشور آمریکا هیچ کشوری دیگری ویزای دانشجویی نمی داد به همین دلیل تصمیم گرفتم برای ادامه تحصیل به آمریکا بروم .

از سال 56 تا سال 57 پیروزی انقلاب :

بعد از این که برای ادامه تحصیل به آمریکا رفتم در بدو ورود به ایالت نیوهمپشایر رفتم که پذیرش دانشگاهی از آنجا داشتم ، در شهر آنتریم چون به لحاظ زبان آمادگی نداشتم برای آموزش زبان به یک مدرسه زبان در ایالت ویرمانت در شهر برتلبورو رفتم و پس از اتمام دوره زبان وارد دانشگاه نتانسیل هورتن شدم و پس از ترم اول از آنجا به دانشگاه نورث ایسترن در شهر بوسترن در ایالت ماساچوست رفتم .

در این مقطع از طرف خانواده ام پیشنهاد شد که با دختر عمویم ازدواج بکنم و آنها مطرح کردند که او هم برای ادامه تحصیل به آمریکا بیاید و طی دوران تحصیل مسئله مالی ما را حل می کنند ، که من با اصرار آنها قبول کردم .

سال 57 با توجه به شرایط و جو سیاسی که در این شهر و دانشگاه ما وجود داشت و به دلیل تعداد زیادی ایرانی که آنجا بودند با بچه های انجمن اسلامی آشنا شدم و به دلیل گرایش مذهبی که داشتم خیلی زود با آنها آشنا و چفت شدم و در جلسات کتابخوانی و جلسات بیرونی آنها شرکت می کردم .

از آنجا که تظاهرات ضد شاه در آمریکا نیز برگزار می شد ، من نیز در آنها شرکت می کردم و در تهیه پلاکاردها و کشیدن عکس های شهدا و ... شرکت داشتم و عمده کار را من انجام می دادم .

در تابستان 57 جهت اجرای مراسم ازدواج به ایران آمدم و سپس به آمریکا برگشتم ، طی این دوران تا مقطع پیروزی انقلاب در فعالیت های سیاسی شرکت داشتم و همسرم نیز که به آمریکا آمده بود در این فعالیت های شرکت می کرد ، بعد از پیروزی انقلاب در رأی گیری برای جمهوری اسلامی شرکت کردیم و رأی آری دادیم و بعد از پیروزی انقلاب کماکان فعالیت های سیاسی من ادامه داشت .

بعد از انقلاب و وضعیت سیاسی :

بعد از انقلاب به دلیل فشارهای بین المللی که آمریکا روی ایران داشت ، تظاهرات های زیادی نیز در آمریکا در نیویورک به اجرا در می آمد که من و همسرم در آن شرکت می کردیم ، از سال 58 که شرایط و جو سیاسی به گروهبندی های سیاسی مختلف تقسیم شد ، فضا و جو حاکم در انجمن اسلامی در شهر ما نیز از همین مسئله تأثیر گرفت و تا مقطع سال 60 فعالیت های انجمن فروکش کرد و نفرات آن نیز یک حالت سردرگمی داشتند .

اما از آنجا که با تاریخچه سازمان قبلاً آشنا بودند و با توجه به تبلیغاتی که از طرف انجمن دانشجویان مسلمان می شد و نشریات مجاهد که پخش می شد ، این نفرات جذب سازمان شدند .

من خودم تصمیم نگرفته بودم که چطور فعالیت سیاسی بکنم ، چون از وضعیت داخل ایران اطلاع دقیقی نداشتم ، به همین دلیل بیشتر دنبال درس و کار کردن بودم ولی با بچه های انجمن اسلامی و بچه های قدیم انجمن اسلامی روابط خودم را حفظ کرده بودم که این مسئله تا سال 60 ادامه داشت .

ولی از آنجا که تبلیغات سازمان دانشجویان هوادار مجاهدین بیشتر بود ، کم کم من هم به سمت آنها تمایل پیدا کردم ، چرا که اکثر اعضای با سابقه انجمن اسلامی و نفرات فعال آن نیز جذب سازمان شده بودند و نفرات دور و حاشیه انجمن اسلامی نیز جذب شده بودند و کسی که آنها را جمع و جور کند نداشتند .

در ضمن کیفیت کار آنها بسیار پایین بود و نمی توانستند نیرو جذب کنند و در بحث ها همیشه کم می آوردند ، لذا این موضوع بیشتر ما را به سمت سازمان سوق می داد و همین مسئله باعث شد که دیگر با نفرات انجمن اسلامی قطع رابطه بکنم ، چون حرفی به لحاظ سیاسی نداشتند که بزنند .

ولی انجمن دانشجویان مسلمان هوادار مجاهدین از اعتبار سیاسی و مبارزاتی مجاهدین ماکزیمم استفاده را می کردند تا هواداران بیشتری جذب کنند و فعالیت های تبلیغی و گردشی و ورزشی آخر هفته و جلسات بیرونی بحث و ... می گذاشتند .

این وضعیت سیاسی بعد از انقلاب در خارج از کشور بود ، هم زمان گروه های مارکسیستی هر چند روز شقه می شدند و تفرقه در بین آنها به شدت زیاد شده بود ، به صورتی که از آنها کاری و برنامه سیاسی در نمی آمد و بیشتر درگیر مسائل داخلی خودشان بودند .

دوران سمپاتی و هواداری از سازمان :

بعد از سال 60 از آنجایی که همه دوستان من که با آنها رفت و آمد داشتم از انجمن اسلامی خارج شده بودند و با انجمن دانشجویان مسلمان فعالیت می کردند ، من نیز در معرض تبلیغات یک طرفه قرار گرفتم و با وجود آن که تا اواخر سال 60 با هر دو گروه رفت و آمد داشتم ، اما از آنجا که در ایالت های دیگر آمریکا درگیری های فیزیکی صورت گرفته بود و مرزبندی بین این دو گروه سیاسی مشخص شده بود ، این فضا به شهر ما نیز منتقل شد .

و با توجه به این که از سال 61 یک خانه تیمی که چند نفر تمام وقت در آن فعالیت می کردند و بعد نیز برای فعالیت به بستون لندن آمده بودند ، رابطه های قبلی خودبخود قطع شد و چون من با این نفرات تماس داشتم و به لحاظ سیاسی از کانال آنها تغذیه می شدم ، آهسته آهسته به صورت هوادار آنها درآمدم .

طی این دوران فعالیت سیاسی که داشتم بیشتر حول این موارد بود : خواندن نشریه انجمن هواداران سازمان و شرکت در فروش نشریه و جمع آوری کمک مالی که معمولاً یک روز در هفته بود که من هرازگاهی در آنها شرکت می کردم ، همسرم نیز مثل من در همین فعالیت ها شرکت داشت ، اما از آنجا که من خرج و هزینه ام زیاد بود مجبور بودم که هم مشغول کار کردن باشم و هم تحصیل .

به این ترتیب تا سال 63 به همین وضعیت هوادار بودم و بیشتر رابطه دوستانه با آنها داشتم تا فعالیت سیاسی ، چند بار ضمنی به من گفتند که نمی خواهی فعالیت خود را بیشتر کنی که من مسئله مالی و خانواده را مطرح کردم و در همان حد مشخص که خودم می خواستم فعال بودم .

اواسط سال 63 همسرم پیشنهاد کرد که برویم و تمام وقت بشویم که من مخالفت کردم ، وی چندین بار بعد از آن اصرار کرد که من جواب رد دادم ، نهایتاً چون خیلی اصرار کرد قبول کردم ، اما خودم ایده ای از تمام وقت شدن نداشتم .

بعد از انقلاب نیز ننشستم تا برنامه آینده ام را مشخص کنم که چه کاری و چه طوری زندگی ام را برنامه ریزی کنم و تقریباً به صورت روزمره کاری را پیش می بردم و با توجه به این که ارز تحصیلی نیز دریافت نمی کردم و هزینه فرستادن ارز نیز زیاد بود و کفاف مخارج من را نمی داد ، بین درس خواندن و کار دائم در حال تصمیم گیری بودم که چه کار کنم .

اما هیچ برنامه دراز مدتی نداشتم و زمانی که تصمیم گرفتم تمام وقت بشوم ، چون دیدم که بقیه دوستانم تمام وقت شده اند ، من هم تا حدودی از آنها پیروی کردم به خصوص که همسرم در این رابطه خیلی اصرار داشت و از سال 64 به طور تمام وقت وارد انجمن شدم .

 


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31