صبغه اسلامی نهضت مردم ایران علیه رژیم ستمشاهی پهلوی به رهبری حضرت امام خمینی(ره) و پیشتازی روحانیون، بسیار پیش از پیروزی انقلاب در 22بهمن 1357، گروهها و سازمانهایی که رویکرد اسلامی انقلاب را برنمیتافتند، در مقابل آن قرار داد. این گروهکها زمانی که با اقبال گسترده مردمی به انقلاب اسلامی مواجه شدند، علیه آن موضع گرفته و به طمع کسب قدرت، با چهره ای منافقانه به سهم خواهی از انقلاب پرداختند.
سازمان منافقین یکی از این گروهکها بود که طلبکارانه انقلاب را از آن خود دانسته و بر مبنای همین باور، مواضع خصمانهای علیه نظام اسلامی، آن هم در شرایط سالهای آغازین حیات انقلاب، علیه مسئولین و سیاستهای نظام گرفتند.
آنها برای ایجاد رعب و وحشت سعی میکردند افرادی که به نوعی با نظام همکاری دارند شناسایی کنند و از میان بردارند؛ اما بعد از اینکه متوجه شدند مدافعان راستین نظام اسلامی مردم هستند، به سمت آن ها نشانه رفتند و بسیاری از مردم عادی کوچه و خیابان را به جرم حمایت از انقلاب اسلامی و بعضی را به خاطر داشتن چهرهای اسلامی و انقلابی، هدف بغض و کینه قرار دادند و شهید کردند.
شهید سیدحسن سیدرضایی از جمله افرادی است که بخاطر داشتن سابقه روشنش پیش از پیروزی انقلاب و روابط تنگاتنگ با مبارزین علیه گروهکها در تیررس منافقین قرار گرفت.
در ادامه نسخهای از گفتوگو با میرزا احمد سیدرضایی، پدر شهیدان سید حسن و سید حبیب سیدرضایی، از نظرتان میگذرد.
از شیوه شهادت فرزندتان که در جریان ترور منافقین به شهادت رسید، بگویید.
فرزندم سیدحسن در یکی از روزها مشغول خانهسازی بود، کارگران و بناها طی مدت کوتاهی توانستند ارتباط خیلی صمیمانهای با «سید حسن» برقرار کنند، شاید به خاطر آن بود که شهید اهتمام ویژهای در خصوص احترام به کارگر و ادای حقوقش قائل بود.
یادم هست دقایقی قبل از ساعت 10، روزی که توسط منافقین کوردل به شهادت رسید به طرف کارگرها آمد و بعد از صبحانهای که با کارگرها میل کرده، مزدشان را تمام و کمال به آنها داد، همه تعجب کرده بودند، چون که ساعت 10 وقت غیر معمولی برای پرداخت مزد به کارگرها است.
آنها دلیل این کار را از سید حسن پرسیدند و او در جوابشان گفت: آدمی هست و هزار اتفاق.
کارگرها از این پاسخ خیلی مات و مبهوت شدند، کارشان را از سر گرفتند که ناگهان در خانه به صدا در آمد، یکی از کارگرها به طرف در رفت تا آن را باز کند ولی سیدحسن مانع از انجام این کار شد و عرض کرد: با من کار دارند شما به زحمت نیفتید و کارگر هم اجابت کرد و بلافاصله به محل کارش برگشت.
در را که باز کرد ناگهان دو موتورسوار مسلح در حالی که چهره کریه خود را با نقاب پوشانده بودند با شلیک چند گلوله به سویش او را از پای در آوردند و به هدف پلید خود که همانا حذف یک نیروی انقلابی و مدافع امام از صحنه بود، جامه عمل پوشاندند.
کارگران که گویا انس دیرینهای با شهید در طول مدت کوتاهی پیدا کرده بودند، شیونکنان بدن آغشته به خونش را دربر گرفتند و در غم از دست دادن او گریستند.
دلایلی که موجب شد منافقین فرزندتان را مورد تیر کین خود قرار دهند، چه بود؟
بهطور کل نوع ترورهایی که از سوی منافقین کوردل صورت میپذیرفت به دو صورت بود، یک ترور کور و دیگری هدفمند. در ایامیکه منافقین دست به ترور میزدند، گاهی وقتها پیش میآمد منافقین فردی را که ملبس به لباس پاسداری و یا دارای تیپ و ظاهر پاسداری بود بدون آنکه بدانند او چه کسی است او را ترور میکردند که این ترور را اصطلاحاً ترور کور میگفتند.
شهید سید حسن بهدلیل سوابق روشنی که از سالهای ستم و خفقان پیش از انقلاب یعنی سالهای 1350 به بعد داشت و همچنین بنا به روابط تنگاتنگی که با مبارزین فعال و سابقهدار و نامی آن زمان همچون شهید آیتالله سعیدی، شهید غفاری و رهبری معظم انقلاب حضرت آیتالله خامنهای برقرار کرده بود، همواره در دید و تیررس منافقین قرار داشت و آنها همواره تلاش میکردند تا در یک فرصت مقتضی او را از پای در آورند.
منزل فرزندم همیشه مأمن این بزرگواران بود و ایشان با یک طرح حسابشده، انتقال آنها را به شهرهایی چون مشهد و ... فراهم میآورد.
این ترورها در چند مرحله اتفاق افتاد؟
پس از آن که موضوع ترور فرزند شهیدم سید حسن در فاز نظامی منافقین مطرح شد، منافقین اقدام به عمل ننگین ترور زدند و به روایتی بیش از 10 مرحله، مبادرت به انجام این ترورهای نافرجام کردند اما قضای الهی بر آن شد که ایشان به شهادت نرسند ولی در آخرین مرحله، فرزندم در منزل خود، توسط منافقین به آرزوی دیرینهاش یعنی شهادت نائل آمد.
شهید سید حسن در کنار افتخار ستیز با منافقین، افتخار حضور در معرکه نبرد با سربازان صدام را نیز در دفتر سراسر افتخار خود ثبت و ضبط کرده است، لطفاً از سوابق کوتاه حضورشان در جبهه بگویید؟
سید حسن در تاریخ 15 دی ماه 1359 به اتفاق جمع 40 نفره از بچههای سپاه از گرگان عازم تهران میشود تا پس از دیدار با حضرت امام (ره) به جبهههای غرب عازم شوند، یکی از دوستانش بعداً برایمان نقل کرد که به محض تشرف به بیت شریف امام (ره)، سید حسن، رهبر معظم انقلاب را در نقطهای از مکان بیت مشاهده میکند، بهسرعت به سوی ایشان میدود، بعد از یک احوالپرسی مفصل که حکایت از عمق ارتباط و ارادت این دو بزرگوار نسبت به یکدیگر داشت، از ایشان تقاضا میکند تا زمینه دیدارشان با امام (ره) هر چه زودتر تسهیل شود.
پس از این دیدار پرخیر و برکت به غرب میرود تا پس از سازماندهی در پادگان «ابوذر» به سوی جبههای معروف به جبهه «میانی» در روستای داربلوط عازم شوند.
20 روز پس از ماندن گروه در آنجا، مأموریتش تمام میشود و باید به شهرستان برمیگشت اما با شنیدن این خبر، شهید سید حسن و یکی از دوستانش با اعتراض زیاد، فرمانده خود را مجاب کردند که حضورشان تنها به همین مدت کم محدود نشود و کمی طولانیتر شود، سماجت شهید و دوستش در نهایت باعث شد که محوری به این دو عزیز و اعضای دیگر گروه تحویل شود.
سید حسن چه امری را در اولویت کارها و دیدگاههای خود قرار میداد و توجه به آن را به دیگران گوشزد میکرد؟
در دیدگاه و نظر شهید، روحانیت به مانند نمایندگان ائمه بر روی زمین بودند و همیشه بر این مهم تأکید میکردند که روحانیت راهنمایان این ملت هستند و بر ماست که به آنها احترام بگذاریم، یکی از رفتارهای بارز شهید در این خصوص آن بود که در هر فرصت بهدنبال آن میگشت تا در مراسم مختلف، پای صحبت یک روحانی بنشیند و از کلام آن روحانی استفاده لازم را ببرد.
سید حسن آنقدر از این معارف به خصوص معارف اخلاقی و فلسفی بهره برد که ذهن و فکرش سرشار از این آموزههای دینی شد.
روزی یکی از آقایان، زنی از فرقه بهائیت را به همسری برمیگزیند و دلیلی هم که برای این اقدام خود تراشیده بود آن بود که او را به دین اسلام سوق دهد، شهید با در اختیار داشتن ثروت عظیمی که ماحصل نشستن، پای منابر روحانیت عظیمالشأن منطقه بود و با یک روش خاص و روانشناسانه و البته عمل واقعی به آنچه بر زبان جاری میساخت، همسر این آقا را چنان از لحاظ روحی و اندیشهای پرورش میدهد که ایشان به اختیار خود دین اسلام را بهعنوان دین احسن برمیگزیند و از آن پس در میان آشنایان و رفقا زبانزد عام و خاص در دلدادگی به اهل بیت عصمت و طهارت میشود.
شهید سید حبیب سیدرضایی
در پایان کمی هم صحبت از شهید «سید حبیب سیدرضایی» برای ما داشته باشید.
با بیان یکی از تأکیدات همیشگی شهید به دوستانش، فکر کنم بتوانم اندیشه و نگاهش را برای خوانندگان بیان کنم، او همیشه و در همه حال به جوانان هممحلی خود توصیه میکرد که چطور شما آرزو داشتید در زمان «سیدالشهدا (ع)» با او و در رکابش به جهاد برخیزید، حال که فرزند حسین، ندای هل من ناصر الحسینی سر داد، چرا لبیک نمیگویید؟ اینگونه بود که جوانان به همراه سید حبیب به جبههها عازم میشدند و با بعثیون به مبارزه برمیخاستند
منبع: فارس