وقاحت تاریخی و مثال زدنی منافقین

آقای نظریان چرخش یک باره مجاهدین از صدام به سمت اشغالگران و از ضد مردم عراق به سمت گروههای اهل سنت را چگونه می بینید ؟

_ قبل از این که حکومت صدام سرنگون بشود ، چند روزی بود که همیشه در قرارگاه بحث بود.

آن موقع FA من همین علی رضا حاتمی بود ، ایشان می گفت که واقعاً صدام پدر آمریکا را در آورده و قهرمان خاورمیانه است ، برادر(رجوی) این جوری گفته ، خواهر آن جوری گفته ، صدام این جوری است ، صاحبخانه ما ماشاءالله قاطع است ، از این حرفها از بالا تا پایین سازمان همین جوری می گفتند.

شب نهم آوریل بود که من در پراکندگی نوک صخره ای نشسته بودم و گوشی در گوشم بود و رادیو نجات را گوش می کردم ، بعد یک مرتبه اعلام کردند که بغداد سقوط کرده و دولت عراق سرنگون شده است .

من بدو از بالای دویدم و آمدم پایین و وسط این محوطه که سنگرهایمان بودند، داد زدم که صدام سرنگون شده ، بعد با سه چهار تا از بچه ها خلاصه می خندیدیم ، از جمله یکی از آنها که الان آمده ایران ، فتح الله اسکندری .

داشتیم می خندیدیم که رضا حاتمی آمد گفت که چه کسی گفته که صدام سرنگون شده ، نه ، او هنوز بر سر کار است. خلاصه اینها تا دو روز نیروها را می پیچاندند و می گفتند که هنوز صدام در بغداد است و سرنگون نشده است .

از روز سوم که اینها اعلام کردند صدام سرنگون شده ، اصلاً به طرز مشمئز کننده ای سازمان دنده عوض کرد ، یک مرتبه صدام تبدیل شد به دیکتاتور ، فاشیست ضد خلق ، نمی دانم حکومت ضد انسانی صدام ، علنی داشتند اینها را می گفتند .

ما گفتیم که بابا شما تا دیروز داشتید حمایت می کردید. همین پریروز من گفتم صدام دیکتاتور است علی رضا نزدیک بود من را دو تکه کند. می گفت وطن دوم ما است هر کس به صاحبخانه چپ نگه کند ، نابودش می کنیم، این صحبت های خود مسعود رجوی بود .

یک مرتبه صدام شد دیکتاتور . این قدر بوقلمون صفت من ندیدم ، یک مرتبه آمریکایی شده بودند آقا و سرور ، اصلاً این قدر خنده دار بود ، این قدر مشمئز کننده بود این صحنه ها ، مثلاً این مسعود امیر پناهی ، MO است و این اواخر شده بود فکر کنم MA ، این خیلی جالب می گفت .

می گفت که خیلی خوب شد ، اگر آمریکا بخواهد به ایران حمله بکند ما با آنها می گوییم که حیف نیست که سربازهای شما کشته بشوند ، لطفاً مستر M1 ، A1 ها تانک ها را بدهید به ما این وظیفه مقاومت ایران است و ما خودمان می رویم و سرنگون می کنیم .

یعنی علنی این جوری می گفتند و واقعاً هم به این حرف ها افتخار می کردند ، این همه آدم پر رو ، بابا شما تا دیروز امپریالیست می گفتید و نمی دانم از این حرف ها می زدید ، اینها را دارم برای چه می گویم ، می خواهم بگویم که چه شد ، آقا یک مرتبه صدام سرنگون شد و کانی ماسی تمام شد و به ما گفتند که باید برگردید قرارگاه .

هیچ ، ملت متناقض ، پرچم های هیهات من ذله را کشیدیم پایین و پرچم های سفید را زدیم روی تانک ها و اصلاً یک مسخره بازی ، آن محله امیر خیز ستارخان و باقرخان هیچی به هیچی .

رجوی روی سن پرچم را گرفته بود و می چرخاند و یک شعبده بازی در آورده بود و می گفت هیهات من ذله در مقابل بورژوازی ، آی هوار و از این حرف ها ، یک دفعه هیچ پرچم های سفید را زدیم بالا ، اصلاً متناقض نمی شدند اینها ، نمی دانستیم که چه طوری این حرف ها را قورت می دهند .

با پرچم سفید و با اسکورت آنگلوساکسون راه افتادیم و آمدیم سمت قرارگاه ، علی عبدالله صالح و مجید جبار ابن حسین عوض شده بود و به جای آنها ، جان و جانسون و پیتر و مایکل و اینها شده بودند مسئولین جدیدمان .

آن قیافه های یقه بسته و آستین را تا پایین ببند و اینها عوض شده بود و عینک های گربه ای آمده بود و اصلاً ارتش عوض شده بود ، واقعاً من به شما می گویم که جامعه بی طبقه توحیدی تبدیل شده بود به جامعه کم طبقه تولیدی ، یک قرارگاه عسل تولید می کرد و می فروخت ، یک قرارگاه صندلی درست می کرد ، یک افتضاحاتی .

ما آمدیم و رفتیم که وارد اشرف بشویم ، فهمیدیم که مثل این که الان در عراق اوضاع بی ریخت است و بچاپ بچاپ است ، هر کس دارد می دزدد ، بعد سازمان هم خط کارش را گذاشت غارت شهرهای عراق .

 

 

Nazaryan

 

آقا حمله کردند ، به این بیابان ها و خیابان ها و کوچه ها ، اولاً این قدر ماشین لوکس شخصی دزدیدند و در این سوله ها قایم کردند .

ماشین ها را قایم کردند در سوله و تانک های ارتشی ها را دزدیدند ، هر چه موشک ، سلاح ، مهمات ، تانک ، توپ ، مرتب آوردند به قرارگاه ، حالا این کارها را دارند با چه چیزی می کنند ، با اسکورت آمریکایی .

یعنی آمریکایی که دو هفته است عراق را گرفته است ، دشمن خونی استراتژیک مجاهدین از بالا تا پایین شده بودند حفاظت شخصی مجاهدین ، به قول خودشان که می گفتند پری بخشایی برای آنها مشخص می کند که چه کار کنند ، یعنی آمریکایی ها از پری دستور می گرفتند که چه کار کنند و دست ها را می زدند بالا برای پری بخشایی که چه کار کنند ، ستوان و سرگرد آمریکایی .

هیچ ، بعد اینها را آوردند در قرارگاه و مخفی کردند ، بعد جلسات مهمانی می گرفتند این قدر این جلسات خنده دار بود ، اصلاً می رفتی داخل این جلسات واقعاً آدم دو تا شاخ در می آمد روی سرش .

این سمبل های زن انقلابی مجاهد خلق دیروزی ، شلوارهای ایزی پوشیده بودند و پیراهن های رنگی، اصلاً یک چیز دیگری شده بودند ، سر این میزهای پذیرایی با این آمریکایی ها خوش و بش می کردند و قهقه می خندیدند و از این کارها .یک هجویاتی آنجا می گفتند و یک کثافت کاری که بیا و ببین .

آخر کار که این جلسات مهمانی تمام می شد ، قالیچه دستباف تبریز ، نمی دانم قالیچه کاشان ، تابلوی زرین شده و کار منبت کاری اصفهان ، بعد از این جور چیزها مستمر به این آمریکایی ها هدیه می دادند .

اینها را می آوردند در داخل قرارگاه ویک عده بودند که ما و بچه ها در مناسبات به آنها می گفتیم معرکه گیر ، یک عده از این معرکه گیرها بودند که اینها را می بردند پشت میکروفون و جلوی این مهمانان خوش رقصی می کرد و پشتک و معلق می زد ، مثلاً مجاهدین مظلومند و این جوری هستند. خودشان ولی علناً در مناسبات پشت سر آن مهمان آمریکایی می گفتند که ما ریل خر کردن را داریم می رویم ، یعنی آن مهمان خارجی را داریم خرش می کنیم .

یک وکیلی بود که آشتون آخ یک چنین اسمی داشت ، آلمانی- آمریکایی بود ، این آمده بود در قرارگاه، با یک شیوه خیلی وحشتناکی با او برخورد می کردند و آخر کار یکی از این قالی ها به او هدیه دادند ، بعد یک قناری کرده بودند در قفس با قفس آوردند و به او هدیه دادند ، ماکت نمی دانم میدان آزادی بود یا میدان منشوری که درست کرده بودند و به او هدیه دادند .

اینها را هدیه می دادند و روی طرف تأثیر می گذاشت ، بعد می دیدی که آدم ها آنجا همه بزن و برقص و یک فضای مظلوم نمایی واقعاً تولید می شد و واقعاً طرف را رنگش می کردند .

این پدر هانری یک کسی است در فرانسه و آدم معروفی است ، این آمده بود ، بسیار آدم خوش قلبی است ، یعنی هم خیلی آدم خوش قبلی است و هم معلوم است که یک آدمی است که فرداً شیله پیله ندارد و آدم پاکی است ، ولی مورد سوء استفاده اینها قرار می گرفت .

عراقی ها را دعوت کرده بودند داخل قرارگاه و این آمده بود پشت میکروفون و به عربی می گفت السلام علیکم و این جمله را به زور می گفت ، معلوم نبود که چقدر تمرین کرده تا بتواند این جمله را بگوید یا ایضاً آن آمریکایی که می گفت ما همه ایرانی هستیم ، هیهات من ذله !

اینها را این جوری رنگ می کردند و واقعاً با هدیه های کلان سر اینها را کلاه می گذاشتند ، مثلاً یک نمونه اش یک خانمی بود به اسم پریا در داخل کمپ اردوگاه آمریکایی ها که ما داخل آن بودیم .

ایشان را من قشنگ بعد از یک پروسه شناختم ، می آمد در کمپ جلوی ما و می گفت مجاهدین کثیف هستند ، مجاهدین وضع شان خراب است و اینها دیگر جایی در عراق ندارند ، اینها طرد شده اند ، هر چه که دلت بخواهد بد و بیراه به این مجاهدین می گفت.

بعد همین خانم را من در قرارگاه و در سالن ستاد دیدم ، ایشان خانم پریا یکی از مترجم های وزارت خارجه آمریکا بود . من این صحنه را به چشم خودم دیدم ، می گفت در مقابل روح های بلند و قامت های استوار شما مجاهدین من سر سجده و تسلیم می آورم و شما واقعاً انسان های تأثیر گذاری هستید .

حالا جریان چه بود ، این خانم پریا از هر مهمانی که ، معمولاً چون مترجم هم بود و همیشه در مهمانی ها بود ، تقریباً حتی بچه ها آنجا برایش طنز در آورده بودند ، برای تمام انگشت های دستش و انگشت های پایش انگشتر طلا خریده بودند .

یعنی برای تمام انگشت های پاها و دستش برایش انگشتر خریده بودند ، بعد دستهایش تا آرنج برایش النگو خریده بودند ، نمی دانم هدیه های کلان و این جوری به او می دادند و ریل خر کردن را واقعاً با اینها می رفتند .

آن ماشین هایی که اول کار گفتم از توی شهرها می دزدیدند ، ماشین های لوکس ، اینها را یکسری شان را با قیمت های کلان فروختند به خود مردم عراق ، بعد یک مدت جامعه بی طبقه تولیدی تبدیل شده بود به بنگاه معاملاتی ، آقا ماشین می فروختند چه جور ، حالا ماشین هایی که مفت از این مردم بدبخت دزدیده بودند و اینها را با قیمت های کلان در خیابان های عراق می فروختند ، بدون سند و بدون مدرک .

هیچ ، یکسری از این ماشین های لوکس ، مثلاً جمز بود ، ماشین های سوپر ، بلیزر ، از این پاساد برازیلیا بود ، انواع و اقسام تویوتا بود ، بی ام و ، مرسدس بنز ، ماشین های شیشه دودی و اشل دار و واقعاً ماشین های خیلی تاب اینها همه را دزدیده بودند و قایم کرده بودند در آن سوله ها .

بعد اینها چه کار می کردند ، به بعضی از این شیوخ مثلاً سر عشیره نمی دانم آنجا یکسری اسم ها هم بود ، الجبوری و فلان و از این جور قبیله ها ، بعد آن ماشین را هدیه می دادند به طرف پولی هم که بالایش نداده بود ، ماشین مفت ، بعد هدیه می دادند به طرف و طرف هم دفاع می کرد از آنها .

مثلاً یک شیخی بود به نام شیخ شمری ، در داخل بچه های قرارگاه این شیخ شمری معروف بود ، بچه ها می گفتند این شیخ شمری مثل آیفا می ماند هر چه می ریزی حلقش هوا می گیرد ، واقعاً سیر نمی شد ، من دو بار خودم مسئول پذیرایی این شیخ شمری بودم .

این عکس مریم رجوی را دید در یک نشست در قرارگاه داد می زد اران مریم ، مریم اران ، حالا این جریانش چه بود ، واقعاً یک دانه برازینگ صفر کیلومتر برایش گرفته بودند ، کیف سامسونت های پر پول به این می دادند .

بعد اصطلاحش هم چه بود ، مهناز شهنازی یک اصطلاح جالبی می گفت ، او می گفت که می خواهیم میخ اشرف را سفت کنیم ، این اصطلاحش را یادم هست ، می گفت ما میخ اشرف را باید سفت کنیم و هوای میخ هایمان را داشته باشیم ، حالا میخ هایمان چه کسانی بودند ، شیخ شمری و شیخ علی و شیخ ، یعنی این شیخ هایی که سر عشیره ها بودند .

اینها را می دیدند و خیلی هم واضح است ، این جواد کاشانی MA به اصطلاح برادر بالای قرارگاه ما بود و معاون جهانگیر بود ، خیلی علنی به ما گفت ، گفت شما مگر نشنیده اید که می گویند کدخدا را ببین ده را بچاپ ، ما هم داریم همین ریل را می رویم .

ما وقتی شیخ شمری را می بینیم یعنی نجف مال ماست ، وقتی شیخ فلانی را می بینیم یعنی بعقوبه مال ماست ، این یکی شیخ را می بینیم یعنی مقدادیه مال ماست.

خب این یک دفعه ، روزی که مثلاً سی ژوئن می شد ، آن موقع نزدیک به چهار هزار خورده ای جمعیت آمدند ، حالا بگذریم که اینها پنجاه هزار نفر اعلام کردند ، بعداً این را هم اگر به آن رسیدیم توضیح می دهم ، چون من خودم یکی از کسانی بودم که اول تا آخر این پروژه امجدیه را بودم ، این جریان پنجاه هزار نفر هم خودش یک جک بزرگی است.

اصلاً اینها واقعاً با این شیوه های هدیه دادن ، شیوه هایی که خودشان با وقاحت و بی شرمی در درون مناسبات می گویند خر کردن ، می گویند ریل خر کردن را داریم می رویم.

یعنی با این شیوه مردم را گول می زدند ، یکسری را از عواطف انسانی شان سوء استفاده می کردند ، مثلاً واقعاً در این اروپا آدم هایی هستند که با نیت های انسان دوستانه وارد می شوند و واقعاً هم نیت خوبی دارند ، یعنی دلشان می سوزد و واقعاً یک خدمتی بکنند به جامعه بشری .

اصلاً گذشته از این که ، اصطلاحاً هم آنجا به آنها می گفتند که جهان وطن ، اینها یک آدم هایی هستند که واقعاً قصد خدمت دارند ، بعد اینها مورد سوء استفاده قرار می گرفتند و اینها را می آوردند در قرارگاه اشرف .

یکسری خیمه شب بازی های تکراری و کپی شده هم همیشه بود ، اینها هر کدام شان می آمدند یک رقص کردی بود ، یک رقص لزگی بود ، یک رقص بندری بود ، یک دو تا نمایشنامه طنز از مقامات جمهوری اسلامی درست می کردند و همین ، بعد هم آخر کار یک پلو خورشت و سر و ته قضیه را هم می آوردند .

چند تا هم هدیه به آنها می دادند و تمام ، یعنی با یک ریل های عاطفی و هدیه دادن آنها را مثلاً با تطمیع و هدیه و اینها را از عواطف شان ، که هر کسی را در دستگاه خودش و به شکل خودش واقعاً اینها این ریل را با او می رفتند .


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31