هفدهم مردادماه سال 1377؛ اینجا محل کنسولگری ایران در مزارشریف است. من محمود صارمی خبرنگار خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران هستم. گروه طالبان چند ساعت پیش وارد مزارشریف شد. خبر فوری: مزار شریف به دست طالبان سقوط کرد. عدهای از افراد طالبان در محوطه کنسولگری دیده میشوند، به من بگویید که چه وظیفهای...»
ارتباط قطع شد.
لحظاتی قبل از شهادت محمود صارمی به دست طالبان، آخرین پیام و مکالمه با خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران.
شهید محمود صارمی در سال ۱۳۴۷ در روستای چهاربره شهرستان بروجرد از توابع استان لرستان به دنیا آمد.
خانواده او کشاورزی میکرد و پدر خانواده گاهوبیگاه برای یافتن کار راهی کشور کویت میشد؛ پس لازم بود تا کودکان از همان سالهای نخستین زندگیشان، دوشادوش خانواده مشغول به کار شوند و محمود هم از این قاعده مستثنی نبود.
وي دوره ابتدایی را در همان روستا به پایان رساند، برای ادامه تحصیل روانه شهر بروجرد شد و در منزل خواهرش ساکن شد.
پس از شرکت در کنکور سراسری و پذیرفته شدن در رشته جغرافیا، به تهران مهاجرت کرد و بعد از گذراندن چند ترم، از طریق بسیج دانشجویی دانشگاه تهران راهی جبهه شد. او مدت ۱۷ ماه را در آن جا گذراند، سپس دوباره به دانشگاه بازگشت و به ادامه تحصیل پرداخت.
محمود در سال ۱۳۷۰ مشغول به همکاری با خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران شد و در سال ۱۳۷۱ در حالی که به تحصیلات خود در مقطع کارشناسی ارشد ادامه میداد، ازدواج کرد. او در سال ۱۳۷۵ به عنوان مسئول دفتر خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران در مزارشریف افعانستان انتخاب شد و دو سال بعد در سال 1377 در شهر مزارشریف به همراه هشت نفر از کارکنان سرکنسولگری ایران به دست گروه تروریستی طالبان به شهادت رسید.
آنچه در ادامه میخوانید شرحی است بر گفتوگوی هابیلیان با مادر و همسر شهید محمود صارمی:
مادر شهید:
«محمود بین همه فرزندانم خاص بود. اخلاق و رفتارش با همه متفاوت بود، مهربان، دلسوزی بسیار مودب و صبور بود.
محمود از دوران کودکی هرگز به دنبال تجملات و مطرح کردن خود در میان دیگران نبود. هنگامیکه در دانشگاه تهران قبول شد، کمتر کسی از فامیل و اقوام متوجه شدند که دانشگاه قبول شده است.
پس از اتمام تحصیلات دانشگاهی، اخذ مدرک کارشناسی ارشد و اشتغال به کار در خبرگزاری جمهوری اسلامی هم به دلیل اینکه اهل خودنمایی نبود، کسی از کار او چیزی نمیدانست.
همیشه دوست داشت به جای اینکه باری بر دوش دیگران بگذارد، باری از دوش آنها بردارد. سرش به کار و زندگیاش گرم بود و از فخرفروشی به دیگران متنفر بود. به جرئت میتوانم بگویم زمانی که شهید شد، اغلب اقوام و آشنایان تازه متوجه شدند که محمود خبرنگار بوده است.
محمود از پشتکار فراوانی برخوردار بود. در بحبوحه بمباران هوایی شهرستان بروجرد توسط رژیم بعث عراق در دهه 60، محمود خود را برای کنکور سراسری آماده میکرد. در آن روزها همه بچهها به بهانه جنگ، درس و تحصیل را رها کرده بودند؛ اما محمود مرتب و با برنامهریزی درس میخواند او حاضر نبود وقت خود را بیهوده تلف کند.
او در کار و حرفه خود بسیار ثابتقدم بود. پشتکار و تلاش محمود در افغانستان مثالزدنی بود، از هیچ تلاش و کوششی در این راه دریغ نمیکرد. اوایل آغاز به کارش در خبرگزاری، شبانه کار میکرد و ساعت دو نیمهشب از سر کار به خانه میآمد، آن هنگام تازه شروع به درس خواندن میکرد و صبحها نیز در یک شرکت مهندسی مشغول به فعالیت بود.
محمود در وداع آخر طوری رفتار میکرد که گویا میدانست، برگشتی در کار نیست. من را در آغوش کشید و گفت: «مادر حلالم کن.» اما محمود جز خوبی و محبت کاری نکرده بود که نیاز به حلالیت داشته باشد. او هرگز با من و پدر مرحومش به تندی حرف نمیزد. هرگز کوچکترین بیاحترامی به ما نکرد و همیشه با صدای آرام، توأم با تواضع و فروتنی با ما رفتار میکرد.
بارها در خانه راه میرفت و من و پدرش را در آغوش میکشید و صمیمانه میبوسید، با ما شوخی میکرد و ما را وادار میکرد تا بخندیم و غصه نخوریم.»
همسر شهید(خدیجه روزبهانی):
«نسبت دور فامیلی که با یکدیگر داشتیم، منجر به شناخت و درنهایت ازدواج من با محمود در 23سالگی در سال 1371 شد.
یک پسر 21ساله دارم که یک سال پس از ازدواجمان به دنیا آمد و هنوز سه سالش نشده بود که پدرش به افغانستان اعزام شد. چهار سال و نیمش تمام نشده بود که پدرش شهید شد.
هر چند ماه یکبار به ایران میآمد. بیست روز میماند، دوباره به افغانستان بازمیگشت.
یکبار در افغانستان آپاندیسش را عمل کرد و به خاطر کسالتی که داشت، به ایران آمد. این آخرین دیدار من و محمود بود. شاید کار خدا بود که او جراحی شود و پیش از شهادتش برای آخرین بار به ایران برگردد. وگرنه ممکن بود ما هرگز او را نبینیم.
سیوهشت روز طول کشید تا خبر شهادتش را دریافت کنیم. در تمام این مدت خوشبینانه منتظر بازگشت او بودیم، 14 مرداد برای آخرین بار شهید صارمی تهران را ترک کرد و 17 مرداد با تماس معاونت خبر، از ما خواستند که خط تلفن منزل را آزاد نگه داریم؛ زیرا ممکن است محمود تماس بگیرد. با توجه به شرایط خاصی که در افغانستان ایجاد شده بود و پیشروی طالبان در کابل و مزارشریف، احتمال دادیم او شهر را ترک کرده است و برای اینکه موقعیت خودش را به ما اعلام کند، تماس میگیرد.
ما منتظر بودیم؛ اما هیچ خبری نشد. اخبار را پیگیری میکردیم؛ با توجه به اخبار شرایط منطقه بسیار حساس بود و مرتب از طریق خبرگزاری برای پیگیری با ما در تماس بودند.
شرایط سختی بود، ازنظر روانی فشار زیادی به همه وارد شد. همسرم هنگام رفتن گفت: «این آخرین باری است که به این مأموریت میروم و پس از انجام کارهایم، به سرعت به ایران برمیگردم.» همه ما منتظر بازگشت او به کشور بودیم و اصلاً در ذهنمان این نبود که او برنمیگردد؛ چون آدمی بود که شرایط و موقعیتها را میسنجید و من میدانستم که میتواند از خودش مراقبت کند. گفته بود که طالبان قبلاً هم وارد شهر شده و آسیبی به آنها بهعنوان خبرنگار یا کارکنان کنسولگری وارد نکرده است.
من با خود گفتم حتی اگر طالبان پیشروی کنند، در نهایت کارکنان کنسولگری شهر را ترک میکنند و موقعیتشان ممکن است سخت شود. خبرهای بعدی که رسید اشاره به این داشت که آنها را دستگیر کرده و از جایی بهجای دیگر بردهاند. مثلاً میگفتند که در خودرویی که شیشههای دودی دارد، آنها را به قندهار یا به شهرهای دیگر منتقل کردهاند. ذهنها به سمتی رفت که اینها دستگیرشدهاند و درنهایت آنها را مورد شکنجه قرار میدهند تا بتوانند اطلاعاتی که میخواهند از آنها دریافت کنند.
همسایهها و اقوام ما را دلداری میدادند و میگفتند که اتفاقی نمیافتد و نگران نباشیم؛ ولی متأسفانه پس از گذشت 19 روز خبر دادند که آنها به شهادت رسیدهاند و امیدی به زنده بودن آنها نیست. 19 روز دیگر طول کشید تا اجساد آنها را به ایران بیاورند. دقیقاً 38 روز از حادثه تروریستی مزارشریف گذشت تا لحظهای که جسدش وارد تهران شد. سیوهشت روز امید داشتم که همسرم از مزارشریف جان سالم به در برده باشد.
چند سالی طول کشید تا باور کردم امیدی به برگشت همسرم نیست. سه سال طول کشید تا با کمک مددکاران بنیاد شهید و یک دوره مشاوره توانستم این موضوع را باور کنم.»
به نقل از خبرگزاری تسنیم
بیشتر بخوانید:
ویژهنامه مزارشریف
تروریستها پدرم را در زیرزمین کنسولگری بیرحمانه به شهادت رسید