اهتمام شهید اقرع به بر‍‍‍‍‍پایی نماز جماعت

6854jh

بزرگ کردن فرزندان، به نوبت!

با هم تفاهم داشتیم؛ البته او خوش‌اخلاق‌تر از من بود. وقتی به او می‌گفتم: «بچه‌ها اذیتم می‌کنند، چه کار کنم؟» به شوخی می‌گفت: «برو خودت را زیر ماشین بینداز.» می‌گفتم: «پس من رفتم.» می‌گفت: «نه نه!» تا جایی که می‌توانست در بزرگ کردن فرزندانمان کمکم می‌کرد. شب‌ها خودش بچه‌ها را نگه می‌داشت. نمی‌گذاشت من بیدار شوم. کهنه‌های آن‌ها را عوض می‌کرد و اگر گرسنه بودند، با شیشه شیر، شیرشان می‌داد. به او می‌گفتم: «چرا من را بیدار نکردی؟» می‌گفت: «زحمت بچه‌ها از صبح تا شب با تو است، حالا دیگر نوبتی هم باشد، نوبت من است.»

به نقل از همسر شهید موسی‌الرضا نوری

کمک‌خرج خانواده

تا مقطع دوم دبیرستان درس خواند، سپس گفت که مامان من می‌خواهم سر کار بروم. گفتم نه مامان جان، من خودم سر کار می‌روم. من و پدرت کار می‌کنیم، شما باید درستان را بخوانید.

مستاجر بودیم، پدرش شغلش خوب نبود. شغل آزاد داشت و چاه می‌کند. محمد می‌گفت: «پدرم گناه دارد.» نصف روز مدرسه می‌رفت و نصف روز کار می‌کرد. با پسر خواهرم گچ‌کاری می‌کردند. شب که می‌آمد، می‌دیدم خسته است. اصلا به ما چیزی نمی‌گفت، تا اینکه یک روز پسر خواهرم پول آورد. پنجشنبه به پنجشنبه صاحب‌کارش دستمزدشان را می‌داد. گفتم خاله جان این پول‌ها چیه؟ گفت که محمد از مدرسه سر کار می‌آید و به من گفته است که به شما چیزی نگویم.

به محمد گفتم سر کار نرو. پدرت می‌خواهد تو به درست برسی. محمد می‌گفت: «بابا گناه دارد. وقتی اجاره خونه سر می‌رسد، بابا را می‌بینم که خیلی ناراحت می‌شود. خرجمان زیاد است.»

مادر شهید محمد احمدی

برپایی نماز جماعت

در چابهار برخی افراد اهل تسنن که افراطی بودند، اجازه نمی‌دادند اهل تشیع نماز جماعت بخوانند. تنها فردی که جرات کرد، آنجا نماز جماعت به راه اندازد، مهران بود. بین دو نماز برای بچه‌ها صحبت می‌کرد، همیشه اول صحبت‌هایش را با موضوع احترام به پدر و مادر آغاز می‌کرد. وقتی می‌خواست نماز را شروع کند، به همه تعارف می کرد که شما بفرمایید امام جماعت شوید. بچه ها می‌گفتند: «زمانی که آب است، تیمم جایز نیست.»

هم‌رزم شهید مهران اقرع


دی 1402
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
5
6
7
8
9
10
11
12
14
15
16
17
18
19
21
22
23
28
29