زندگی دوباره
دو دفعه تا دم شهادت رفته بود. دو سال و نیم قبل از شهادتش، در عملیات یا فاطمه زهرا(سلامالله علیها) و یاحسین(علیه السلام) ترکش خورد و از شدت جراحت بیهوش شد. پزشک جبهه گفت: «او تمام کرده است.» او را همراه دیگر جنازههای شهدا به سردخانه منتقل کردند. یکی از پرسنل سردخانه به آنجا رفت و کشویی که جلال در آن قرار داشت را بیرون کشید. دید به غیر از قسمتی از بدنش که ترکش خورده بود و از آن قسمت خونریزی شدیدی داشت، هیچ جای دیگر بدن جلال، زخمی نشده است. پزشک سردخانه را صدا زد و گفت: «بیایید دو بخیه به محل زخم این شهید بزنید که پدر و مادرش نگویند شما به او رسیدگی نکردهاید و او از خونریزی زیاد شهید شده است.» جلال زنده بود و همه این صحبتها را میشنید؛ اما قادر نبود، بدنش را تکان بدهد و بگوید: «من زنده هستم!» وقتی پزشک آمد که به او بخیه بزند، چون فکر میکرد که او شهید شده است، بدون بیحسی سوزن بخیه را در بدن جلال فرو کرد و ناگهان صدای جلال از درد بلند شد. فوری او را از سردخانه بیرون آورند و دو واحد خون به او تزریق کردند تا چشمانش را باز کرد.
جلال میگفت: «در آن لحظات فقط گوشهایم میشنید. چشمانم بسته بود و جایی را نمیدیدم.»
به نقل از مادر شهید سیدجلال مهدیزاده
تولد حجت
هجده سال داشتم که حجت را باردار بودم. در هشت ماهگی، از همه جای بدنم، به خصوص صورتم جوشهایی شبیه تاول بیرون زد. نزدیک ایام عید بود، به پزشکم مراجعه کردم که علت بیماریام را متوجه شوم، او گفت: «فکر میکنم سرخچه باشد. تو باید جنینت را سقط کنی؛ چون دیگر نگه داشتنش فایدهای ندارد. اگر او را نگه داری، فلج یا نابینا به دنیا میآید؛ البته تضمینی هم وجود ندارد که زنده به دنیا بیاید.» به خانه برگشتم و با خودم گفتم هشت ماه است که بچهام را با هر زحمتی نگه داشتهام، الان باید چه کار کنم؟» دوباره پیش خانم دکتر برگشتم که با او بیشتر مشورت کنم و دنبال راهی برای نگه داشتن بچه و سالم به دنیا آوردنش باشم. خانم دکتر که حالت پریشان و سرگردان من را دید، گفت: «بیا برای اطمینان بیشتر، پیش استادم برویم. اگر او هم تائید کند که سرخچه گرفتهای، باید همین الان بچهات را بیندازی!»
وقتی نزد استاد خانم دکتر رفتیم، او به من گفت: «چرا اینقدر گرمی خوردهای؟ علت بیماریات زیادهروی درخوردن غذاهای گرم است. برو و با خیال راحت بچهات را نگهدار!»
میخواستیم نام او را سجاد بگذاریم؛ اما وقتی پدرش وارد بخش شد، خود به خود نام حجت بر زبانش آمد. حجت روز جمعه به شهادت رسید.
به نقل از مادر شهید حجت کاظمی
تخصص در کار
هميشه دنبال ارتقاي فكري بچهها بود و اعتقاد داشت باید هر کس در هر کاری متخصص باشد. يك فرد غير روحاني که تخصصی هم نداشت، تفسیر قرآن انجام میداد. شهید قانع از آن شخص خیلی ناراحت میشد؛ البته فرد خوبی بود، ولي او نظرش بر اين بود كه تفسير قرآن را بايد افراد روحاني یا متخصصی انجام بدهند كه كار كردهاند.
به نقل از دوست شهید حسیناصغر قانعگلیان
بیشتر بخوانید:
رجوی عکس صدیقه 18ساله را بالا برد و گفت: «ما اینها را میکشیم»
گروهکها در راهپیماییهای اول انقلاب تلاش داشتند خودشان را نشان دهند